وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

سفرهای جاده ای در هفته گذشته افزایش یافت

سفرهای جاده ای در هفته گذشته افزایش یافت

ندید بدید

طفلی کرونا! نگو پلید است

هم خارجی است و هم جدید است

باید دهن و دماغ را بست

قدری کرونا ندید بدید است

چون پوست کلفت و بی خیالم

از کشتن بنده ناامید است

مثل خودم است اهل تفریح

مثل زنم عاشق خرید است

یک مصرع خوب و خوش قیافه

"پایان شب سیه سپید است"

چون آب طلب نکرده الحق

تعطیلی نو رسیده عید است

در خانه نشستن و نمردن

اینها همه وعده و وعید است

هر کس جلوی مرا بگیرد

صد مرتبه بدتر از یزید است

در راه ددر دودور قطعا

هر کس که تلف شود شهید است

شد نمره شهروندی ام بیست

آن نمره‌ی نوزده کووید است

از خیر سلامتی گذشتم

از خیر مسافرت بعید است!

صامره حبیبی

وطنز | بهترین شعرهای طنز

#حضرت_رقیه #مصائب_شام #کاروان_اسرا

#حضرت_رقیه #مصائب_شام

#کاروان_اسرا

چشم تارم شبیه دریا شد

قامتم زیر غصه ها تا شد

ماه شبهای من هویدا شد

دیده ام فرش راه بابا شد

انتظارم به سر رسید عمه

پاشو پاشو پدر رسید عمه

شب شده، ماه آمده پیشم

حضرت شاه آمده پیشم

یوسف از چاه آمده یشم

پدر از راه آمده پیشم

تا که همراه خود مرا ببرد

تا به هر جا که شد مرا ببرد

ای پدر آمدی ولی با سر

سرت آسیب دیده سرتاسر

شد برایم چنان معما،سر

که چه سان رفت روی نی ها،سر

ای پدر کاش جای این سر تو

پاره می شد گلوی دختر تو

بیش از این زنده ماندنم حرج است

پاسخ ناله ام دهان کج است

دنده هایم شکسته رج به رج است

پیکر من ز چند جا فلج است

شام مثل مدینه یا مکه

استخوان بندزن ندارد که

وای از درد کاسهء زانو

وای از تازیانه و پهلو

کاش در کوچه های تو در تو

سر من می شکافت تا ابرو

کی به پیشانی تو سنگ زده

کی ز خون بر رخ تو رنگ زده

دختر آنکه بر تو سنگ زده

آن که با خون بر تو رنگ زده

دو سه باری به روم چنگ زده

گفته ای بینوای جنگ زده

کیف کردی چه ناخنی دارم؟

من پدر دارم از تو بیزارم

تنم از زخم پر ستاره شده

دامنم طعنهء شراره شده

چادرم در نزاع پاره شده

آستینهام چند کاره شده

یکی از پیش تو نقاب شده

یکی از روی سر حجاب شده

شامیان صدجفا به من کردند

خنده بر اشک یاسمن کردند

رخت غارت شده به تن کردند

سر معجر بزن بزن کردند

پس تو دیگر مپرس موت چه شد

یا زر آویزهء گلوت چه شد

سر پاکت چگونه بند شده

روی این نیزهء بلند شده

گیسوی دخترت کمند شده

لبم ای دوست مستمند شده

پس بیا و دوباره بوسم کن

خود بزرگم کن و عروسم کن

بار غمها  کشیده ام بابا

کنج ازلت گزیده ام بابا

مثل زهرا خمیده ام بابا

پیرو آن شهیده ام بابا

کاش گل محترم شود روزی

این خرابه حرم شود روزی

غصه ها تاب از دلش برده

همه دیدند زار و افسرده

روی لبهای خیزران خورده

دخترک لب نهاده و مرده

از تن زار خسته اش جان رفت

قصهء دخترک به پایان رفت

شاعر:

#حسین_قربانچه

#حضرت_رقیه #مصائب_شام #کاروان_اسرا #رباعی

#حضرت_رقیه #مصائب_شام

#کاروان_اسرا #رباعی

از دردهایم با تو میگویم پدرجان

از گوشواره از النگویم پدرجان

تنها نشانی مانده آن هم جای زخم است

دشمن شبیخون زد به گیسویم پدرجان

دیشب گلت از روی ناقه بر زمین خورد

انگار که در کوچه ها مادر زمین خورد

از زخمهای صورتم بابا گمانم

فهمیده ای که دخترت با سر زمین خورد

درد شدید مفصل زانو بماند

سوز ورمهای سر بازو بماند

دیشب نبودی حرمله بدجور میزد

لبها بماند...گوشه ی ابرو بماند

هی لا به لای رد شدنها سنگ خوردیم

از هیزها از بد دهنها سنگ خوردیم

در بین کوچه از جوان و کودکان و

بالای بام از پیر زنها سنگ خوردیم

مرد یهودی سوی چشمان مرا برد

خولی لگد زد نیمی از جان مرا برد

بابا! تلفظ کردن نام تو سخت است

بدجور مشت زجر دندان مرا برد

شاعر:

#امیر_رضا_قدیری

#حضرت_رقیه #مصائب_شام

#حضرت_رقیه

#مصائب_شام

باید که شرح داد خرابات طور را

پای تو ریخت زمزم اشک طهور را

باید که شست زلف تو را با گلاب ناب

چون راهبی که درک نموده حضور را

از بس که باد پنجه زده بین زلف تو

باید که باز کرد گره های کور را

پاهایم آبله زده بابا، عمو کجاست؟

باید عمو ادب بکند راه دور را

انبان به دوش خانه ی ما هم سری زدی

سهم خرابه کرده ای آیات نور را

همراه اشک، سوره ی کوثر بخوان پدر

بابا بخوان برای همه، این سطور را

حوریه را کنیزی منزل نمی برند

در بین طشت زمزمه کن "یا غیور" را

از روی نیزه زمزمه کن "ان یکاد" را

دیدی به دور قافله چشمان شور را؟

بخشیده ام به یمن حضور تو زجر را

اما نخواه تا که ببخشم تنور را

اما نخواه تا که ببخشم شراب را

طشت طلا و بوسه ی چوب جسور را

جان می دهم بیا و مرا تا نجف ببر

تا که دوباره حس بکنم آن غرور را ...

محسن حنیفی

#حضرت_رقیه #مصائب_شام

#حضرت_رقیه

#مصائب_شام

از غم هجر پدر ناله کشیدن سخت است

طعنه از حرمله و شمر شنیدن سخت است

چقدر بر تن تو زخم بیابان مانده

من بمیرم، به روی خار دویدن سخت است

چقدر جسم شما آب شده بی بی جان

غل و زنجیر به دنبال کشیدن سخت است

چشم تار تو شده علت افتادن ها

نیمه شب باشد و تاریک، ندیدن سخت است

تو که از عمر کمت خیر ندیدی بی بی

مثل زهرا، چقدر زود خمیدن سخت است

چقدر پشت سر قافله ها جا ماندی

این همه درد کشیدن، نرسیدن سخت است

به نوک نیزه نظر می کنی و می گویی:

دل از این ماه دل آرام بریدن سخت است

وحید محمدی