بداههی عقابهای صورتی (بانوان راه راه)
در بیان احوال مصی پس از دستگیری شارمهد و زم
جمشید که کارش بود، تهدید و کُریخوانی
کتبسته خودش را دید، در کسوت زندانی
کپ کرده نتانیابو، خلتر شده زردنبو
این قصه شد آنها را، چون داغ به پیشانی
زد بر سر خود محکم، از غصه مصی پولی
تا دید که اوضاع است، بحرانیِ بحرانی
توییت زده، گفته: اصلا که نمیترسم
البتّه اگر من را، تهدید نگردانی!
از ژست دروغینت، لبخند به لب داریم
خیلی جَلَبی دختر! خیلی جک و چاخانی
با لاف ز آزادی، در مهلکه افتادی
از لانه بزن بیرون، از چیست که پنهانی؟
چون کرکس پرکنده، از ترس، پناهنده!
در قعر کدامین گور، ویلانی و سیلانی؟
دشمن نظرت کرده، هم کور و کرت کرده
بیچاره! خرت کرده! اسگل! تو چه می دانی؟
جمشید و زم سر خر، دیوند و تویی دلبر!
شد نوبت تو دلبر! پیش آی! دو تومانی!
آماده شده گونی، با حال خوشت چونی؟
در پنجهی قانونی، آن هم به چه آسانی
آنقدر که هستی مست، خارج شده کار از دست
آنگاه به خود آیی، که در دل تهرانی
لطفا خبر مرگت! قبل از سفرت حتما
یک روز برو یک سر، تا دکه ی سلمانی
در قافیهها دیدم_هرچند که بیربط است_
احسان علیخانی، تهمینهی میلانی
بیربط که نه، شاید، در خاطرمان آید
از بغض تو در زندان، احسان علیخانی
آن روز چه نزدیک است: «در شال سفیدت هی
فین میکنی و در بند، حیرانی و گریانی!»
«گل» خورد ولی «زِر» زد! در بازی با ملت
بازندهی بازی کیست؟ میدانم و میدانی!
این حرف مبرهن را، این پرسش روشن را
پاسخ بدهد لطفاً، آقای خیابانی!
بداهه سرایان:
طاهره ابراهیم نژاد آکردی
فهیمه انوری، سوده سلامت
فرشته پناهی، محدثه مطهری
سارا رمضانی، فریبا رئیسی
صامره حبیبی، زهرا فرقانی
وطنز بهترین شعرهای طنز
vatanz_ir
مرد، مثل بارسلونا
مرد در این دوره فقط درد و بلا میخورد
شیک ترین حالت تیپش به گدا میخورد
پول از او رو به فرار است چنان اسکافیلد
توی کتش هم که شپش، باد هوا میخورد
از غم نان و نمک و گوشت، جدا میکشد
از در و دیوار و زن و بچه، جدا میخورد
البته گهگاه که چشمش بشود چون عقاب
سیلی ناغافلی آید که به جا میخورد
نیش و کنایه میخورد از همه جا مثل آب
درد اجاره خانه را، جای غذا میخورد
رنج و بلا، مهر و طلا، قسط و ربا،کیف و کفش
مثل دمی که هشت گل، بارسلونا میخورد
قوم زنش میخورد از سفرهی او، همچو خرس
قوم خودش قاعدهی مار بوآ میخورد
مرد اگر جان ندهد از ستم روزگار
مثل آکاردئون قدش یکسره تا میخورد
مهدی پیرهادی
وطنزبهترین شعرهای طنز
وطنز vatanz_ir
مانندگی
خشم برق سهفاز را مانم
قُلقُل چایساز را مانم
از قرنطینه آمدم به ستوه
بسطِ در انقباض را مانم
یا به نشخوار یا که در خوابم
اُشتران حجاز را مانم
شُستمت یا نَشُستمت ای شست؟
شک بین نماز را مانم
از تماشام برگ آینه ریخت
ریش و پشم گراز را مانم
بیسبب توی خانه ترشیدم
دختر بیجهاز را مانم
کرونا گر سبکتکین باشد
عشوههای ایاز را مانم
کی شود بوسه و بغل آزاد؟
فکر دور و دراز را مانم
خوردهام بسکه گرمی، ای یاران
آتش در گداز را مانم
مرد رفتارهای پرخطرم
عمل قلب باز را مانم
گریهدار است حال اکنونم
اشک چشم پیاز را مانم
با همه اهل خانه در جنگم
غزل اعتراض را مانم
سیدجواد میرصفی
وطنز بهترین شعرهای طنز
وطنز
vatanz_ir
*شوهر اول*
رهگذاری سر مزاری دید
که جوانی به گریه مینالید
نالهها از دل پریشان داشت
سینه ریش و چشم گریان داشت
بر سر قبر نالهها میکرد
دائم از غم خداخدا میکرد
مرد غمپرور دل افسرده
گفتگو داشت با همان مُرده
«کای فدای تو، هم دل و هم جان
وی نثار رهت، هم این و هم آن»
رفتن تو به غم اسیرم کرد
از دو روز حیات سیرم کرد
چون تو رفتی شکسته بال شدم
دردمند و مریضحال شدم
تا تو بودی من غمآلوده
از غم و درد بودم آسوده
جسمم از تاب و از توان افتاد
یک جهان آفتم بهجان افتاد
کاشکی ای یگانه سرور من
سایهات کم نمیشد از سر من
رهگذر تا که اشک و آهش دید
پیش رفت و از آن جوان پرسید:
کای جوان! از چهای چنین غمناک؟
پدرت بوده اینکه رفته به خاک؟
گفت: نه... راحت تن من بود
شوهر اول زن من بود
مهدی سهیلی
وطنزبهترین شعرهای طنز
vatanz_ir
این تازهواردان که بظاهر آماتورند
تصدیق میکنید که فوق تصورند
یک دست مِلک غصبی و یک دست مال وقف
از التهاب خالی و از اشتها پرند
درگیر پول و بندۀ نقدینه نیستند
محکم شود معامله، اهل تهاترند
در فوت و فن رایزنی فوقالعادهاند
گه توی لابیاند، گهی در کریدورند
در رشد علمی از همگان تندروترند
با فوقدیپلمی که ندارند دکترند
در فکر گامهای بزرگند نو به نو
دنبال طرحهای سوپر فورسماژورند
همچون کریم کافر و زندیق نیستند
در هیچ حالتی تکِ دل را نمیبرند
تبیینگران اصل حجابند عمدتاً
واردکنان عمدۀ انواع چادرند
هریک سهچار تپۀ آباد را حریف
درگیر خدمتند تماماً، تراکتورند
غوغا مکن، جواب کسی را نمیدهند
چون غرق آبهای عمیق تفکرند
یکعده کارشان شده ایراد و انتقاد
از دست این گروه خز و خیل دلخورند
ناچار طبق رسم کهن پنبه کردهاند
در گوشهایشان که از این حرفها پرند...
ما شنبلیلهایم، پس از پله میرویم
آنها قبیلهاند سوار آسانسورند
امید مهدینژاد
وطنز | بهترین شعرهای طنز
vatanz_ir