وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

مناجات امام حسین(ع)

مناجات امام حسین(ع)

داورا در پیشگاهت ارمغان آورده ام

ارمغان چون اصغر شیرین زبان آورده­ام

لیک از سوز عطش در حالت اغما بود

روی دست اندر منایش نیمه جان آورده­ام

حیف صد افسوس ربی روی چون برگ گلش

از سموم تشنگی باد خزان آورده ام

نیست دیگر لایق قربانیم اندر رهت

خود همین شش ماهه را دارم گمان آورده­ام

آتش نیز عطش گرمای دشت کربلا

برده دیگر از تنش تاب و توان آورده­ام

حالتش ویران نموده خانه صبر مرا

قدم از بار غمش باشد کمان آورده­ام

باید اندر راه عشق تو زحلق تشنه­اش

از دم پیکان شود خونش روان آورده­ام

حال این قربانی معصوم ای مطلوب من

باشد اندر پیشگاه تو عیان آورده­ام

گر بود لایق، خود این قربانی شش ماهه را

در جوار عدل و دادت میهمان آورده­ام

تا رهائی یابد از دست عطش بر مردنش

گشته راضی مادر بی خانمان آورده ام

خالقی با سوزدل گوید شها این چندبیت

تحفه بهر اصغرت بر آستان آورده ام

خالقی

 

 

 

از دست فراقت گِله دارم، گله دارم

اشعار امام زمان(عج) شب هفتم محرم

از دست فراقت گِله دارم، گله دارم

هر روز همین مسأله دارم، گله دارم

جا مانده ترین لاله ی باغ شهدایم

دلتنگی صد قافله دارم، گله دارم

من داغ برادر به جگر دارم و سوزم

زین غم که از او فاصله دارم، گله دارم

بی کرب و بلا، هیچ دم آرام نگیرم

آقا دل کم حوصله دارم، گله دارم

از این که به پشت تو نخواندیم نمازی

وقتی که به لب نافله دارم، گله دارم

ما هر چه که خواندیم، فقط بارش زهراست

گاهی که خیال صله دارم،گله دارم

یک نامه نشد تا که برایت بنویسم

صدها ورق باطله دارم، گله دارم

عمری ست که با دیدن هر کودک در خواب

من پرسشی از حرمله دارم، گله دارم :

گیرم که زدی تیر، چرا خنده نمودی

صد زخم از آن هلهله دارم، گله دارم

سید مجتبی شجاع 

 

بر لب آبم و از داغ لبت می میرم

بر لب آبم و از داغ لبت می میرم

هر دم از غصه جانسوز تو آتش گیرم

سعی بسیار نمودم که کنم سیرابت

گشتم آخر خجل از کوشش بی تاثیرم

اکبرت کشته شد و نوبتم آخر نرسید

سینه ام تنگ شد از بس که بود تاخیرم

کربلا کعبه عشق است و منم در احرام

شد در این کعبه عشاق دو تا تقصیرم

دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد

چشم من داد از آن آب روان تصویرم

باید این دیده و این دست دهم قربانی

تا که تکمیل شود حج من و تقصیرم

زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک

تا کنم دیده فدا چشم به راه تیرم

سعی ها کرد عدو تا کندم از تو جدا

با وجودت که تواند که کند تسخیرم

بوته عشق تو کرده است مرا چون زر ناب

دیگر این آتش غمها ندهد تغییرم

غیرتم گاه نهیبم زند از جا بر خیز

لیک فرمان مطاع تو شود پا گیرم

حبیب الله چایچیان (حسان)

 

آمدم با چه شتابی ز حرم در بر تو

آمدم با چه شتابی ز حرم در بر تو

با امیدی‌که‌ببینم‌رخ‌جان‌پرور تو

سر و مشک‌و علم‌و دست‌تو از هم‌چو گسست‌

دشمنم‌گفت‌که‌: پاشید ز هم‌لشگر تو

نیست‌تقصیر فرات‌این‌همه‌شرمندگی‌ات

خشک‌شد دیده‌اش‌از ریختن‌ساغر تو

گر که‌از شرم‌سر از سجده‌نیاری‌بالا

پس‌چسان‌تیر بر آرم‌ز نگاه‌تر تو

از غم‌مشک‌ز بس‌دیدة‌تو خونبار است

ریخته‌خون‌چو نقابی‌به‌رخ‌انور تو

بیش‌از این‌تا که‌تو احساس‌به‌غربت‌نکنی

مادرم‌فاطمه‌آمد عوض‌مادر ت

شده‌مجموعه‌ای‌از خاطره‌پا تا به‌سرت‌

یاد حیدر کنم‌از زخم‌عمیق‌سر تو

کمرم‌راست‌نگردد ز چنین‌خم‌شدنت‌

با چه‌رویی‌ببرم‌سوی‌حرم‌پیکر تو

روضه‌خوانان‌عطش‌از عطشم‌دم‌نزنند

که‌دهند شرح‌لب‌و دیدة‌، خشک‌و تر تو

 

گر جگر خشک شود، خشکی لب ها حتمی ست

گر جگر خشک شود، خشکی لب ها حتمی ست
رفتن ناله ی لب تشنه به بالا حتمی ست
آب اگر یافت نشد، مرگ ربابِ بی شیر
بر سر درسِ جگر سوز الفبا، حتمی ست
قطره ی آب اگر نذرِ سر او بکند
بر علی اصغرمان معجزه ای سا، حتمی ست
بدنِ غیرت اگر که عرق سرد کند
خیس تب هم بشود، شعله ی رگ ها حتمی ست
دختر شاه بخواهد، احدی مانع نیست
طلب آب کند، حلّ معما حتمی ست
العطش باز اگر بر جگری لطمه زند
مشک اگر پاره شود، مُردن سقا حتمی ست
آب اگر موج زند باز هم ایمان دارم
این که او لب نزده بر لب دریا حتمی ست
بی کُله خود اگر بر سر او ضربه زنند
از روی اسب، زمین خوردن آقا حتمی ست
ناله ی ابنیَ العباسِ زنی ثابت کرد
این که او شد پسر حضرت زهرا، حتمی ست
تیرانداز هر آن قدر که ناشی باشد
تیر خوردن به تو با این قد و بالا حتمی ست
دست دادی و به تو بال بهشتی دادند
لفظ طیّار تو در جنت اعلی حتمی ست
گر روی خاک بلا پا بکشی
به حسین بن علی، خنده ی اعدا حتمی ست
اگر آقا نبَرد پیکرتان را به حرم
تکه تکه شدن این قد رعنا حتمی ست
گر نیایی به حرم، ای همه غیرت، بی تو
آتش شعله ور و دامن زن ها حتمی ست
سعید وثوق