ز جان ابلیس را تجلیل کردیم
وبعد اسلام را تعطیل کردیم
تمام عزت خود را دو دستی
چنین تقدیم اسرائیل کردیم
احمد رفیعی وردنجانی
الا ای پلههای چاقوچله
که از دستم نمیگردید ذله
شبیه کلهپوکان گذشته
شما را زیر پایم می کنم له
صامره حبیبی
من گاوچران و گاو من در پیست است
اسم همهی امیرها در لیست است
هی خم بشو و پلهی آمالم شو
با سجده به قبلهای که صهیونیست است
زهرا آراستهنیا
عقلی به سر تو نیست، خیلی گاوی
تعظیم برای چیست؟ خیلی گاوی
هر چند به آدمی شباهت داری
بازیچه صهیونیست! خیلی گاوی
صامره حبیبی
میزان ارادت امتحان خواهد شد
تعظیم کننده پلکان خواهد شد
شیخان عرب به یک لگد خوش باشید
الساعه نصیب چاکران خواهد شد
سوده سلامت
تا چند چو گاو، چاق و پروار شوند؟
وقتش شده بهر کار احضار شوند
تا بار ترامپ را به مقصد ببرند
باید که خران باربردار شوند!!
مهدی امامرضایی
از جیب تو می رسد دلارم، ای گاو
روی کمر تو بوده بارم، ای گاو
امثال تو پلکان ترفیع مناند
با بودن تو غمی ندارم، ای گاو!
صامره حبیبی
البس که نمودهام به پا الغوغا
الدورهی پیش رو شدم کاندیدا
الخم بکنید الکمرها را تا
البنده ز پشتتان روم البالا
الخخخخخخ
محمود حسنی مقدس
خیکهای باد را، بوزینه پنچر میکند
عاقبت این بشکهها را خاکبرسر میکند
این که چیزی نیست: «بار کود بر دوش سران»
گاوها را، «سجده بر صهیون»، چنان خر میکند!
فهیمه انوری
ای گاو شنیدم آخرش خر شدهای !!
از شیر دهی به شغل دیگر شدهای
با گاو چران، طرح رفاقت زده و
با انگل صهیونی برادر شدهای
فرشته پناهی
ما را بِلِه و به انتخابات برو
ای گُردهیمان خاک کف پات! برو!
تو امر کنی الاغِ اسرائیلایم
عر عر عَ عَ عرهاست به همرات برو!
بِلِه: لِه کن
مینا گودرزی
تا قبل از این میکرد تنها شیرمان نوش
بالا رود حالا دوپایی از سر و دوش
فردا چه خواهد کرد اربابم خدایا
نقشم ندانم چیست، گاوم، خر، و یا موش
یاسر پناهی فکور
از بس به طواف او کمر چرخاندی
در فهم خصالش عاقبت در ماندی!
دور کمرت پلهی او شد وقتی
سبحانک یا نتانیاهو میخواندی
امین شفیعی
وطنز | بهترین شعرهای طنز
رفته بودم عشق نقاشی کنم، لیلا کشیدم
بغض بیداد زمان را در دل نجوا کشیدم
اشک سرخش میچکید از هُرم آتش روی گونه
کربلا آمد به یادم، چشم او را تا کشیدم
جرعهجرعه بیکسی، راه گلویش را گرفت و
تشنگی را بیمحابا بر لب دریا کشیدم
روی تلِّ آرزوی خاکیام با گریه گفتم
صحن «بابالمجتبایی(ع)» که نداری را کشیدم
نقش خونین دلم را خوب در خاطر ندارم
روی درب کفشداری، یا نوشتم، یا کشیدم
در دل شب، ماجرای کوچه را با درد گفتی
آهِ سرد کوچه بود و من تو را تنها کشیدم
روی خاک خیس از خونِ تو و از اشکهایم
چهارگوشی از ضریحت، سخت بود امّا کشیدم
مرضیه قاسمعلی
زادگاهم اشکور سرزمینی پرهنر
اشکور یعنی حضور مادران
رنج و زحمتهای پاک صالحان
اشکور یعنی شعور یعنی تفکر هم وفا
اشکور یعنی سراسرمردمان با صفا
اشکور یعنی هنرمندان ناب
اشکور یعنی زنان چوخه تاب
اشکور یعنی که کوچ گالشان
باصدای قورچه های قاطران
