وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

گفتمش نقـاش را نقشـی بکش از زنــدگی

گفتمش نقـاش را نقشـی بکش از زنــدگی

با قلــم نقش حبـابـی بر لب دریــا کشیـد

گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا

تک درختـی در بیابــان یکه و تنهـا کشیـد

گفتمش نامردمـان این زمـان را نقش کن

عکس یک خنجر زپشت سر پی مولا کشیـد

گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم

راه عشـق و عاشقی و مستی و نجـوا کشیـد

گفتمش تصویری از لیلی و مجنون را بکش

عکس حیـدر در کنار حضرت زهـرا کشیـد

گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن

در بیـابـــان بلا تصویــری از سقــا کشیـد

گفتمش از غربت و مظلومی و محنت بکش

فکـر کرد و چار قبــر خاکی از طـه کشیـد

گفتمش سختی و درد و آه گشتـه حاصلم

گریـه کرد آهی کشید و زینب کبری کشیـد

گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیـق

عکس مهدی را کشید و به چه بس زیبا کشید

گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین

گفت این یک را ببایـد خالــق یکتـا کشیـد

"گفتمش نقــــاش را" اوجِ محبت را بکش

پابرهنه روزِ محشر، حضرتِ طاهـــا کشید

گفتمش نقشی ز قبرِ مـــــادرم زهرا بکش

دیدمش تصویر را از حیدرِ تنـهــــــا کشید

گفتمش خواهم بدانم، قبرِ مــادر در کجاست

دیدمش در شهرِ قم، تصویری از زهرا کشید

گفتمش جــانِ حسن، این تیرها از بهرِ چیست

دیدمش تـــابوت را بــر شانه ی سقا کشید

گفتمش نقشی بزن تـــــا غم ز دل آید برون

دیدمش تصویر را از مهدیِ مــــــولا کشید

گفتمش فرطِ عطش، تــاب و توانم برده است

اصغرِ بی شیر را در ظهرِ عـــــاشورا کشید

گفتمش امیدِ بــــابــــا از چه گشته نـا امید

اکبرِ غرقه به خون، در لشکـــــرِ اعدا کشید

گفتمش آیــــا یتیمی، دردِ بی درمـــان بود؟

در خرابــه‌، یک سه ساله، بـــا سرِ بابا کشید

گفتمش بعدِ حسین، بـــر زینبِ کبری چه رفت

دیدمش بزمِ شراب و زینبم آنجــــــــا کشید

گفتمش آیـــــــــــا علمداری بُده گریه کند؟

مشکِ پاره، اشکِ سقا، بـــر لبِ دریــــا کشید

گفتمش در عصرِ عاشورا چه شد در خیمه هــا

کودکانی مضطرب، بـــــــا زینبِ کبری کشید

گفتمش نظمِ زمین و آسمـــــــــان بر هم بزن

خنجری آغشته را از خــــــــونِ ثارا... کشید

گفتمش مردانگی، آیــــــــــا بود اندر زنان؟

پیکری را تکه تکه، منتهـــا زیبـــــــــا کشید

السلام علیکم یا اهل بیت النبوه

بداهه‌ی شاعران راه‌راه در شام غریبان حسینی

بداهه‌ی شاعران راه‌راه در شام غریبان حسینی

آتش گرفته دامن این دشت و صحرا را

هم دامن ما را

این جا پر از نامحرم است و زینبت تنها

کو اکبر و سقا؟

در قتلگه کرده رها دشمن تن پاکت

آن جسم صد چاکت

ای کاش میشد تا کنم جسم تو را پیدا

بوسم ز سر تا پا

مهمان خولی شد سرت کنج تنور امشب

ای وای بر زینب

بی حرمتی‌ها شد به تو ای زاده‌ی زهرا

صد آه و واویلا

در تب امام ساجدین غمگین و دلگیر است

بسته به زنجیر است

با آه و زاری می‌کنم من با علی نجوا

تنها امید ما

دلدادگانت مبتلا با داغ هجرانت

بیچاره طفلانت

هرکس تنی گم کرده آن را می‌شود جویا

بیچاره‌تر لیلا

ای ماه شب‌های مدینه آسمانت کو؟

نور و نشانت کو؟

بین کمان و تیر و نیزه مانده‌ای تنها

ای ماه بی‌همتا

طفلی ز تو گم گشته و در این شب ظلمت

ای وای از این غربت

آخر کجا جویم نشان در این دل صحرا

او را کنم پیدا

ترسوترین رجّاله‌ حتی، لا‌ابالی شد

تا بیشه خالی شد

آل پیمبر در فغان از وحشت اعدا

صحرا شده غوغا

تن‌ها به صحرای جنون، افتاده دور از سر

غرق به خون یکسر

گیرد بهانه دخترت، پس کو سر بابا

محشر شده برپا

حالا که پر شد مشک آب، ارباب و شاهم کو؟

خورشید و ماهم کو؟

دائم رباب از غم صدایش می‌رود بالا

«لالا علی لالا»

