وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

ای خدا صبر بده در غم بی مادر ی ام

بار سنگین

ای خدا صبر بده در غم بی مادر ی ام

سخت لبریز شده عاطفه ی دختر ی ام

مادرم کو که کِشد دست نوازش به سرم

یا مرا هم ببرد یا کند از غم بری ام

خانه داری شده کار من طفل معصوم

نیست ای مادر من تجربه ی مادری ام

زیر بار غم سنگین تو من می میرم

گر تسلی ندهی یا نکنی دلبری ام

فضه فکر من و فکر حسنین است ولی

من غم خانه نشین دارم و از خود بری ام

تربت مخفی تو هست همه دلخوشی ام

همه آرامشم این است که من کوثری ام

گل بستر نظرم را به خودش جلب کند

تا زیادم نرود زخم تو ای بستری ام

با نگاه در و دیوار شود پایم سست

پشت در زائر قبر پسر آخری ام

کاشکی رنگ در خانه عوض می گردید

من خودم سوخته از این در خاکستری ام

ای خدا شکر که بابا و برادر دارم

وای از آن دم که سر نیزه کند سروری ام

زیر خورشید سرت محمل بی سایه رود

تابشی کن که نبینند به بی معجری ام

 محمود ژولیده

 

دید دشمن فاطمه جان علیست

دید دشمن فاطمه جان علیست
بلکه باجانش،نگهبان علیست
گفت باید جان حیدر را گرفت
ازعلی دخت پیامبر راگرفت
دید جان مرتضی پشت دراست
ازامام خویش هم تنهاتراست
پای تاسر،بغض وخشم وکینه بود
 
کینه هایش کینه دیرینه بود
بغض حیدر ،شعله پردرسینه داشت
 
سنگ بودوجنگ باآیینه داشت
سنگ وآیینه نمدانم چه شد؟
اتش وسینه نمیدانم چه شد؟
ارزوی حیدردرانجاکشته شد
هم پسر،هم مادرانجاکشته شد
برگلستان ولادت تاختند
غنچه رابالاله پرپرساختن
لاله زیرخاروخس افتاده بود
باغبان هم ازنفس افتاده بود
گشت درباغ ولایت برگ برگ
بوددرفصل بهارش شوق مرگ
گاه رفت ازتاب وگه درتاب شد
لحظه لحظه،قطره قطره اب شد
گرچه اتش داشت اهش سردبود
ناله بودوسوزبودودردبود
دردحیدردروجودخسته اش
یک جهان غم دردل بشکسته
السلام علیک یافاطمه الزهرا(س)

روزگار غریبى است دخترم!

روزگار غریبى است دخترم!

دنیا از آن غریب‌تر!

این چه دنیایى است

که دختر رسول خدا را در خویش تاب نمی‌آورد؟

این چه روزگارى است

که «راز آفرینش زن» را در خود تحمل نمی‌کند؟

این چه عالمى است

که دُردانة خدا را از خویش می‌راند؟

روزگار غریبى است دخترم.

دنیا از آن غریب‌تر.

آنجا جاى تو نیست

دنیا هرگز جاى تو نبوده است

بیا دخترم

بیابیا

تو از آغاز هم دنیایى نبودى

تو از بهشت آمده بودى

تو از بهشت آمده بودى

کبوترمن مپرزلانه

کبوترمن مپرزلانه

مبرصفارازآشیانه

روانه گردی توازبرمن

شودروانم پیت روانه

کسی که بالت شکسته دشمن

شکسته بال وچه کرده بامن

تراکشانده میان کوچه

مرنشانده به کنج خانه

کبوترمن مپرزلانه

مبرصفارازآشیانه

تمام عمرم توئی طبیبم

مزن شرارم مبرشکیبم

میان دشمن ببین غریبم

به کنج خانه ازین میانه

کبوترمن مپرزلانه

مبرصفارازآشیانه

کتاب عمرت ورق ورق شد

غروب گونه رخ شفق شد

چگونه دستت چوبی رمق شد

که موی زینب نکرده شانه

کسی زحالم خبرندارد

شب غم من سحرندارد

قمرزعالم ستاره ریزد

که آسمانم قمرندارد

دوزانویم را به غم نشستم

دراتنظاراجل نشستم

شبی گلایه به ماه کردم

فضای شب را پرآه کردم

بصورت ماه نگاه کردم

کبوترمن به خانه برگرد

صفای لانه ه لانه برگرد