ولادت_موسی_بن_جعفر
وارث مُلک تبسم ، کاظم است
عشق عالمتاب هفتم ، کاظم است
آفرینش ، سوره ای از مهر او
بر لب هستی ، تبسّم کاظم است
مُصحف اخلاص و قاموس یقین
بحر عرفان را تلاطم ، کاظم است
مُقتدای آسمان مردان سبز
قبله ی آیینه مردم ، کاظم است
ترجُمان وحدت دل های ما
تابش مِهر تفاهم ، کاظم است
مِی پرستان ! وقت سرمستی رسید
در میستان هفتمین خُم ، کاظم است
آسمان ! تبریک ، فصل هفتم است
مِهر عالمتاب هفتم ، کاظم است
شاعر:رضا_اسماعیلی
اشعار ناب آئینے
shere_aeini
ولادت_موسی_بن_جعفر
ای حیات روح مطهّــر
وی بقـای عالـم اکبــر
هشتمین ستارۀ عصمت
هفتمیـن وصـیّ پیمبر
یـا ولـیّ خالــق منّـان
یـا امام موسی جعفر
درِّ هفـت بحـرِ فـضیلت
بحرِ شش فروزانْ گـوهر
هم ز وصف خلـق، مبرّا
هـم ز حـد مـدح، فراتر
هم قضا تو راست به فرمان
هم قـدَر تـو راست مقـدّر
بـال ده بـه مـرغ عروجم
تـا بـه کاظمیْـن زنـم پر
کاظمیـن: قبلـۀ جانهـا
کاظمیـن: خانــۀ دلبــر
کاظمین: خاک دو مولا
کاظمین: شهر دو سرور
تا دهم به بارگهت جان
تا نَهم به خاک درت سر
کـردهام مشــام دلـم را
از ولایــت تــو معطّــر
خاک و باد و آتش و آبند
در ارادۀ تــو مسخّــر
جـز درت پنـاه ندارم
سیّدی مرانم از این در!
گر از این درم برهانی
بـاز آیـم از درِ دیگــر
شیر با ولای تو خـوردم
پیشتـر ز خلقـت مــادر
من کیام که مدح تو گویم
ای همـه خدات ثناگر
مــاه آفتـاب، شمـایل
آفتابِ فاطمـه منظـر
چـون رضات، نور دودیده
همچو فاطمه به تو دختر
او امــام کـلّ خــلایق
ایــن حبیبـــةاللهِ داور
دور بـا اشارۀ چشمت
میزنــد سپهــر مـدوّر
آن چنان که با یَدِ موسی
چوب خشک میشود اژدر
مهر تو چو خلق مـرا هم
هم چو ذرّه داشته در بر
خـار بـودهام، شدهام گل
خاک بـودهام، شدهام زر
کظم غیظ تو همه احمد
دست و تیغ تو همه حیدر
جای جـای عالـم هستی
از ذُراری تـــو منــوّر
بس امامزاده که دیدم
بود نجلِ موسی جعفر
این بوَد تجلّیِ زهرا
ایــن بـوَد نتیجـۀ کوثر
ای امــام نــور! چگونـه
حبس تیره شد به تو بستر؟
تیرگی تو را شده مونس
سلسله تو را شده یاور
آفتاب و سلسله؟ هرگز
ایــن مـرا نیایـد باور
تـا ولــیعصـر نیـاید
آن امیـد اوّل و آخـر
داغ توست بر جگر ما
زخم تو هماره به پیکر
کاش دور حبس تو میشد
پـر زنــم بســان کبــوتر
نخل «میثم» است که دائم
میدهـد ز اشک غمت بـر
شاعر:استاد_غلامرضا_سازگار
اشعار ناب آئینے
ولادت_موسی_بن_جعفر
ای آفتـاب حُسن به زیبائیت سلام
وی آسمــان فضل به دانائیت سلام
در صبر شاخصی به شکیبائیـت سلام
تنها تو کاظمی که به تنهائیت سلام
هرگه غضب به قلب رئوف تو یافت دست
از آب عفــو آتش خشمت فرو نشست
ای صرف گشته عمر گران تو در نماز
دُرِّ خداست اشک روان تو در نماز
مطلوب ایزد است بیان تو در نمــاز
واجب بُود درود به جان تو در نماز
