این ماهپاره، روشنی چشم حیدر است
در گریه اش مغازله ی ابر و آسمان
در خنده اش طراوت جان پیمبر است
جبریل بال فرش کند پیش پای او
در التیام زخم، مسیحای دیگر است
نام قشنگ او، هوس واژه های شعر
در شاه بیت حادثه، مضمون برتر است
آه ای حسین! ای هیجان شکوهمند!
تقدیر تو حرارت تقدیر مادر است
افسانه نیستی که بهای حقیقتی
تعبیر سرخ هرچه که در عشق بهتر است
نقش حماسه می زند آفاق چشم را
هر جا خیال کرب و بلایت مصوّر است
دنیا به بوی نام تو تعظیم می کند
آزادگی همیشه ز نامت معطر است
#اللہمعجللولیڪالفرج
زیباترین پدیده ی دامان کوثر است
این ماهپاره، روشنی چشم حیدر است
در گریه اش مغازله ی ابر و آسمان
در خنده اش طراوت جان پیمبر است
جبریل بال فرش کند پیش پای او
در التیام زخم، مسیحای دیگر است
نام قشنگ او، هوس واژه های شعر
در شاه بیت حادثه، مضمون برتر است
آه ای حسین! ای هیجان شکوهمند!
تقدیر تو حرارت تقدیر مادر است
افسانه نیستی که بهای حقیقتی
تعبیر سرخ هرچه که در عشق بهتر است
نقش حماسه می زند آفاق چشم را
هر جا خیال کرب و بلایت مصوّر است
دنیا به بوی نام تو تعظیم می کند
آزادگی همیشه ز نامت معطر است
#اللہمعجللولیڪالفرج
یک روز برفی
بود یک گوشه توی نانوایی
یک رادیوی کوچک و مغرور
صبح تا شب صداش میپیچید
سنگ هم میشنید توی تنور
رادیو گفت: صبحتان روشن
کیفتان کوک و حالتان کیفور
مردی آمد به سمت نانوایی
گفت که: باز هم منم، معذور!
دوسه تا نان گرم میخواهم
پول آن را ولی نکردم جور
گفت شرمندهام ز اهل محل
بلکه شرمندهام ز اهل قبور
رادیو داد زد که ای مردم
مژده کردیم از رکود عبور
گفت برجام هم شده تصویب
مژده ای مردم نجیب و صبور
به! چه روزی ست من چه خوشبختم
گردنم را نمیزند ساطور
سنگ دندان قروچهای کرد و
زیر لب گفت احمق مزدور!
رادیو گفت؛ به! عجب برفی
همه را کرده بیگمان مسرور
سنگ گفت این تویی که خوشحالی
پای کرسی و منقل و وافور
مشتری گفت توی این سرما
قطع کرده است گاز را مأمور
آه زیر فشار این بدهی
پدرم هم در آمده از گور
سنگ چسبید پشت نان سنگک
شاطر انداخت سنگ را آن دور
رادیو هم سکوت کرد، آخر
سنگ کوبید بر سرش ناجور
زهرا فرقانی
بداهه آیینی به مناسبت میلاد با سعادت حضرت ارباب،
امام حسین علیه السلام
ماه رخ ارباب عالم جلوهگر شد
عالم به پابوس حسینش مفتخر شد
بهبه مبارک! سید الاحرار آمد
شام همه آزادگان دیگر سحر شد
بر خانهی زهرا، خدا رحمت فرستاد
یک بار دیگر حضرت حیدر پدر شد
تبریک، کشتی نجات امت آمد
بر عرشهاش نور هدایت مستقر شد
آن زهرهی زهرایی حیدر برآمد
عالم ز نور پر فروغش شعلهور شد
از جان پاک و نازنینش نور پاشید
خورشید عالم در نظرها مختصر شد
در هرم حسرت گرچه فطرس سوخت عمری
از یمن او رزقش دوباره بال و پر شد
با گوشه چشمی از این سرچشمهی نور
حتی غلام رو سیه صاحبنظر شد
تربت چه بود از ابتدا؟ گردی! غباری!
خورشید تابیدن گرفت و خاک، زر شد
وقتی حسین آمد زمین هم شد معطر
لبخند گلهای جهان گستردهتر شد
حُبش تمام عاشقان را جمع کرده
در بحر او حتی مسیحی غوطهور شد
هر کس حسینی شد، خدایی نام بگرفت
در اوج عشق و عاشقی اهل نظر شد
جز نوکری در آستان خاندانش
سهم من از بودن در این دنیا ضرر شد
بداهه سرایان:
سارا رمضانی، مینا گودرزی
محمود حسنی مقدس، زهرا محبی
محمدرضا هادیزاده، محمد عظامی
فرشته پناهی، محمد صبوریان
محمدباقر منصور سمایی
مرضیه قاسمعلی، بانو محسنپور
ابراهیم صفایی، طاهره ابراهیمنژاد
وطنز | بهترین شعرهای طنز
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حالِ همـه خوب است، مـن امـا نگرانم
در فکرِ تو بستم چمدان را، و همین فکر
مثـلِ خوره افتـاده بـه جانم، کـه بمانم
چیزۍکه میانِ منوتو نیست غریبۍست
صد بار تـو را دیـده ام ای غم بـه گمانم
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر کـه خالی شده بعد از تـو جهانم
از سایـه ی سنگینِ تـو من کمترم آیـا؟
بگـذار بـه دنبـالِ تـو خـود را بکشانم
ای عشق، مـرا بیشتر از پیـش بمیـران
آنقـدر کـه تـا دیـدنِ او زنـده بمـانـم
فاضل_نظری