وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

دل که تنگ است کجا باید رفت؟

http://uupload.ir/files/2jqw_%D8%AF%D9%84_%DA%A9%D9%87.jpg

دل که تنگ است کجا باید رفت؟

به در و دشت و دمن؟

یا به باغ و گل و گلزار و چمن؟

یا به یک  خلوت و تنهایی امن

دل که تنگ است کجا باید رفت؟

پیر فرزانه من بانگ برآورد

که این حرف نکوست ،

دل که تنگ است برو خانه دوست...

شانه اش جایگه گریه تو

سخنش راه گشا

بوسه اش مرهم زخم دل توست

عشق او چاره دلتنگی توست...

دل که تنگ است برو خانه دوست...

خانه اش خانه توست...

باز گفتم:

خانه دوست کجاست؟

گفت پیدایش کن

بروآنجاکه پر از مهر و صفاست

گفتمش در پاسخ:

دوستانی دارم

بهتر از برگ درخت

که دعایم گویند و دعاشان گویم ،

یادشان در دل من ،

قلبشان منزل من...!

صافى آب مرا یاد تو انداخت ، رفیق!

تو دلت سبز ،

لبت سرخ ،

چراغت روشن !

چرخ روزیت همیشه چرخان!

نفست داغ ،

تنت گرم ،

دعایت با من!

روزهایت پى هم خوش باشد.

فریدون_مشیری

T.k

همیاران آسایشگاه معلولین

و سالمندان گیلان-رشت (خیریه)

چه سرکش گشته‌ای ای‌دل، مده این‌قدر آزارم

چه سرکش گشته‌ای ای‌دل، مده این‌قدر آزارم

شُدم رسوای ِ این عالم - خراب ِ کوچه، بازارم

نگفتم؛ کمی سنگین‌تر از  روزهای ِ سابق باش؟

ولی، انگار نه انگار -  به دستَت؛  مثل ِ  ابزارم !

نه، دریا می‌کند شادم - نه، دیگر سبزی ِ جنگل

نه، صوت ِ چلچله ... قُمری - قناری  یا  هَزارم

لُطف ِ تو؛ گر شَوَد بیش - می‌شکنندت؛ باز دل

بفهم - عشق ِ کم بهتر، ساکن ِ  یک فتنه‌بازارم !

مُدتی  ای دل؛  خودت را -  از هیاهو  دور کُن

مِهر ْ  کمتر کُن - دل مَبـَند -  خسته‌ام ... زارم

ز ِ آدم‌های ِ  بی‌احساس؛  بی‌زارم -  کم آوردم

خرابم -  دلا؛  بدتر نکن؛ حال ِ  ویران و نزارم

فقط، کاری مَکُن؛ تا دل کـَنَم - راحت ز ِ تو دل

تا بگویم؛  بِتَراشند  تو  را -  بر  سنگ ِ  مزارم !

مرا؛ بیچاره‌ی ِ خود  کرده‌ای - ای قلب ِ یاغی

ز ِ دنیای ِ خودم؛ بی‌زارم و هم؛ از تو بی‌زارم

حسن_جهانچی

۱۱ تیر ماه - ۱۳۹۸ نود و هشت

این رضا کیست که عالم همه خشنود و رضاست

این رضا کیست که عالم همه خشنود و رضاست

این رضا کیست که بر درد دل خلق دواست

ای ضعیفی که تو را پشت و پناهی نبود

شو پناهنده به شاهی که م عین الضعفاست

ساکن کوی رضا باش که این ابر کرم

سایه ی رحمت او بر سر سلطان و گداست

دامن ضامن آهو مده از دست که او

دوست را ضامن و فریاد رس روز جزاست

در دبستان رضا درس فضیلت آموز

که دبستان رضا مکتب تسلیم و رضاست

سخن سوختگان سوزی و حالی دارد

لیک سوزنده تر از هز سخنی شعر رساست

امام_رضا مدح_امام_رضا دهه_کرامت

امام_رضا مدح_امام_رضا

دهه_کرامت

درویش بی‌نوای توام یاابالحسن

چون کمترین گدای توام یاابالحسن

من حلقه کوب درگه میخانهات شدم

مست از خم ولای توام یاابالحسن

ذیقعده است ماه طلوع جمال تو

شادم که در ثنای توام یاابالحسن

سلطان تویی وحکم توبرجزء وکل روان

خاک در سرای توام یاابالحسن

شاهی بود غلامی دربارت ای رضا

من بنده رضای توام یاابالحسن

زانو زنان پنجره فولاد تو منم

افکنده سر به پای توام یاابالحسن

خواندی مرابه سفره احسان خودمدام

شرمنده عطای توام یاابالحسن

زهرجفا چو بردل وجانت شرر فکند

سوزان دل از برای توام یاابالحسن

عنقا به قاف فقرتوباشد شکسته‌بال

پران کجا به سرسرای توام یاابالحسن

شاعر:

