وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

حضرت_زینب دروازه_کوفه

حضرت_زینب دروازه_کوفه

زلف دیوانگی ام باز پریشان شده است

روضه خوان از خبر آینه، حیران شده است

روضه خوان مانده که با معجر زینب چه کند

گویی از آخر این روضه پشیمان شده است

روضه خوان دم نزد اما همگان میدانند

ماه از حادثۀ کوفه، هراسان شده است

مستمع حوصله ی صبرندارد دیگر

بعد از این صاعقه ها نوبت باران شده است

روضه خوان لال شد و مستمع، آهسته گریست

فهم این روضه برای همه آسان شده است

چند سال است که درگیر همین بیدلی ام

"آتش و آب بهم دست و گریبان شده است"

شاه عریان به صلیب است و مسیحا درعرش

ارمنی در عجب از کار مسلمان شده است

روضه ی کوفه نخوانید مگر نیمه ی شب

این تنوری ست که گرم از سر مهمان شده است

شاعر:

احمد_بابایی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

جاده ای تا ظهور

جاده ای تا ظهور

می شود فاطمه پریشانش

می رسد دست او به دامانش

می کند افتخار در محشر

زایر اربعین به ایمانش

مرز را ، عشق دین به هم زده است

دلبری مهجبین به هم زده است

عجبی نیست اگر که عالم را

زائر اربعین به هم زده است

من که شاگرد دینی ات باشم

عاشق هم نشینی ات باشم

می دهی تو اجازه ام آقا

زائر اربعینی ات باشد

مثل عبدی حقیر می آیم

عاشق و سر بزیر می آیم

اختیاری ندارم از خود من

دست من را بگیر می آیم

تا جهان را نوشت و بر پا کرد

کربلا را بهشت دنیا کرد

عشق ملیونی حسینی را

اربعین می شود تماشا کرد

این فقط پا به جاده رفتن نیست

یک ملاقات ساده رفتن نیست

می رسی تا خدا درنگ نکن

این فقط یک پیاده رفتن نیست

ساکن شهر کربلا تو حسین

راه زیبای  تا خدا  تو حسین

مطمئنم که عاقبت روزی

می کشی اربعین مرا تو حسین

از مدار غمت گریزی نیست

در جهان مثل تو عزیزی نیست

عشقِ میلونیِ حسینی ها

در ازای غم تو چیزی نیست

گفتی که نشان مومنینت باشد

هر شیعه که زائر زمینت باشد

والله قسم به روز محشر هم بُرد

با زائر روز اربعینت باشد

در غمت من سرور می بینم

من فرج را نه دور می بینم

از نجف تا به شهر کرب و بلا

جاده ای تا ظهور می بینم

شاعر:حجت الاسلام موحدی

takbeyti110

متن:

http://arbaeen.ir/en/news-details/162

شعر #ظهور #جاده #فرج #کربلا

پیاده روی اربعین

ArbaeenIR

در جستجوی پدر

«در جستجوی پدر»