اشکور یعنی کولاگیر،شوله و چادرشب
اشکور یعنی تلاش هم با کار و تعب
اشکور یعنی صدای گالشان
هی هی آن گله دارن جوان
چون گذرگاهت شود گرمابدشت
باید ازسی پل به تاشی سر گذشت
اشکور یعنی که سبز است رومدشت
باید از راه های پر پیچش گذشت
بعد از آن از دره ای بنما گذر
هست آنجا زادگاه رادمردان ظفر
دارد آنجایک شهیده چون گوهر
آری او هست افتخار بانوان اشکور
در مسیر راه سرای ورسووخرسندکلایه
تا نباشد لحظه ای دردل تو غم وگلایه
اشکور یعنی که سلکابن ورایش لیلکی
صخره های بس بلند و سرای لیلکی
اشکور یعنی که لرده قریه ای در اختفاست
گرچه آنجا خاطره هامان بجاست
اشکور یعنی صفا شور وشرش
مردمان ناب و فرهنگ پرورش
آن که خوانندش دهستان شوییل
باشد آنجا دکتری همچون عقیل
این محل دارد شهیدان ظفر
هم پدر باشد شهید و هم پسر
آن شهیدان سرافراز وطن
هم امیر وقنبرش گیو وتهمتن
همچنان دارد شهید دیگری
در زمان جنگ بود نام آوری
او شهید اول شهر رحیم آباد شد
ابتدای جنگ اول نام او آزاد شد
یک شهید نوجوان باصفا داردشوییل
نام او جاویدباشد،راه او ماند جلیل
یک بسیجی رشید بخشنده ی نام آشنا
یک شهید بامقام هم از شهیدان منا
نام شوییل باطلوعی زنده شد
مهر شامل تاابد پاینده شد
مردعرفان دارد اینجانام اوعدنانی است
من چه گویم گفته های ناب اوعرفانی است
خفته اینجاشاعر شعر سماموس بلند
نام او و شعر او همواره درشور وشرند
اشکور یادآور نام یلان
دشتکش دارد مدیروقهرمان
درکتاب کشتی گیلانیان
نام آنهاهست با نام آوران
اشکور یعنی زراکی و دکل بالای آن
درصفای لالیکام وچشمه آب روان
چون ز شوییل بگذزی بینی بهشتی تازه تر
نام آن کیکاووس با سنگهای سربسر
دارد آنجا یک سفیر پرخبر
باشد او بس افتخار اشکور
اشکور یعنی دتورسر تازه آباد قشنگ
اشکور یعنی گیلاچاکان رنگ به رنگ
اشکور یعنی شفیع آبادو هم مومن زمین
دارد آنجامردمانی بس بزرگ و نیک بین
تا لتیرود و به برگام میرسی
دارد آنجابس درختان هسی
درشرمدشت و تلیکان باغهای پرثمر
گوره خانی تابه کی از برق ماندبی ثمر
نقطه عطف است خاک لسبو
یادگار ما سبق چون لاله های پر زبو
چون به لسبو میرسی زرّینه بین
دارد آنجا گالشانی اهل دین
شب که باشی درجوار آن حرم
بوی ثامن بوی مشهد درسرم
اشکور یعنی که بلکوت وگیلایه خانسر
سوخته کش باشد چه زیبادردل کوه و کمر
یک محل باشد تلی سین درپسش تلابنک
آن محل دارد شهیدی ناب بی شک
چون به بالا میرسی دریاچه ایست
درمیان کوه آبش دیدنی است
اشکور یعنی صمد هم اکبرش آباد شد
اشکور یعنی وگل خانی وکوجی شاد شد
اشکور یعنی صفای راسران
چون سوته راش وتلابون وبنان
دارد آنجا یک محل بی رفاه بی پناه
عاری از جاده که باشد مازوگاه
اشکور یعنی که وربن اینی وهم سورتله
اشکور یعنی برمکوه وکیاسه ایرمله
این محل دارد شهیدانی بنام
عزت و مهدی دگرآن مرتضای بامرام
اشکور یعنی نسامکوه و ریاب
یادمان باشد شهیدان دواب
چونکه آنان راه را خوب دیده اند
در جوار لاله ها خوابیده اند
گرچه کاجین روستایی کوچک است
باغ قاجار و هنرمندش تک است
چون به سورچان میرسی حالی ببر
