شکایت_نامه
با چه زبانی گویمت؛ ما ... گِله داریم - گِله
روزی سقوط و فاجعه، یکروز سیل و زلزله !
با کاروان ِ مرگ ما؛ هر روز - همسفر شُدیم !
همراه کُن ... تمام ِ ما - یکباره با این قافله
یکعُمر شاکر بودهایم - لب وا نکردیم، ولی:
اینها گلایههای ِ ماست، بیکُفر و بیمجادله
انگار ... با ما میکنی؛ بد تا - خدای ِ مهربان
اینجا همه گریان و زار، آن سُوی ِ دنیا هلهله
هر نقطه در دنیا - همه؛ از زندگانی راضیاند
فقط ... تو با اجداد ِ ما؛ بد کردهای - معامله
گردیدهاست - یک آرزو؛ قلبی بدون ِ دغدغه
روزی؛ بدون ِ واهمه - یک هفتهی ِ بی ولوله
به اینهمه درد و بلا؛ وقتی - که باشی مُبتلا
چیزی نمیماند - به جُز؛ یک آدم ِ بیحوصله
انگار؛ وا نهادهای - کُلّ ِ زمین به حال ِ خود
با ... مردم ِ ما میکنی؛ گوئی - فقط مقابله !
گناه ِ این خیلِ نجیب؛ چیست؟ برایِمان بگو
گرفتهاند؛ از رفاه .... به قدر ِ دنیا - فاصله
یا - کج بهدنیا آمدیم !؟ یا - مادران ِ ما همه:
با غُصّه همبستر شُدند، ما را کهبودند حامله !
یا کُلّ ِ ما؛ بیطالعایم، یا نحس بهدنیا آمدیم !
یا - بد بُریده ناف ِ مان؛ در وقت ِ زا - قابله !
از کی، بپرسیم اینهمه؛ مجهولات ِ ذهن ِ ما ؟؟
یا، کم نما مجهول را - یا، حلکُن این معامله
یا «گیماُور»! کُن بازی ِ این مردم ِ بدبخت را !
یا زود رد کُن خالقا؛ زین مرحله - این سلسله
حسن_جهانچی
۲۸ تیر ماه - ۱۳۹۸ نود و هشت
شاﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺮ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭘﺪر
ﻟﺮﺯﺵ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺮ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭘﺪﺭ
بعدتو پرواز هرگز لحظه ی خوبی نبود
شانه های خسته ات را دیر فهمیدم پدر
ﮐﻮﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺩﺭ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﻗﺎﻣﺖ ﺑﺸﮑﺴﺘﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺮ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭘﺪﺭ
ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺍﻡ
ﭘﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺮ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭘﺪﺭ
ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺩﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻋﺰﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﮔﺮ
ﻋﺸﻖ ﺁﻥ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺮ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭘﺪﺭ
ﺻﺤﻦ ﺍﻏﻮﺷﺖ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺒﺨﺶ
ﺗﺎﺑﺶ ﮔﻠﺪﺳﺘﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺮ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭘﺪﺭ
ﻧﺦ ﺑﻪ ﻧﺦ ﭘﺎﮐﺖ ﺑﻪ ﭘﺎﮐﺖ ﻏﺼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﯼ ﻭ ﻣﻦ
ﻧﺎﻟﻪ ﯼ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺮ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭘﺪﺭ
ﻣﻦ ﮐﺠﺎﯼ ﻗﺼﻪ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ ﮐﺠﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ!!!
ﺑﺎﻭﺭ ﻭﺍﺭﺳﺘﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺮ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭘﺪﺭ ....
تقدیم به پدرهای مهربون که در جمع ما نیستند .
بیادبودپدری مهربان دلسوز و زحمتکش
شادروان مهدی لطفی
السلام علیک یا صاحب الزمان
پر از دردم آقا، برایم دعا کن
مریضم سرا پا، برایم دعا کن
گرفتار نفسم، اسیر گناهم
تو ای روح تقوا، برایم دعا کن
به غیر از تو دیگر، کسی را ندارم
تو تنهای تنها، برایم دعا کن
زمین گیر دردم، ببین روی زردم
فتادم من از پا، برایم دعا کن
منم رو سیاه و، منم عبد درگاه
کجایی تو مولا، برایم دعا کن
امیدم کجائی، اگر کربلایی
بیا... یا همانجا برایم دعا کن
تو با سوز سینه، چو آئی مدینه
تو را جان زهرا، برایم دعا کن
برای ظهورت٬ دعا می کنم من
تو را جان مولا، برایم دعا کن...
اللهم عجل لولیک الفرج
Be_Sooye_Zohoor
در انتهای هر سفر در آینه
دار و ندار خویش را مرور میکنم :
این خاک تیره، این زمین
پاپوش پای خستهام!
این سقف کوتاه، آسمان
سرپوش چشم بستهام!
اما... خدای دل!
در آخرین سفر در آینه
به جز دو بیکرانهی کران،
به جز زمین و آسمان،
چیزی نمانده است!
گم گشتهام... کجا؟
ندیدهای مرا؟
حسین_پناهی
از کتاب
به_وقت_گرینویچ
hoseinpanah
گر طالب راه حق شوی ره پیداست
او راست بود با تو، تو گر باشی راست
وانگه که به اخلاص و درون صافی
او را باشی بدان که او نیز تراست
ابوسعید ابوالخیر
با یکی عشق ورز از دل و جان
تا به عینالیقین عیان بینی
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو
هاتف اصفهانی