وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

انسان و بی‌ تضاد؟!

انسان و بی‌ تضاد؟!

خمره‌های منقوش

در حجره‌های میراث

عرفان لایت با طعم نعنا

شک دارم به ترانه‌ای که

زندانی و زندانبان

همزمان زمزمه می‌کنند

پس ادامه می‌دهم

سرگذشت مردی را

که هیچ‌کس نبود

با این همه

تو گویی اگر نمی‌بود،

جهان

قادر به حفظ تعادل خود نبود

چون آن درخت

که زیر باران ایستاده است

نگاهش کن

چون آن کلاغ

چون آن خانه

چون آن سایه

ما گلچین تقدیر و تصادفیم

استوای بود و نبود

به روزگار طوفان موج و نور رنگ

در أشکال، گرفتار آمدم

مستطیل‌های جادو

مربع‌های جادو

من در همین پنجره

معصومیت آدم را گریه کردم

دیوانگی‌های دیگران را دیوانه شدم

عرفات، در استادیوم فوتبال

در کابینه‌ی شارون،

از جنون گاوی گفتم

در همین پنجره، گَله به چرا بردم

پادشاهی کردم با سر تراشیده

و قدرت اداره‌ی دو زن

سر شانه نکردم

که عیال وار بودم و فقیر

زلف به چپ و راست خواباندم

تا دل ببرم از دختر عمویم

از دیوار راست بالا رفتم

به معجزه‌ی کودکی

با قورباغه‌ای در جیبم

حراج کردم همه‌ی رازهایم را یک‌جا

#حسین_پناهی

#نامه‌هایی_به_آنا

زائری بارانی ام آقا بدادم میرسی؟

https://s6.uupload.ir/files/%D8%B2%D8%A7%D8%A6%D8%B1%DB%8C_rks3.jpg

زائری بارانی ام آقا بدادم میرسی؟

بی پناهم، خسته ام،تنهابدادم میرسی ؟

گر چه آهونیستم اماپراز دلتنگی ام

ضامن چشمان آهوهابه دادم میرسی ؟

ازکبوترهاکه میپرسم نشانم میدهند

گنبدو گلدسته هایت رابه دادم میرسی ؟

من دخیل التماس رابه چشمت بسته ام

هشتمین دردانه زهرابه دادم میرسی ؟

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

با تکانِ پرچمت تسخیر کردی باد را

دلنشین کردی هوای نیمهٔ مرداد را

حالِ شیرینِ زیارت‌نامه خواندن در حرم

میکشاند سمتِ مشهد عاقبت فرهاد را

با نگاهِ مهربانت ضامن آهو شدی

بعد از آن کردی اسیرِ خود دلِ صیاد را

حوضِ سقاخانهات دارالشفایِ عالم است

کرده بینا یک نگاهت ، کورِ مادرزاد را

باز میخواهم که مهمانِ تو باشم مهربان

باز میخواهم ببوسم پنجره فولاد را

پادشاهِ کشورِ عشقی و من از این به بعد

میگذارم رویِ مشهد نامِ عشق‌آباد را

کوتاه قدّ و سبزه و مویش مجعّدست

کوتاه قدّ و سبزه و مویش مجعّدست

انـگـار ازجـنوب، به ایـن شهــر آمده است

خود را بغل گرفته وخوابیده روی سنگ

مثــل در‌خـــت‌های بیـابــــــان مجرّد است

آقـــا! بـلند شـو! کــمــرت یـخ نمےزند؟!

سرمایِ سنـگ‌فـــرش برای بدن بد است

مهمـــانســرا... هتـل... نه! اقلا برو حرم

اینجا به هر دری بـــــزنی، باز مشهد است

گفـتم مگــر امــام رضــا دکــتــرے کند!

از بــنــدر آمدم... پســرم پایِ مرقد است

از کودکے فلــج شده! با چــــرخ مےرود!

امسـال رفته مدرسه، اسمش: محمد است

نقـّاشے‌اش کشیده دو تا کفش..شکل ابر

ابـــری که گــرمِ بــارشِ بــارانِ ممتد است

نقاشے‌اش کشیده خـــودش را کبوتری

آن‌هم ‌کبوترے ‌کـــه نگاهش به گنبد است!

امشب دلم حرم‌زده شدحرمتش شکست

دیـدم بــرایِ عـــرض ارادت، مردّد است

بیــرون زدم بسمت خیـابان برای خواب

شاید همین نصیبِ‌ من از لطفِ‌ ایـزد است

فــــردا، کسے ‌که با پســرش راه مےرود

کوتـاه قدّ و.. سبزه و.. مویش مجعّد است

السلام علیک یا علی‌بن‌موسی‌الرضا

سروده سید حمیدرضا برقعی برای امام جعفر صادق (علیه السلام)

سروده سید حمیدرضا برقعی برای امام جعفر صادق (علیه السلام)

به منبر می رود دریا، به سویش گام بردارید

هلا! اسلام را از چشمهء اسلام بردارید

مبادا از قلم ها جابیفتد واژه ای اینک

که بر منبر قدح کج کرده ساقی جام بردارید

«سَلونی» را هدر کردند روزی مردمان، امروز

بپرسیدش! از اسرار جهان ابهام بردارید

الا ای شاعران! چشمان او آرایه وحی است

برای ما از آن باران کمی الهام بردارید

نسیم صبح صادق می وزد از گیسوی صادق

از آن مضمون پیچیده جناس تام بردارید

به فرزندان، به اهل خانه جز ایشان که می گوید

غلام خسته ام خفته، قدم آرام بردارید

اگر فرمان او باشد، نباید پلک برهم زد

به سوی شعله چون هارون مکّی گام بردارید

«رُویَّ عَن امامِ جعفر الصّادق لَه الرّحمَه...»

به جز احکام او چشم از همه احکام بردارید

اگر در گوش نوزادی اذان می خواند، می فرمود

که با آب فرات و تربت از او کام بردارید

میان شعله ها آیات ابراهیم می سوزد

میان گریه ختم سوره انعام بردارید