ای جلوه های لطف خدا دودمان تـو
این دوستی است دوستی خاندان تو
تو عبد صالح و به کفت قدرت خــداست
هر ادعا ز قدرت و عزت تو را سزاست
هارون چگونه صاحب این دعوی خطاست
کی ابر هر کجا که بباری ز ملک ماست
قدرت از آن توست کــه بر ابر پیــل وار
فرمان دهی و شیعـۀ خود را کنی سوار
ای نبض روزگار بـه کفِ با کفایتــت
شیرازۀ کتــاب شفاعــت ولایتت
شمس و قمر دو جلـوه ز نور هدایتت
گر، می نبود جوشش بحر عنایتت
تبلیغ سوء رشتۀ احکام می گسست
طوفان کفر کشتی اسلام می شکست
بـاران ابــر دست تو پایــان پذیر نیست
دریــای قلب پاک تو طوفـان پذیر نیست
مهر تو گوهری است که نقصان پذیر نیست
خصم تو کافری است که ایمان پذیر نیست
آن سان که نور عشق خدا در وجود توست
از صبح تا به ظهر، زمان سجـــود توست
ای کشتی نجات به دریای حادثـات
دارند شیعیان به شما چشم التفات
لب تشنه ایم تشنۀ یک جرعۀ فرات
بر ما ببخش از کرم خویشتن برات
در آستــان قدس رضا نور عین تو
دل پر زند به سوی تو و کاظمین تو
چون قلب مرده از دم تو جانم آرزوست
چون خاک تشنه، قطرۀ بارانم آرزوست
سر تا به پای دردم و درمانـم آرزوست
پا تا به سر نیــازم و احسانـم آرزوست
بر من ببخش آنچه کند جودت اقتضــا
سوگند می دهم به جگر گوشه ات رضا
شاعر:استاد_سیدرضا_مؤید
اشعار ناب آئینے
shere_aeini
امام_علی مدح_امام_علی
غدیر_عیدبزرگ_ولایت
به تو امیرِ کبیرِ غدیر میگویند
به نوکران تو عَبدُالاَمیر میگویند
به سنگریزهی راهِ تو قلهی جبروت
به کوه، پیش تو ریگی حقیر میگویند
تو دستگیر زمین خوردههای پامالی
به دستهای تو «نِعمَ النَّصیر» میگویند
به شورهزارِ سرِ راه تو بهشت برین
به باغِ بی گلِ رویت کویر میگویند
تو «هَل اَتایی» و شأن نزول میخواهی
به ما یتیم و اسیر و فقیر میگویند
به وصله وصلهی تنپوشِ زِبر کَرباست
فرشتگان پر و بالِ حریر میگویند
به طاقِ عرش نشستی؛ اگر چه در فرشی
به فرشِ خانهات اما حصیر میگویند
به هر کسی که گرفتار توست، آزاده
به هر که از تو رها شد اسیر میگویند
گدانوازترین پادشاه دنیایی
به خانهات همه «سائل پذیر» میگویند
به شخص تو اَسَدُالله غالبِ میدان
به ذوالفقارِ تو شمشیرِ شیر میگویند
حماسههای تو را بسکه مادران گفتند
به کودکِ علوی هم دلیر میگویند
و شاعران تو از سربلندها هستند
اگر چه مدح تو را سر به زیر میگویند
درختهای نجف میشوند، دفترِ شعر
برای آنان که از غدیر میگویند
شاعر:رضا_قاسمی
اشعار ناب آئینے
shere_aeini
قسمت دوم ۱۴ بند علوی
امام_علی مدح_امام_علی
غدیر_عیدبزرگ_ولایت
بی علی عشق اعتبار نداشت
فصلهای زمین بهار نداشت
جزعلی هیچ کس درآن دل شب
بایتیمان کوفه کار نداشت
پهلوانی که بین نخلستان
همدمی غیر ذوالفقار نداشت
جبرئیل از بهشت می آورد
باغ مولای ما انار نداشت
تکیه گاهش همیشه فاطمه بود
بعد زهرا که روزگار نداشت
