ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
بداهه آیینی به مناسبت شهادت ام الائمه حضرت فاطمه زهرا (س)
بستند دستان علی مرتضی را
کوثر، تلاوت میکند «تبت یدا» را
اعوانِ شیطان آسمان را میکشیدند
پهلویِ خورشیدِ جوان را میدریدند
خورشیدِ نورانی زمینگیرِ خسوف ست
اینجا شروع ماجرایِ مکرِ کوفه ست
در کوچه اسناد فدک تا پاره میشد
تاریخ ره گم کرده و آواره میشد
شهر مدینه مردمانش در تماشا
خانه در آتش بود و بسته دست مولا
پروانه با بال شکسته، قد خمیده
در کوچهها دنبال حیدر میدویده
با غیرت خود دشمنان را کور کرده
او را خدا بر این هدف مأمور کرده
آتش به جان یاس پیغمبر فتاده
زهرا میان دود و خاکستر فتاده
با دست بسته دیدهی تر داشت میسوخت
«زهرا در آتش بود حیدر داشت میسوخت»
هی در، صدا میکرد در باران سیلی
شاید چهل مرد عرب، یک روی نیلی
شاهد ولی چشمان خیس مجتبایش
در کوچه هم یاد حسین و کربلایش
چادر عزادار نگاه مجتبا بود
غیرت اسیر لشکر نامردها بود
حالا علی بود و گل یاسی که دیگر
پشت در افتاده ست و در آهی مکرر
نام علی را هر نفس تکرار میکرد
با دست خونی تکیه بر دیوار میکرد
او بود و یک شش ماهه و میخ دری که
فریاد یا مولا و حرف آخری که
با چاه باید هم سخن باشی پس از این
آمادهی غسل و کفن باشی پس از این
دیگر کسی حتی سلامت هم نگوید
دیگر کسی عطر کلامت را نجوید
تنهاترین خواهی شد از فردا علی جان
با غم قرین خواهی شد از فردا علی جان
حیدر پس از من کودکانم را نگهدار
خورشیدهای نوحهخوانم را نگهدار
تنها علی میداند و این درد جانکاه
سیلاب خونی که چکیده در دل راه
گیرم نخورده مادر ما تازیانه
دردانهی پیغمبر و دفن شبانه؟
داروغههای تسلیت تصمیم دارند
با جانماز کفرشان، حرصی درآرند
کوثر وصیت کرده آنها غاصباناند
حتی نماز میتش را هم نخوانند
با یک وصیت مکرشان را بر ملا کرد
جان را نثار یاری راه خدا کرد
گشته دعای فاطمه دیگر اجابت
حیدر به دوشش میبرد بار امانت...
بداههسرایان:
سیدمحمد صفایینویسی، زهرا فرقانی،
زهرا آراستهنیا، محمد سلامی،
محمدرضا هادیزاده، ابراهیم صفایی،
فرشته پناهی، محمود حسنیمقدس،
رضا حسینپور، زهرا محبی،
مرضیه قاسمعلی، طاهره ابراهیمنژاد
وطنز | بهترین شعرهای طنز
اینقدرقشنگه که روزی چندبار بایدخوانده شود
خنده باید زد به ریش روزگار
ورنه دیر یا زود پیرت می کند
سنگ اگر باشی خمیرت می کند
شیر اگر باشی پنیرت می کند
باغ اگر باشی کویرت می کند
شاه اگر باشی حقیرت می کند
ثروت ار داری فقیرت می کند
گاز را بگرفته زیرت می کند
عاقبت از عمر سیرت می کند
گر زدی قهقه به ریش روزگار
ریش را چرخانده شیرت می کند
دل به تو داده دلیرت می کند
خویشتن فرش مسیرت می کند
عشق را نور ضمیرت می کند
خاک اگر باشی حریرت می کند
کورش ار باشی کبیرت می کند
رستم ار باشی امیرت می کند
آشپز باشی وزیرت می کند
پس بخندید و بخندانید هم
خنده دنیا را اسیرت می کند. ..
لبتان پرخنده دلتان همیشه شاد وخرم باد
در مذمت عیبجویی و خودستایی و مدعی بودن
زاغی به طرف باغ به طاووس طعنه زد
کاین مرغ زشتروی چه خودخواه و خود نماست
این خط و خال را نتوان گفت دلکش است
این ریب و رنگ را نتوان گفت دلرباست
پایش کج است و زشت، از آن کج رود به راه
دمش چو دم روبه و رنگش چو کهرباست
طاووس خنده کرد که رأی تو باطل است
هرگز نگفته است بداندیش حرف راست
ما عیب خود، هنر نشمردیم هیچ گاه
در عیب خویش ننگرد آن کس که خودستاست
در من چه عیب دیده کسی غیر پای زشت
نقص و خرابی و کژی دیگرم کجاست
کارآگهی که آب و گل ما به هم سرشت
بر من فزود، آنچه که از خلقت تو کاست
در هر قبیله بیش و کم و خوب و زشت هست
مرغی کلاغ لاشخور و دیگری هماست
صد سال گر به دجله بشویند زاغ را
چو بنگری همان سیه زشت بینواست
آزادی تو را نگرفت از تو هیچ کس
ما را همیشه دیده صیّاد در قفاست
احمق کتاب دید و گمان کرد عالم است
خودبین به کشتی آمد و پنداشت ناخداست
ما زشت نیستیم تو صاحبنظر نهای
این خوردهگیری از نظر کوته شماست
طاووس را چه جرم اگر زاغ زشت روست
این رمزها به دفتر مستوفی قضاست
#دیوان_پروین_اعتصامی