بر روی نیزه شد سرت شمع شب تارم

وای از دل زارم

در دل نمودم خیمه‌ی حزن تو را بر پا

از عصر عاشورا

بر اهل بیت مصطفی، زینب نگهبان است

دشمن رجز خوان است

بر سر زند جنّ و ملک، شد محشر کبری

گریان شده طاها

من می‌روم دامن‌کشان همراه درد و غم

با ناله و ماتم

در بی‌کسی و غربتِ داغ صنوبرها

همراهِ با اعدا

بی‌ تو شود این کاروان بی یاور و حامی

با مردم شامی

با ما اسیران می‌رسد پیغام عاشورا

بر مردم دنیا

بداهه سرایان:

ناهید رفیعی، زهرا فرقانی

فهیمه انوری، سید محمد صفایی

محمود حسنی مقدس، محمدعلی کمالی مقدم

محمد عظامی، فریبا رئیسی، سوده سلامت

محمدرضا هادی زاده

محمدباقر منصور سمائی

مرضیه قاسمعلی، سجاد فرخ‌نژاد

محمدعلی جعفری، بانو محسن پور،

محمد صبوریان، طاهره ابراهیم‌نژاد

وطنز | بهترین شعرهای طنز

مانده_تا_اربعین ۴۱ روز تا اربعین ۱۴۰۰

https://s4.uupload.ir/files/%DB%B4%DB%B1_%D8%B1%D9%88%D8%B2_ked5.jpg

مانده_تا_اربعین

  ۴۱ روز تا اربعین ۱۴۰۰

امام صادق(علیه‌السلام) فرمودند:

نفَس فرد غمگین، که به خاطر ستم بر ما غصه‌دار است، تسبیح است و اندوهش برای کار ما، عبادت به شمار می‌رود و راز ما را نگه داشتن، جهاد در راه خداست.