ناگهان عشق از نفس افتاد
در زمانی که انتظار نداشت
زندگی بی حضور حضرت نور
هیچ لطفی در آن دیار نداشت
شاعر اما برای این لحظات
غیر از این شعر ماندگار نداشت
که علی دست قادر ازلیست
خلقت ماسوی بدست علیست
بند۱۰
راز آن درغلاف شمشیر است
که هوای مدینه دلگیر است
یاس را با لگد سه نقطه وبعد
فضه آمد ولی کمی دیر است
دست را با طناب... اما نه
شیر حتی در این قفس شیر است
سوره ی کوثر از نفس افتاد
این چه تقدیر این چه تفسیر است
کوفه روزی مدینه خواهد شد
صحبت از کوچه نیست از تیر است
صحبت از آن علی که شش ماهه
صحبت از آن علی که بی شیر است
من به بند دهم رسیدم ،آه
روزه،روز دهم نفس گیر است
مدح مولاست یا که عاشوراست
شور این شعر بانگ تکبیر است
که علی دست قادر ازلیست
خلقت ما سوی بدست علیست
بند۱۱
قصه را تازیانه خواهد گفت
در ودیوار خانه خواهد گفت
آتش از راه میرسد آنگاه
با زبان زبانه خواهد گفت
درد خود را به چاه نخلستان
مرد تنهای خانه خواهد گفت
رازهای نهانی شب را
موی زینب به شانه خواهد گفت
مثل تسبیح مثل تسبیحات
اشک او دانه دانه خواهد گفت
که چرا از مسافر ملکوت
قصه های شبانه خواهد گفت
تا ابد از مزار خاکی او
که ندارد نشانه خواهد گفت
سخت باران گرفته وشاعر
باز با این بهانه خواهد گفت
که علی دست قادر ازلیست
خلقت ماسوی بدست علیست
بند۱۲
سرخوش از نام ایلیایی او
محو در نور کبریایی او
دل خود را گره زدم به ضریح
به امید گره گشایی او
هر چه نهج البلاغه را خواندم
نرسیدم به روشنایی او
من که در غربت غریبستان
تکیه کردم به آشنایی او
شوق دیدار اگر مرا نکُشد
میکشد غصه ی جدایی او
بارالها ببخش اگر گاهی
زده ام حرفی از خدایی او
که علی دست قادر ازلیست
خلقت ماسوا به دست علیست
بند۱۳
معنی راه مستقیم علیست
حضرت عشق از قدیم علیست
دید احمد که در شب معراج
در دل عرش حق مقیم علیست
هم مسیحا ونوح وابراهیم
هم محمد وهم کلیم علیست
مافقیران اسیر او هستیم
نه فقط یاور یتیم علیست
پیکر استوار تر از کوه
روح جاری تر از نسیم علیست
چه برای جهنم وچه بهشت
نگرانی چرا ، قسیم علیست
به کرامات مجتبی سوگند
که کریم وابوالکریم علیست
آنکه هرگز بدون الطافش
ره به جایی نمیبریم علیست
که علی دست قادر ازلیست
خلقت ماسوی بدست علیست
بند۱۴
فیض ای کاش مستدام شود
باعلی عیش ما مدام شود
کاش اشکم شبیه دُر نجف
لایق وادی السلام شود
دست ایزد چنین رقم زده است
که علی اولین امام شود
هان بترسید دشمنان علی
عاقبت وقت انتقام شود
کربلای مدینه کافی بود
نگذارید کوفه شام شود
مهدی فاطمه به اذن الله
صاحب اختیار تام شود
با نوای بقیه اللهی
وارد مسجد الحرام شود
ماه بر پله ی چهاردهم
مینشیند که احترام شود
با طلوع جمال حیدری اش
بند باید چنین تمام شود
که علی دست قادر ازلی ست
خلقت ماسوا به دست علی ست
شاعر:
احمد_علوی
اشعار ناب آئینے
shere_aeini