دلتنگ غروبــــی خفه  بیــــرون زدم از در

در دست گرفته مچ دست پســـــــــــرم را

یا رب، به چـــــه سنگی زنم از دست غریبی

این کله ی پوک و ســـرو مغز پکـــــــرم را

هم دروطنم بار غریبـــــــــی به سرودوش

کوهی است که خواهـــــد بشکاند کمرم را

من مرغ خوش آواز و همه عمــــر به پرواز

چون شدکه شکستند چنین بال و پـرم را؟

رفتم که به کوی پــــــدر و مسکن مالوف

تسکین دهـــم آلام دل جـــــان بسـرم  را

گفتم به ســـــر راه همان خــــانه ومکتب

تکـــــــرار کنم  درس سنین صغـــــرم را

گرخــــــود نتوانست زودودن غمم از دل

زان منظـــــره باری بنـــوازد نظـــــرم را

کانون پـــــــــدر جویم و گهواره ی مادر

کان گهــــــــرم  یابم و مهـــــد پدرم  را

با یـــــاد طفولیت و نشخوار جوانـــــــی

می رفتم و مشغــــــول جویــدن جگرم را

پیچیـــدم ازان کوچه ی  مانوس که در کام

باز آورد آن لـــذت شیـــــر وشکــــرم را

افسوس که کانــــــون پـدر نیز  فروکشت

از آتش دل باقـــــــی بــــرق وشررم را

چون بقعه ی اموات فضـــــایی همه خاموش

اخطار کنان منــــــزل خوف و خطــرم را

درها همــــه بسته است و به رخ گرد نشسته

یعنی نزنــــــــی در که نیــــابی اثرم را

در گرد و غبــــــار سر آن کوی نخواندم

جز سرزنش عمر هـــــــــــوا و هدرم را

مهدی که نه پاس پدرم داشت ازیــن پیش

کی پاس مرا دارد و زین پس پســـــرم را

 

ای داد که از آن همه یار و سر وهمســـر

یک در نگشایــــــــد که  بپرسد خبرم را

یک بچـــــــه ی همسایه  ندیدم به سرکوی

تا شــــــــرح دهم قصه ی سیر و  سفرم را

اشکم به رخ از دیـــــده روان بود ولیکن

پنهان که نبیند پســــــــرم  چشم ترم را

می خواستم این شیب و شبابم  بستاننـــــد

طفلیم دهند و سر پر شور و شــــــرم را

چشــــــــم خردم را ببرند و به من آرند

چشم صغــــــرم را و نقوش و صــورم را

کم کم همه را درنظــــر آوردم و  ناگاه

ارواح گرفتنــــــــد همه دور و برم را

گویی پی دیدار عزیزان بگشودنـــــــد

هم چشم دل کورم و همه گوش کرم را

این خنده ی وصلش به لب آن گریه ی هجران

این یک سفرم پرسد و آن یک حضرم را

این ورد شبم خواهد و  آن ناله ی شبگیـر

وان زمزمه ی صبح و دعای سحـــــرم را

تا خود به تقــــــــلا به درخانه رساندم

بستند به صـــد دایره راه گـــــذرم را

یکباره قــــرار از کف من رفت و نهادم

برسینه ی دیـــــــــــوار درخانه سرم را

صوت پدرم بود که  میگفت "چه کردی،

در غیبت من عائـــــــــلهء دربدرم را؟"

حرفم  به دهان بود ولی سکسکه نگذاشت

تا بازدهـــم شـــرح قضــــا و قدرم را

فی الجمـله شدم ملتمس از در به  دعایی

کز حق طلبم فرصت صبــــر و ظفرم را

اشکم به طواف حــــرم کعبه چنان گرم

کز دل بزدود آنهمه زنگ و کـــدرم را

ناگه، پسرم گفت:

" چه میخواهی ازین در؟"

گفتم،

"پسرم، بوی صفـــــای پدرم را!"

شهریار

هوای_نای_عراقی

هوای_نای_عراقی

چهارشنبه 27 شهریور روز شعر و ادب فارسی

و روز بزرگداشت استاد سیدمحمدحسین شهریار گرامی‌باد

رﻫﯽ از ﻧﻮای ﻧﺎﯾﻢ ﺑﺰن و ﻫﻮای ﻧﺎﯾﯽ

ﮐﻪ دﻣﯽ ﭼﻮ ﻧﯽ ﺑﻨﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﻧﻮای ﺑﯿﻨﻮاﯾﯽ

ﺑﻪ ﻫﻤﺎن ﻓﺮﯾﺐ ﻃﻔﻠﯽ ، ﻃﺮب ﺟﻮاﻧﯽ از ﻣﻦ

ﺑﻪ ﭼﻪ ﺟﺎدوﯾﯽ ﺟُﺪا ﺷﺪ ﮐﻪ اﻣﺎن از اﯾﻦ ﺟﺪاﯾﯽ

ﭼﻪ دﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺟﺒﯿﻨﺶ ﻫﻤﻪ داغ ﺑﯽ ﻧﺼﯿﺒﯽ