الکافی/ ج۲/ ص۲۲۶

#علی_اکبر_حسین

#علی_اکبر_حسین

دیدم اعضای تنت را جگرم سوخت علی

پاره های بدنت را جگرم سوخت علی

ناگهان زانویم افتاد زمین چون دیدم

طرز چانه زدنت را جگرم سوخت علی

چه کنم عمه نبیند بدن حمزه ای اَت

مُثله دیدم بدنت را جگرم سوخت علی

لخته خونی که برون از گلویت آوردم

ریخت خون دهنت را جگرم سوخت علی

باورم نیست که جسمت ز نظر پنهان است

نیزه بینم کفنت را جگرم سوخت علی

یوسفم ،کاش که می شد به میان حرمت

ببرم پیرهنت را جگرم سوخت علی

آن لبانی که اذان گفت، بهم ریخته است

خُرد بینم دهنت را جگرم سوخت علی

داغ پرپر شدنت جای خود، امّا بینم

داغ بی سر شدنت را جگرم سوخت علی

این همه نیزه میان بدنت گم شده است

با که گویم محنت را جگرم سوخت علی

از همان دور شنیدم رجزت را پسرم

این حسین و حسنت را جگرم سوخت علی

نعرة حیدری و نالة یا زهرایت

می شنیدم سخنت را جگرم سوخت علی

نشد آخر لب عطشان تو را آب دهم

چه کنم سوختنت را جگرم سوخت علی

گر نیایند جوانان حرم یاری من

که بَرَد خیمه تنت را جگرم سوخت علی

#ای_گل_لیلا

#شدی_اربا_اربا

مجتبی یامینی

بداهه آیینی شاعران راه‌راه تقدیم به حضرت علی اکبر علیه السلام

بداهه آیینی شاعران راه‌راه

تقدیم به حضرت علی اکبر علیه السلام

علی شمشیر می بندد، اشداء علی الکفار

ملک از عرش می‌آید برای سجده دیگر بار

محمد در علی تکرار و حیدر در علی ظاهر

تمام کینه‌ها از این ظهورست و از این تکرار

مشو پاپیچ او دنیا! طلاقت داده چون حیدر

هوای عاشقی دارد، بیا و دست از او بردار

رها سازید ای اهل حرم دامان و دستش را

که عاشق شوق دارد جان سپارد در ره دلدار

برای رفتن میدان پدر تعویذ می‌خواند

که بار دیگر این رفتن بیانجامد به یک دیدار

چو باید داد در بزم تقرب بهترین‌ها را

برو اکبر نمی‌خواهم کنی جان پدر اصرار

خدایا شاهدی او بیشتر از هرکسی باشد

شبیه مصطفی در صورت و در سیرت و گفتار

علی را می‌فرستد سمت میدان یا پیمبر را

قلم بنویس با خون، شرح این هنگامه‌ی غمبار

برای آخرین بار است، می‌بینم تو را، قدری

به پیش چشم خیس من، علی جانم قدم بردار

به میدان می‌رود اکبر چنان عباس می‌غرد

به لشگر می‌کند حمله به دشمن می‌دهد هشدار

رجز خوانَد:«علی بن حسین بن علی هستم

که با نامش فتاده لرزه بر جان و تن اشرار»

چنان مردانه می‌جنگید و از دشمن تلف می‌کرد

که گویا حیدری دیگر نمایان شد در این‌ پیکار

دَرَک را پر نمود او از حرامی‌های بدکردار

ز بس جانانه جنگید او شبیه حیدر کرار

یکی را سر، یکی را پر، یکی را پای تا سر زد

به زیر آورد از بالا، به حول و قوه‌ی دادار

سپاهی پرخروش اما از این اعجاز در وحشت

علی دل را به دریا زد، شکاف نیل شد تکرار

هوا ابری شد و رعدی زد و بارید بارانِ

هزاران نیزه و شمشیر و تیر دشمن غدار

لبانش خشک بود اما زبانش خشک‌تر از لب

در آن گرمای سوزان و در آن هنگامه‌ی پیکار

قدم‌هایش شد آهسته، نگاهش حالتی خسته

چنان صیدی به دام افتاد بین گرگ‌های هار

هزاران دست بالا رفت و بر جسمش فرود آمد

بگیرد انتقام خون او را از چه کس، مختار؟

علی اکبر، سنان، نیزه، جبین، سنگ و سر و دشنه

شبیه مادر و سیلی و پهلو، آتش و مسمار...

پدر آمد به بالین پسر آن شبه پیغمبر

به پایان می‌رسید آن لحظه، ای کاش این جهانِ خوار

تواتر یافت، مانند حدیثی روشن از جدّش

نخواهد شد حروف اربا اربای علی، انکار

هزاران تکه شد خورشیدِ پیشاهنگِ اقمارش

چه داغی مانده بر سینه که بی‌سر می‌شود سردار

گذارد روی بر رو‌ی جوانش این‌چنین گوید:

علی بعد تو لعنت باد بر دنیای بی‌مقدار

چه کردی با پدر، جانا که بی تو از نفس افتاد

تو جان دادی کنار او، پدر جان داده صدها بار

پدر آمد که برگرداند او را تا دم خیمه

پسر بس اربا اربا بود، گره افتاد در این کار

به هرجا بنگرد روی تو را بیند در این صحرا

شعاع دشت پر گشته ز جسمت دور او انگار

جوانان بنی هاشم به یاریّ حسین آیید

که این تسبیحِ از نخ وا شده جمعش شده دشوار

بخوانید ای جوانان بنی هاشم غزل از غم

نمانده مصرع از بیتی، نمانده واژه در اشعار

بداهه سرایان:

سیدمحمد صفایی، فهیمه انوری

سوده سلامت، محمدعلی جعفری

محدثه مطهری، محمود حسنی مقدس

محمد عظامی، محمد باقر منصور سمائی

محمدرضا هادی زاده، علی‌اکبر مدرس

مرضیه نجفی، مهنا صادقی

مرضیه قاسمعلی، رضا حسین‌پور

ابراهیم صفایی، فریبا رئیسی

محمدعلی کمالی مقدم، محمد صبوریان

بانو محسن‌پور، ابوالقاسم سیفی

سجاد فرخ‌نژاد، طاهره ابراهیم نژاد

وطنز | بهترین شعرهای طنز