وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

سروده حکیمانه افشین علا، شاعر معاصر، در «سوگ شیعیان حجاز» و تقبیح «سکوت غیر انسانی غربیان» در برابر این جنایت هولناک:

سروده حکیمانه افشین علا، شاعر معاصر، در «سوگ شیعیان حجاز» و تقبیح «سکوت غیر انسانی غربیان» در برابر این جنایت هولناک:

شیعیان را دیو گردن زد، چرا لال است غرب؟

در شگفتم زان که خود، استاد جنجال است غرب

حاکمی هشتاد تن را ناگهان اعدام کرد

از چه در سنگینی این غم، سبکبال است غرب؟

پس چرا در خاک ایران قاتلی گر شد قصاص

اشک می ریزد؟ ندانم بر چه منوال است غرب؟

نزد او خروارها زشتی نمی آید به چشم

گاه با عینک ولی دنبال مثقال است غرب

چاک سازد جامه اش را وقت اشغال کی یف

در فلسطین گرچه پرچمدار اشغال است غرب

در هجوم روس گردد موش، اما در یمن

در مصاف کودک و زن رستم زال است غرب

شیخ وهابی که باشد؟ شاه ایران از فرنگ

نیش کاری خورد، ماری خوش خط و خال است غرب

یوسفا خو کن به چاه، از ریسمان بالا مرو

سوی مغرب رو مکن زیرا سیه چال است غرب

گرچه پیش از انقلاب این خطه را تاراج کرد

باز در اندیشه ی تحریم اموال است غرب

دل مباز ای شرق بر افسون این سمسار پیر

عرضه کم کن گوهر خود را که دلال است غرب

هر کجا از کرده ات شد خشمگین، خوشحال باش

هم بترس آن دم که دیدی از تو خوشحال است غرب

در تو سرسختی چو بیند نرم می گردد ولی

نرم اگر باشی سراپا مشت و چنگال است غرب

خام منقارش نگردد هر که باشد پخته تر

چون کلاغان در کمین میوه ی کال است غرب

بر کراواتش میاویزید سست است این طناب

جامه ی خود را بپوش، از جنس پوشال است غرب

گرچه دارد عشوه های عقل کش چون حوریان

در خفا عفریته ای زشت و کهنسال است غرب

پیشگویی های او یک یک غلط شد، تکیه کن

بعد از این بر وعده ی قرآن، که رمال است غرب

مژده ای یاران که پایان ستم نزدیک شد

می رسد منجی ز مشرق زان که دجال است غرب.

ﯾﮑﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭼﺎﺩﺭ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ

ﯾﮑﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭼﺎﺩﺭ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ

ﯾﮑﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺎﺧﺶ ﺑﻨﺎﻟﺪ

ﯾﮑﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﻏﻢ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ،

ﯾﮑﯽ ﺳﻬﻤﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺳﺖ.

ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯽ ﻧﺼﯿﺐ ﺍﺳﺖ،

ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯽ ﺭﻗﯿﺐ ﺍﺳﺖ

ﯾﮑﯽ ﺳﯿﻠﯽ ﺷﺪﻩ ﺳﺮﺧﯽ ﺭﻭﯾﺶ،

ﯾﮑﯽ ﺳﯿﻠﯽ ﻓﻘﻂ ﺷﺪ ﺣﺮﻑ ﺯﻭﺭﺵ

ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻟﻘﻤﻪ ﺩﺍﺭﺩ،

ﯾﮑﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﻭﻋﺪﻩ ﺩﺍﺭﺩ

ﯾﮑﯽ ﺳﻘﻒ ﻧﯿﺎﺯﺵ ﯾﮏ ﻟﺒﺎﺱ ﺍﺳﺖ،

ﯾﮑﯽ ﻓﮑﺮﺵ ﻟﺒﺎﺱ ﺑﺎﮐﻼﺱ ﺍﺳﺖ

ﯾﮑﯽ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﺎﺩﺭ ﻧﺸﯿﻨﯽ ﺳﺖ،

ﯾﮑﯽ ﺷﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻭﯾﻼﻧﺸﯿﻨﯽ ﺳﺖ

ﯾﮑﯽ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﺪﻩ، ﺷﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ،

ﯾﮑﯽ ﺳﯿﺮ ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﯽ ﺳﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﻓﻘﺮﺵ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﻣﺎﻧﺪ،

ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﭘﻮﻟﺶ ﺑﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﺎﻧﺪ

ﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﺩﺭﺩ ﺧﻮﺩ ﻣﻨﺠﯽ ﻃﻠﺐ ﮐﺮﺩ،

ﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺩ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩ

ﯾﮑﯽ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﻇﺮﻑ ﺑﯽ ﻏﺬﺍ ﻣﺎﻧﺪ،

ﯾﮑﯽ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺻﻔﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪ

عجب دردیست در این عالم خدایا !

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم

ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!

که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟

که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد

که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

#فاضل_نظری

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت

درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد

تنه ای بر درِ این خانه تنها زد و رفت

دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت

قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت

مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت

گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت

چه هوایی به سرش بود که با دست تهی

پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت

بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید

قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت

دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول

چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت

همنوای دل من بود به هنگام قفس

ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت

ابتهاج

هم نشین گل اگر باشی معطر میشوی

هم نشین گل اگر باشی معطر میشوی

سر تر از صدها گلاب ناب قَمصر میشوی

هم نشین با بی خرد بی اعتبارت میکند

پیش استاد سخن بی شک سخن ور میشوی

از زمین بگذر مسافر خانه ای متروکه است

آسمان باشی گذر گاه کبوتر میشوی

هم صدای بلبل خوشخوان نباشد جغد شوم

پیش لا مذهب بدان کم کم توکافر میشوی

عشق را معنی به بد مستی مکن سنگ صبور

پیش لیلای زمان مجنون دیگر میشوی