ﭼﻪ ﮔﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﻧﮕﯿﻨﺶ ﻫﻤﻪ ﻧﻘﺶ ﺑﯽ وﻓﺎﯾﯽ

ﺑﻪ ﻃﺒﺎﺑﺘﯽ ﮐﻪ داﻧﯽ ﺑﻔﺮﺳﺖ درد ﻋﺸﻘﻢ

ﺑﻪ ﻋﻼج ﺑﯽ‌ﻃﺒﯿﺒﯽ و دوای ﺑﯽ‌دواﯾﯽ

ﺑﻪ ﺧﻠﻮص ﺧﻠﻮت ﺷﺐ ﮐﻪ ﺑﺮ آر ﺳﺮ ز ﺧﻮاﺑﻢ

ﺑﻪ ﺻﻔﺎی اﺻﻔﯿﺎ و ﺑﻪ وﻻی اوﻟﯿﺎﯾﯽ

در ﺑﺎرﮔﺎه ﻧﺎزم ﺑﮕﺸﺎ ﺑﻪ رخ ﮐﻪ آﻧﺠﺎ

ﻧﻪ ﻧﯿﺎز ﺧﻮدﻓﺮوﺷﯽ ﻧﻪ ﻧﻤﺎز ﺧﻮدﻧﻤﺎﯾﯽ

ﭼﻪ ﻣﻘﺎم ﮐﺒﺮﯾﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﻘﯿﺮ ﺧﺎﮐﺴﺎرش

ﺳﺮ ﺳﺮوری ﺑﺮآرد ﺑﻪ‌ﻣﻘﺎم ﮐﺒﺮﯾﺎﯾﯽ

ﻣﻦ اﮔﺮ ﭼﻪ ﺑﻨﺪﮔﯽ را ﺑﻪ‌ﺧﺪا رﺳﺎﻧﺪه ﺑﺎﺷﻢ

ﻫﻤﻪ ﺑﻨﺪه‌ام ﺧﺪاﯾﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ‌رﺳﺪ ﺧﺪاﯾﯽ

ﺑﻪ ﮐﻤﻨﺪ ﺧﻮد ﮐﻪ ﺻﯿﺪ دل ﻋﺎﺷﻘﺎن ﻣﺴﮑﯿﻦ

بنواز از آن اﺳﯿﺮی ﺑﺮﻫﺎن از اﯾﻦ رﻫﺎﯾﯽ

دوستان‌تان را نیزمهمان کنید؛

حرم امام رضا(ع)

T.me/joinchat/BfsvDzwA9TSOHaKfU1a01A

ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ ،ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺯ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﯽ

ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ ،ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺯ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﯽ

ﺑﺎ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ جانی باید ﮐﻨﻢ ﺗﺒﺎﻧﯽ

ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻋﺸﻖ ﭘﺎﮎ ﺍﺳﺖ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺁﺏ ﺍﻣﺎ

ﺗﻮﯾﺶ ﻣﺨﻠﻔﺎﺗﯽ ﺳﺖ ﻋﯿﻨﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﺭﺍﻧﯽ

ﻋﺎﺷﻖ ﺷﻮ ﺍﺭ ﻧﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﺎﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺳﺮﺁﯾﺪ

ﮐﺎﺭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺳﺮﺁﯾﺪ ﭼﻮﻥ ﺩﺍﺧﻞ ﺟﻬﺎﻧﯽ!

ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻋﺸﻖ ﺩﺍﺭﻭﺳﺖ ﯾﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﻧﻮﺵ ﺩﺍﺭﻭ

ﻣﻔﺘﯽ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻨﺪﺵ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﺍﻧﯽ

ﺩﺍﺭﻭﯼ ﻋﺸﻖ ﺩﺍﺭﺩ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻣﺪﻝ ﻋﻮﺍﺭﺽ

ﮐﻠﯿﻮﯼ ﻭ ﻣﻐﺰﯼ ،ﻗﻠﺒﯽ ﻭ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﯽ

ﻣﺠﻨﻮﻥ ،ﮐﻪ ﺩﮐﺘﺮﺍ ﺩﺍﺷﺖ (ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﺪﺍﺭﮐﺶ ﻫﺴﺖ)

ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻪ ﮔﺸﺖ ﮔﺮﺩﯾﺪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﯽ

ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻋﺸﻖ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻓﺴﻮﻥ

ﭼﻮﻥ ﺷﻌﺮ ﯾﮏ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﮊﺍﻧﺮ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﯽ

ﺍﺯ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺁﺩﻡ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻋﺸﻖ ﺩﺍﻍ ﺍﺳﺖ

ﻣﺤﺪﻭﺩﯾﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺍﺯ ﻣﻨﻈﺮ ﺯﻣﺎﻧﯽ

ﯾﮏ ﻋﺪﻩ ﺩﺭ ﺭﻩ ﻋﺸﻖ ﻫﯽ ﻗﺼﻪ ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ

ﺑﺮﺧﯽ ﻣﯽ ﺁﻓﺮﯾﺪﻧﺪ ﺁﺛﺎﺭ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ

ﺣﺎﻓﻆ ﻫﻢ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻫﺎ ﯾﮏ ﮔﻮﺷﻪ ﺷﻌﺮ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ

ﺗﺎ ﺑﻌﺪ ﻫﺎ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺭﻭﯾﺶ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯽ

ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻏﯿﺮ ﺣﺎﻓﻆ ﺷﺎﻋﺮ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﺍﺭﯾﻢ

ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺎﻧﻮﺍﻥ ﻫﻢ ﭘﺮﻭﯾﻦ ﺍﻋﺘﺼﺎﻣﯽ

(ﻗﺎﻓﯿﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺳﺖ...ﺗﻘﺼﯿﺮ ﻣﻦ ﻭﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ

ﺯﯾﺮﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ ﭘﺮﻭﯾﻦ ﺍﻋﺘﺼﺎﻧﯽ!)

ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻦ ﻭﺳﻂ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﭼﻮﻥ ﻓﯿﻞ ﻣﻮﻟﻮﯼ ﺑﻮﺩ

ﺗﻔﺴﯿﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺯﺑﺎﻧﯽ

ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻋﺸﻖ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﺰ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ

ﻣﺎﻧﻨﺪ ﮔﺸﺖ ﺍﺭﺷﺎﺩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺎﮔﻬﺎﻧﯽ

ﺁﻥ ﺭﺍ ﺗﻮﺳﻂ ﻋﻘﻞ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﭼﻨﺪ ﻗﺴﻤﺖ

ﯾﮏ ﭘﻨﺠﻤﺶ ﺯﻣﯿﻨﯽ ﯾﮏ ﺩﻭﻡ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ

ﺳﯽ ﺩﺭﺻﺪ ﺍﺿﺎﻓﯽ ﺷﺪ ﺩﺭ ﻫﻮﺍ ﻣﻌﻠﻖ

ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺧﯽ "ﺗﺐ ﺟﻮﺍﻧﯽ"

ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯿﺎ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﻮﯾﻢ ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ

ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻗﻀﺎﯾﺎ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﻭ ﺷﻤﺎ ﻧﯽ...

ﮔﻔﺘﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻏﻮﻝ ﮐﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﺁﺷﻨﺎﯾﻢ، ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻡ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻧﺸﺎﻧﯽ

ﮔﻔﺘﺎ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﻣﻦ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺮﺍﺕ

ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﯾﮏ ﺷﺎﻋﺮ ﺟﻬﺎﻧﯽ

ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺳﺮﻭﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ

ﺑﺎﻗﯽ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻦ ﺩﺍﻧﻢ ﻭ ﺗﻮ ﺩﺍﻧﯽ

سعید طلایی

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir