وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

#حضرت_رقیه #مصائب_شام #کاروان_اسرا

#حضرت_رقیه #مصائب_شام

#کاروان_اسرا

چشم تارم شبیه دریا شد

قامتم زیر غصه ها تا شد

ماه شبهای من هویدا شد

دیده ام فرش راه بابا شد

انتظارم به سر رسید عمه

پاشو پاشو پدر رسید عمه

شب شده، ماه آمده پیشم

حضرت شاه آمده پیشم

یوسف از چاه آمده یشم

پدر از راه آمده پیشم

تا که همراه خود مرا ببرد

تا به هر جا که شد مرا ببرد

ای پدر آمدی ولی با سر

سرت آسیب دیده سرتاسر

شد برایم چنان معما،سر

که چه سان رفت روی نی ها،سر

ای پدر کاش جای این سر تو

پاره می شد گلوی دختر تو

بیش از این زنده ماندنم حرج است

پاسخ ناله ام دهان کج است

دنده هایم شکسته رج به رج است

پیکر من ز چند جا فلج است

شام مثل مدینه یا مکه

استخوان بندزن ندارد که

وای از درد کاسهء زانو

وای از تازیانه و پهلو

کاش در کوچه های تو در تو

سر من می شکافت تا ابرو

کی به پیشانی تو سنگ زده

کی ز خون بر رخ تو رنگ زده

دختر آنکه بر تو سنگ زده

آن که با خون بر تو رنگ زده

دو سه باری به روم چنگ زده

گفته ای بینوای جنگ زده

کیف کردی چه ناخنی دارم؟

من پدر دارم از تو بیزارم

تنم از زخم پر ستاره شده

دامنم طعنهء شراره شده

چادرم در نزاع پاره شده

آستینهام چند کاره شده

یکی از پیش تو نقاب شده

یکی از روی سر حجاب شده

شامیان صدجفا به من کردند

خنده بر اشک یاسمن کردند

رخت غارت شده به تن کردند

سر معجر بزن بزن کردند

پس تو دیگر مپرس موت چه شد

یا زر آویزهء گلوت چه شد

سر پاکت چگونه بند شده

روی این نیزهء بلند شده

گیسوی دخترت کمند شده

لبم ای دوست مستمند شده

پس بیا و دوباره بوسم کن

خود بزرگم کن و عروسم کن

بار غمها  کشیده ام بابا

کنج ازلت گزیده ام بابا

مثل زهرا خمیده ام بابا

پیرو آن شهیده ام بابا

کاش گل محترم شود روزی

این خرابه حرم شود روزی

غصه ها تاب از دلش برده

همه دیدند زار و افسرده

روی لبهای خیزران خورده

دخترک لب نهاده و مرده

از تن زار خسته اش جان رفت

قصهء دخترک به پایان رفت

شاعر:

#حسین_قربانچه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.