ریسن وچمتو هسیکو باغسر
دارد آنجا باغهایی بس بزرگ
هم زفندق هم زگردو بادرختانی سترگ
نام سورچان از جوانانش بود
جملگیشان اهل تدبیر و سواد وکاربلد
جان من سورچان سرای ایزدین
مردمانش ،سیدند ،و اهل دین
آن محل دارد شهیدینام او عباس بود
او که با من همکلاس و هم کمى حساس بود
مرد جنگی دارد او افتاده است
فکر و ذکرش مشکلات جاده است
اشکور یعنی پیاغوزبن تکاس
مردمانی نیک ولایق پرسپاس
اشکور روزی دوباره پر زجمعیت شود
این فقط باهمت مردان باهمت شود
این دهستان بزرگ ومرکزی باشد شوییل
مهر شورایش بود سی روستای بی بدیل
انتخاب پنجمین شوراددرسی روستا
این نمادسی پل است با مردمان باصفا
اشکور یعنی سماموس بلند
اشکور را ای برادرجمع نبند
اشکور یعنی شهیدان زنده اند
مردمان اشکوربالنده و پاینده اند
تقدیم به مردمان نجیب اشکور
خانم زهرا فتح الهی پرشه(ریسن)
ارادتمند شما بهمن علیمرادی
گیلان نشاط و همدلی
#امام حسن مجتبی(ع)
ای کاش بگیرند دو چشمِ پسرش را
تا در دلِ این طشت نبیند جگرش را
بدجور غریبانه نفَس میزند آقا
آتش زده با غربت خود دور و برش را
خوب است که آغوش حسین است کنارش
تا که نزد هِی به زمین بال و پرش را
نه اُمِبنین نه که ابالفضل توان داشت
عباس گرفته است کنارش کمرش را
تا خواهرش اینجا نرسیده است بگویید
بر طشت نریزد جگرِ شعلهورش را
از زهر نبود اینهمه خونابه که آمد
آن کوچه نشان داد خدایا اثرش را
صد شُکر سرش بر روی دامان حسین است
تا بر روی حجره نکشد باز سرش را
افسوس حسن نیست به گودالِ حسینش
تا شمر نگیرد روی آن سر تبرش را
شاعر: #حسن_لطفی
بداهه آئینی به مناسبت
شهادت بنت الحسین حضرت رقیه سلام الله علیها
یک مقتل ناخوانده دارد در نگاهش
سنگینی دستان شب بر روی ماهش
یک بخشِ مقتل قصّهی بال کبوتر
فصل دگر سقّایی مرد دلاور
یک بخش عطش، آتش، شب تاریک صحرا
یک گوشه گوش و گوشواره، تشت و دریا
دائم کند از درد پهلو آه و ناله
عالم کجا دیده به خود پیری سه ساله؟
می گفت با گریه که بابایی کجایی؟
پیش سه ساله دخترت پس کی میآیی
چیزی از این دنیا نمیخواهد رقیه
دنیای بی بابا نمیخواهد رقیه
دلتنگ بابا بیقراری میکند او
بابای خوب و مهربانم عمّه جان کو؟
چون بیقراری میکند یک طفل مضطر
هرچیز شاید پاسخش باشد، ولی سر؟!
آمد به استقبال او بابای بی سر
او را در آغوشش گرفته، بار دیگر
پر می کشد اما بدون بال پرواز
گویا گرفته از پدر او درس اعجاز
خوابیده در آغوش عمّه چون عروسک
دیگر ندارد تاب غم آن قلب کوچک
میگفت عمّه قصّهای هر شب برایش
امشب به "سر" آمد تمام قصّههایش
انگار آن انگشتهای کوچک ناز
دلتنگ دست کوچک اصغر شده باز
در باورش آن نازنین شاهزاده
سر بر سر زانوی بابایش نهاده
آرام گشته چونکه بابا دارد امشب
کلّ جهان در دست او جا دارد امشب
بداهه سرایان:
امین شفیعی، صامره حبیبی
فریبا رئیسی، حسن اویسی
زهرا محبی، رضا حسین پور
محمدصبوریان، محمد عظامی
فاطمهسادات پادموسوی
ابراهیم صفایی، مرضیه نجفی
مرضیه قاسمعلی، مهدی حمّامی
طاهره ابراهیمنژاد
وطنز | بهترین شعرهای طنز