سرود بوی ماه مهر
باز آمد بوی ماه مدرسه
بوی بازی های راه مدرسه
بوی ماه ِ مهر ، ماه ِ مهربان
بوی خورشید پگاه ِ مدرسه
از میان کوچه های خستگی
می گریزم در پناه مدرسه
باز می بینم ز شوق بچه ها
اشتیاقی در نگاه ِ مدرسه
زنگ تفریح و هیاهوی نشاط
خنده های قاه قاه مدرسه
باز هم بوی باغ را خواهم شنید
از سرود صبحگاه مدرسه
روز اول لاله ای خواهم کشید
سرخ بر تخته سیاه مدرسه
قیصر امین پور
به هنگام پیری مرانم ز پیش
که صرف تو کردم جوانی خویش
الا ای جگر گوشه فاطمه
که بردی دل اهل دل را همه
کی ام من؟ که باشم هوادار تو
هوادار تو هست دادار تو
من از کودکی عاشقت بوده ام
قبولم نما گرچه آلوده ام
به عشق تو هرکس که منسوب شد
اگر بد بود عاقبت خوب شد
غمت حاصل زندگانی من
به راه تو طی شد جوانی من
من از ریزه خواران خوان تو ام
اگر چه بدم میهمان توام
به عشقت از آن دم که خو دادی ام
به چشم همه آبرو دادی ام
ز در راندگانت حسابم مکن
گدایم، کرم کن – جوابم مکن
به کوی وفا آشیانم بده
سگ خانه ام، استخوانم بده
ازین رو سپیدم بر داورم
که منهم سیاهی این لشگرم
مبادا برانی مرا از درت
به بازوی بشکسته مادرت
Be_Sooye_Zohoor
دروازه_کوفه حضرت_زینب
بسته از عشق،دو دستم به اسارت چکنم
چادر و مقنعه ام رفت به غارت چکنم
یاد داری که به من نیمه شبی مادر گفت
گر بیفتد سرِ بازار گذارت چکنم
حال افتاده گذارم سرِ بازار حسین
تو بگو بعد تو با دار وندارت چکنم
ای هلالم،بدنت بود پر از زخم هلال
وای با نعل فتاده سر و کارت چکنم
بدتر از سنگ به ما،نان صدقه می دادند
شد به ناموس تو در کوفه جسارت چکنم
بس که کوچک بوَد انگار که یک نی خالی است
سرِ شش ماهه به نی هست کنارت چکنم
یا به این طفل سه ساله سخنی گوی حسین
یا بگو باغم این دختر زارت چکنم
شاعر:محمود_اسدی
اشعار ناب آئینے
shere_aeini
امام_حسین
از روی دلسوزی دهاتی های اطراف
تاصبح دور پیکر تو گریه کردند
همراه حیوانات صحرا دور گودال
باگریه های مادر تو گریه کردند
از تکه های چادری بر خاک پیداست
بازور خواهر را جدا کردند از تو
تا وقت بوده پیکرت را جمع کرده
بر جای دست خواهر تو گریه کردند
پیرِ قبیله گفت کی؟سر را بریده
در مکتب ما ذبح کردن حکم دارد
چون گیسوی آشفته گشته وضع رگها
بر حال و روز حنجر تو گریه کردند
دربین پیکرها دوتایش فرق دارد
یک پیکری پامال قدری قد کشیده
آن دیگری پیچیده بین یک عبا بود
بر اربا اربا اکبر تو گریه کردند
نزدیک نخلستان صدا آمد بیایید
یک پیکر بی دست اینجا بر زمین است
پای فرات و باصدای موج دریا
بر ساقی آب آور تو گریه کردند
پرپشت خیمه مشتی از زنها نشستند
بالای قبر کوچکی که زیر و رو شد
ناخواسته جای رباب دست بسته
بهر علی اصغر تو گریه کردند
از راه زین العابدین آمد صدا زد
من صاحب اسرار این گودال هستم
بوسه به بوسه پیکرت را شرح می داد
آنها همه دور و بر تو گریه کردند
فرمود مردم تکه بوریا بیارید
باید کنار هم بچینم این بدن را
دیدند پیداکرد یک انگشتِ خونین
بر دست بی انگشتر تو گریه کردند
شاعر:قاسم_نعمتی
اشعار ناب آئینے
shere_aeini
از شنبه
این هفته که نه؛ وعده ی ما از شنبه
هر روز "دو" و "کوه" و "شنا" از شنبه
بگذار یکی دو پک به قلیان بزنیم
پمپاژ هوا در ریه ها از شنبه
بدجور به کله پاچه عادت کردیم
ایجاد رفرم در غذا از شنبه
هرچند که قلب در عذاب افتاده
اقدام به درمان و دوا از شنبه
اجرای رژیم لاغری فعلا نه
یک کاره از امروز چرا؟! از شنبه
با یار، جفا و جنگ و دعوا الان
دلدادگی و رسم وفا از شنبه
با اکس و کراک، هی فضا پیمایی
این گونه نرفتن به فضا از شنبه
کج دستی و اختلاس هر وقت که شد
وارستگی و ترک خطا از شنبه
واریز حقوق ها به تعویق افتاد
گفتند به امید خدا از شنبه
رفتیم که یارانه بگیریم، نبود
دیدیم نوشته "ای گدا" از شنبه
هر کار به جز سرزنشِ زلفی که
شاید بشود دام بلا از شنبه
این شعر نیازمند چکش کاری ست
پالایش هر پرت و پلا از شنبه
مصطفی مشایخی
وطنز پایگاه شعر و ترانه طنز
vatanz_ir