وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

با خدا جا در دل اهل ولا دارد حسین

با خدا جا در دل اهل ولا دارد حسین

هر طرف روی آوری صد کربلا دارد حسین

ما به دشت کربلا از او مزاری دیده ایم

در دل هر شیعه یک صحن و سرا دارد حسین

قتلگاهش کعبه و آب فراتش زمزم است

بلکه صد زمزم روان در چشم ما دارد حسین

این شنیدی هست قرآن زینت هر خانه ای

جا چو قرآن در تمام خانه ها دارد حسین

جای قرآن و حسین در سینه ی پیغمبر است

بلکه جا بر روی دوش مصطفی دارد حسین

تشنه لب شد کشته و جاری ز چشم شیعیان

تا قیامت چشمه ی آب بقا دارد حسین

در هجوم نیزه ها حق را عبادت می کند

به چه خوش در موج خون حال دعا دارد حسین

شمر را در قتلگه قول شفاعت می دهد

تا چه حد آقایی و لطف و عطا دارد حسین

زیر چوب خیزران آوای قرآن بشنود

گفتگو با دوست در طشت طلا دارد حسین

قتلگاهش مروه و سعیش چهل منزل تمام

بین طشت زر صفایی با صفا دارد حسین

ذره ای از تربتش درد دو عالم را دواست

بهر درد عالم خلقت دوا دارد حسین

نوکر نوشت:

حسین جانم

نام تو را دواى درد است حسین

بى یاد تو بین که چهره زرد است حسین

عشق تو مرا ز خویش بیگانه نمود

بى عشق تو بین که سینه سرد است حسین

 

بذر محبت را یکسان بپاش

بذر محبت را یکسان بپاش

باران که شدی مپرس این خانه ی کیست

سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست

باران که شدی، پیاله ها را نشمار

جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست

باران! تو که از پیش خدا می آیی

توضیح بده عاقل و فرزانه یکیست

بر درگه او چونکه بیفتند به خاک

شیر و شتر و پلنگ و پروانه یکیست

با سوره ی دل، اگر خدا را خواندی

حمد و فلق و نعره ی مستانه یکیست

این بی خردان، خویش خدا می دانند

اینجا سند و قصه و افسانه یکیست

از قدرت حق، هرچه گرفتند به کار

در خلقت حق، رستم و موریانه یکیست

گر درک کنی خودت خدا را بینی

درکش نکنی، کعبه و بتخانه یکیست»

من اگر روزی شود نقاش این دنیا شوم...

من اگر روزی شود نقاش این دنیا شوم...

این جهان را عاری از هر غصه وغم میکشم

بهر دلها مهربانی بی قراری یک دلی

هر دلی را در کنار شاخه ای گل میکشم

اندر این دنیا کسی بر کس ندارد برتری

من غنی را با فقیر، یکجا یکسان میکشم

زشت وزیبا خالق وپروردگار ما یکیست

زشت وزیبا ، پیش هم ، اما انسان میکشم

عشق هایی که در آن بوی خیانت میدهند

تا ابد محکوم دل تنگی به زندان میکشم

هرکجا قلبی شکست ، مابی تفاوت بوده ایم

اری اری بهردلهای شکسته ، نیز درمان میکشم

من در این دنیا تمام مردمش را بی درنگ

با تنی سالم ، لب خندان ،خرامان میکشم

زندگانیم و زمین زندان ماست

زندگانیم و زمین زندان ماست           

زندگانی درد بی درمان ماست

راندگانیم از بهشت جاودان          

وین زمین زندان جاویدان ماست

گندم آدم چه باما کرده است      

کآسیای چرخ سرگردان ماست

جسم قبر و جامه قبر و خانه قبر          

باز لفظ زندگان عنوان ماست

جمع آب و آتشیم و خاک و باد       

 این بنای خانه ی ویران ماست

نور را مانی ، که اندر لانه ها           

روز باران هر نم طوفان ماست

احتیاج این کاسه دریوزگی            

کوزه آب و تغار و نان ماست

آبروی مابه صددر ریخته است        

لقمه نانی که در انبان ماست

جز به اشک توبه نتوان پاک کرد   

لکه ننگی که بر دامان ماست

میزبان را نیز با خود می برد    

مهلت عمری که خد مهمان ماست

«خسته ام بس ڪه به دل دیده ام آزار عزیز»

«خسته ام بس ڪه به دل دیده ام آزار عزیز»

از خــودم خستــه ام و از همـه بیـزار عزیز

همـه ے حنـجـره هــا لاف محبـت زده انـد

گشتــم و نیـست ڪـسے یـار ِ وفـادار عزیز

دردم این است تفاوت نڪند نوش و نیش

بس محبـت شـده بـا منـت بسیــار عزیز

گلـه هـا دارم از ایـن بخت سزاوار نبود

ازگلستـان جهـان سهـم دلــم خـار عزیز

سینه ام را بشڪافید پر از حرفم و درد

چه ڪنم نیست ڪسے محرم اسرار عزیز

هـرڪسے آمـده بـر زخـم دلم زخـم زده

زخـم بسیــار ولے نیست پرستار عزیز

هرطرف مینگرم لشگرغم حمله ور است

روز روشن شده است در نظرم تار عزیز