عباس_عنقا

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

محشره این شعر : دفترت را می فروشی دخترم ؟

محشره این شعر :

دفترت را می فروشی دخترم ؟

باز شد درب کلاس و همچو رخش ..

قامت استاد زد بر دیده نقش ..

گفت بر پا مبصر و ، کلِّ کلاس ..

پر شد از یک ترس و یک بیم و هراس ..

درب را مبصر پس از یک لحظه بست ..

دست بالا برد و در جایش نشست ..

دیده گانی خشک و سرد و سخت گیر ..

بود در سیمای این استاد پیر ..

با تحکّم گفت برجا ای کلاس ..

یک صدا گفتند آنها هم سپاس ..

بعد از آن استاد با لبهای ریز ..

گفت دفترهای انشا روی میز ..

یک به یک سر زد به کل میزها ..

باز گشت از پشت رخت آویزها ..

سر زد و دید و سر جایش نشست ..

چانه را انداخت در چنگال دست ..

گفت جمعا از شماها راضی ام ..

راضی از تدریسهای ماضی ام ..

درس انشای شماها خوب بود ..

هم مرتب بود و هم مرغوب بود ..

گر چه این یک درصد از بین صد است ..

این وسط اما یکی خیلی بد است ..

آخرین بار تو باشد یاسمن ..

مادرت فردا بیاید پیش من ..

دفترت کلا سیاه است و کثیف ..

با چه رویی می گذاری توی کیف ؟..

گر چه انشای تو زیبا بود و بیست ..

نمره ات اما به جز یک صفر نیست ..

زودتر بیرون برو از این کلاس ..

تا نبینم صورتت را ناسپاس ..

یاسمن اما فقط لبخند زد ..

بغض را با خنده اش پیوند زد ..

شرمگین بود و نگاهش غصه دار ..

پشت لبخندش نگاهی بی قرار ..

گفت بابایم پریشب گفته است ..

دفتری در آرزویم خفته است ..

آرزو دارد که مال من شود ..

دفتر انشای سال من شود ..

گر که قسمت بود و او کاری گرفت ..

دستهایش را به دیواری گرفت ..

چون حقوقش را بدادند و نخورد ..

مثل آن قبلی که یکجا خورد و برد ..

پول صاحب خانه را باید دهیم ..

بعد از آن هم نانوا آقا رحیم ..

مانده ی بقالمان حاجی حبیب ..

ذیحسابی های این مرد نجیب ..

بعد از اینها هم که مادر ناخوش است ..

کوره ی آجر پزی پشتش شکست ..

بس که آجر برده در سرما و سوز ..

شب نشد بی ناله هایش وصل روز ..

کاش دارویی به مادر می رسید ..

درد جانکاهش به آخر می رسید ..

بعد از آن دیگر منم با دفترم ..

مطمئنا دفترم را می خرم ..

چون خریدم می نویسم توی آن ..

تانباشد از سیاهی ها نشان ..

نیست لازم تا کنم من بعد از این ..

پاک مشق قبلی ام را نازنین ..

بعد از آن بر دفتر و بر یاسمن ..

آفرین میگویی ای استاد من ..

با اجازه میروم پیش مدیر ..

رو سیاهم من ، ببخش استاد پیر

اشک در چشم معلم حلقه بست ..

نرم نرمک بغض قلبش را شکست ..

روی خود را برگرفت از بچه ها ..

شانه می لرزید و بغضش بی صدا ..

با همان چشمان بغض آلود گفت ..

وای از شهری که وجدانش بخفت ..

یاسمن بانو نمی خواهد نرو ..

جای خود بنشین ودیگر پا نشو ..

عینکم را شست اشک پاک تو ..

سوختم از سینه ی صد چاک تو ..

دفترت خوب و قشنگ است و تمیز ..

حیف باشد مانده باشد روی میز ..

مثل قران می گذارم بر سرم ..

دفترت را می فروشی دخترم ؟..

Hamandshan1