وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

#امام_زمان_عج #مناجات_محرمی

#امام_زمان_عج

#مناجات_محرمی

مجنون شدم از بسکه لیلا را ندیدم

آمد محرّم، باز آقا را ندیدم

کو آنکسی که پیرهن مشکی تنم کرد

من کور بودم، ماه زهرا را ندیدم

طوبی لکم می گفت با هر یاحسینم

در روضه هم آن قدّ طوبا را ندیدم

خیمه زدم در کوچهء ماتم، ولی حیف!

خیمه نشین دشت و صحرا را ندیدم

سائل شدم، آواره باشم پشت این در

عمریست که آن روی زیبا را ندیدم

نوحوا علی الارباب... این دستور زهراست

من طعنه های اهل دنیا را ندیدم

تلخم، ولی قند فراوانم حسین است

شیرینی حلوا و خرما را ندیدم

دستم دخیل پرچم است الحمدلله

والله! درمان اطبّا را ندیدم

آقا بیا یک سر بزن بر نوکر خود

آقا بیا شاید که فردا را ندیدم

حاجت روایم کن ترا جان ابالفضل

دو سال شد که صحن سقا را ندیدم

رضا دین پرور

ابر آمد، منتها باران کجا؟ سیمان کجا؟

https://s4.uupload.ir/files/%D8%A7%D8%A8%D8%B1_%D8%A2%D9%85%D8%AF_4lod.jpg

ابر آمد، منتها باران کجا؟ سیمان کجا؟

کو رآکتور، کو گلابی، باغ کو؟ بستان کجا؟

داشت یک نیسان کدو آن هم برای قوم و خویش

«ما رعیت‌ها کجا محصول باغستان کجا»۱

از دلار و پوند و روبل و لیره و ین بگذریم

واحد پول زلاند نو کجا؟ تومان کجا؟

گفته بودی آب خوردن هم به آن خورده گره

پس گره خورده‌ست اینک آب خوزستان کجا؟

کی حقوق کارمندی می‌رسد تا نصف برج

برج میلیاردی کجا و کلبه‌ی سمنان کجا؟

بسته ویروس آخرین راه نظرسنجی، بگو

توی این بالماسکه دیدی چهره‌ی خندان کجا؟

حالتان را توی قوطی کرد اگر جنتلمنی

بار دیگر می‌روی علاف و سرگردان کجا؟!

کام ما را دولت قبلی اگرچه تلخ ساخت

منتها پایان تلخ و تلخ بی پایان کجا؟

۱. مصرعی از فاضل نظری

زهرا فرقانی

وطنز | پایگاه شعر و ترانه طنز

 

ای در حراء سجده گاهت عطر خاتم

ای در حراء سجده گاهت عطر خاتم

بوسه زده بر آستانت نوح و آدم

شد زنده از نور مناجات تو هستی

مات از خم ابروی تو عیسی بن مریم

تو حلقه‌ی وصل زمین و آسمانی

ای حلقه‌ی زنجیر بر دست تو محکم

دل می‌چکد از لابه‌لای ربنایت

ای لطف بی‌حد! تازگی! باران نم نم!

چشمان تو سنگ سیاه کنج کعبه

همواره جاری اشک تو مانند زمزم

پیشانی‌ات حق را به تربت مُهر کرده

شد بعد عاشورا همین سجاده پرچم

تو جان اربابی و زین العابدینی

در سینه‌ات جاری‌ست عشق حق، دمادم

نامت علی، سجّاده‌ات عرش معلّی

زین‌العبادی، همچو اجداد مکرّم

ای زینت عرش و پناه آسمان‌ها

فرزند زمزم، ای صفای هر دو عالم

با داغ دل فرموده‌ای الشام الشام

دروازه‌ی ساعات و سنگ و آتش غم

آن سو به روی نیزه‌ها آیات رحمت

این سو غل و زنجیر و قرآن مجسم

شد بسته دستان تو با زنجیر، انگار

شد دست حیدر در مدینه بسته محکم

در شام و کوفه زنده کردی کربلا را

بر سینه و سر می‌زند ماه محرّم

چون ذوالفقار است آن بیان حیدری‌ات

بر کاخ ظالم لرزه افکنده‌است هر دم

تنها امید لحظه‌های مبهم شام

آرامش زینب شده با تو فراهم

یک عمر روز و شب ز چشمانت چکد خون

از بهر آنکه داد جان با اشک و ماتم

آبی نخوردی جز به حال اشک مولا

آب بقا جاری ز چشمت یابن زمزم

تو دست‌های آسمان را باز کردی

نور صحیفه، پاسدار خون اعظم

بی سایبان بودی اسیر یک بیابان

هرگز نگردد از سر من سایه‌ات کم

دل چون کبوترهای خاکی تشنه‌ی توست

آه ای ضریح خاکی ماه محرم

دنیا گرفتار است در دام «مَکارِهْ»

بر زخم دل «یا مَن تُحَلُّ» همچو مرهم

بداهه سرایان: زهرا آراسته نیا

فرشته پناهی، محمد عظامی

محمدباقر منصور سمائی

ابوالقاسم سیفی، ابراهیم صفایی

محمدعلی جعفری ندوشن

رضا حسین‌پور، مرضیه قاسمعلی

مهنا صادقی، مرضیه نجفی

طاهره ابراهیم نژاد

وطنز | بهترین شعرهای طنز

به بهانه شب جمعه

به بهانه شب جمعه

آقا! تو را «آقا» مرا «نوکر» نوشتند

یعنی تو را اوّل مرا آخر نوشتند

روی سیاه من یقیناً حکمتی داشت

شکر خدا نام مرا قنبر نوشتند

روزی که نام «بهتران» را می نوشتند

نام تو را از هر کسی بهتر نوشتند

آری تو را حتی میان پنج تن هم

در روز خلقت گریه آورتر نوشتند

این قسمت ما بوده که سردار باشیم

امّا تو را در کربلا بی سر نوشتند

این اشک دیده ... نه ... چراغ برزخ ماست

از برکت تو اشک را گوهر نوشتند

ترسی ندارم از قیامت چون شنیدم

نام تو را هم شافع محشر نوشتند

السلام علیک یا اباعبدالله

#حضرت زینب (س)در مسیرکوفه و شام

#حضرت زینب (س)در مسیرکوفه و شام

با وجود خولی و شمر و سنان در راه شام

شام من شد تهمت و زخم زبان در راه شام

آنچه با من کرد حرف ناسزا سیلی نکرد

زیر بار غصه قدم شد کمان در راه شام

تا بیندازد سرت را از نوک نیزه مدام

حرمله با سنگ می کرد امتحان در راه شام

گیسوان دخترت همرنگ دندانت شده

دختر آواره ات شد نصف جان در راه شام

روی ناقه پلک های خسته ام یاری نکرد

خواب بودم لطمه خوردم ناگهان در راه شام

اینکه می لرزم به خود از ضعف هست از ترس نیست

آخرش پیدا نشد یک لقمه نان در راه شام

حرف مرهم را نزن کار از مداوایم گذشت

بسکه خو کردم به درد استخوان در راه شام

سایه ی خیمه نصیب شمر و خولی شد ولی

آه ناموس خدا بی خانمان در راه شام

رفتی و دیگر ندیدی گردش ایام را

یک نفر مثل شبث شد ساربان در راه شام

از تو چه پنهان شبیه ریگ صحرا ریخته

مطرب و آوازه خوان و بد دهان در راه شام

کاش می مردم نمیرفتم ولی بزم شراب

کاش می مردم شبیه بستگان در راه شام

شاعر: #علیرضا_خاکساری