وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

بداهه‌ی شاعران راه‌راه به مناسبت هفته‌ی ازدواج

بداهه‌ی شاعران راه‌راه به مناسبت هفته‌ی ازدواج

خواب دیدم ازدواج آسان شده

هر چه می‌خواهد دلم ارزان شده

از زمین روییده گل‌های طلا

آسمان با پول بمباران شده

قیمت کیف و کلاه و کفش و کت

جمله در حد کش تنبان شده

مشکلاتش یک به یک بی «م» شدند

هفت‌خوانش نیز خرزوخان شده

پاسخ هر بانک در امضای وام

گفتن «چشم» و «بله قربان» شده

مهریه مثل زمان‌های قدیم

یک نبات و یک گل و قرآن شده

توی خوابم غول تشریفات را

دیدمش، زخمی شده، نالان شده

هر طرف چنگ و دف و آواز بود

ظاهرا مرغ سحر ارزان شده

هر که را دیدم مرا تکریم کرد

هیبتم همچون «میتی کومان» شده

صاحب خانه مرا بیرون نکرد

فهم و درکش چون ابوریحان شده

خانه‌ی مفتی فراوان مثل ریگ

صاحب آن خانه‌ها انسان شده

خانه‌های زیر ششصد متر هم

با لودر بنیانشان ویران شده

اسم ژیلا دختر مشتی رجب

صبح و شب ورد لب مامان شده!

دختر همسایه‌مان از عشق من

واله و سرگشته و حیران شده

بر سر این‌که که گردد همسرم

جنگ بین جمله‌ی نسوان شده

دشنه و شمشیر بر هم می‌کشند

این یکی جومونگ و آن لینچان شده!!

این وسط دیدم که استقلال هم

قهرمان لیگ در ایران شده

در سکانس دیگری از خواب خود

یار را دیدم که بی‌دندان شده

با خودم گفتم ولی حالا چرا؟!

وقتی این‌سان ازدواج آسان شده!

ناگهان افتادم از بالا به زیر

مثل اینکه باز هم طوفان شده

این چه کابوسی است خوابم زهر شد

ظاهرا جایم پر از باران شده

خواب ارزان، دیدنش دردسر است

یار با دندان گرفتن بهتر است

بداهه سرایان:

زهرا فرقانی، حسن اویسی،

طاهره ابراهیم نژاد،

محمد رضا شکیبایی زارع،

سید محمد صفایی نویسی،

مهدی امام رضایی، امین شفیعی،

فریبا رییسی، سارا رمضانی،

صامره حبیبی

وطنز | بهترین شعرهای طنز

دلربایی می‌کند با پاچه و ران گوسفند

دلربایی می‌کند با پاچه و ران گوسفند

قیمتش بالاتر است از جان انسان گوسفند

چون که حالا خون او از خون ما رنگین‌تر است

چشم غره می‌رود گاهی به چوپان گوسفند

کره خر پرسید از قاطر که در این چند وقت

راه می‌آید چرا مست و خرامان گوسفند؟

می‌تواند با فروش پشم‌های زائدش

چند صد ویلا بسازد در لواسان گوسفند

گرچه در اطراف ما قانون جنگل حاکم است

توی این جنگل ولیکن هست سلطان گوسفند

بعد از این هی طبع شعر شاعران گل می‌کند

می‌زند تا زیر بع بع زیر باران گوسفند

خواب می‌دیدم پریشب که به جای توله سگ

بود دست بچه قرطی‌های تهران گوسفند

می‌چرد هرجا بخواهد می‌خورد یک عالمه

چون که مثل ما ندارد غصه نان گوسفند

تا که چاقو را نشان دادیم، با یک پوزخند

گفت کی ترسیده از چاقوی زنجان گوسفند؟

از مریدان توییم و پاچه‌خواران توییم

لطف کن با قیمتت ما را نترسان، گوسفند

شیخ اگر که با همین فرمان براند عنقریب

می‌نشیند توی نیسان پشت فرمان گوسفند

ای مدیر محترم، ما مردم خوب و نجیب

گرچه خیلی ساده‌ایم اما نه چندان گوسفند

آه می‌ترسم در این اوضاع مالی عاقبت

گیرمان حتی نیاید عید قربان گوسفند

محمدحسین مهدویان

وطنز | بهترین شعرهای طنز

کاه و یونجه می‌شود هردم غذای گوسفند

کاه و یونجه می‌شود هردم غذای گوسفند

می‌شود کنج طویله روستای گوسفند

گاه جای کاه و یونجه نان خشکی می‌خورد

چون‌که خوش باشد همیشه اشتهای گوسفند

هر کجا یک گلّه می‌بینی تو در حال چرا

گرد هر شهری شده مهمانسرای گوسفند

جای نی چوپان صدای وویس را کرده زیاد

خود شده اندر طبیعت همصدای گوسفند

گوسفندان سمت صحراها روان هر صبح و شام

خوش بود بانگ دل‌انگیز و رسای گوسفند

پشت نیسان، پشت خاور، بلکه گاهی پشت ماک

پرشده از قوم و خویش و اقربای گوسفند

گشته اهلی تا بگردد همدم نوع بشر

داستانی کهنه باشد ماجرای گوسفند

دوش رفتم تا بگیرم گوسفند زنده‌ای

شد برابر با دیه، چون خون‌بهای گوسفند

ریشخندی زد به من بعدش زبانش شد دراز

خنجری زد بر دلم آن بای‌بایِ گوسفند

لاجرم با ده نفر کردم شراکت آن زمان

تا بگیرم لقمه‌ای از شوربای گوسفند

گر نداری پول تا از راسته یا ران خوری

رو به طباخی بخور از پاچه‌های گوسفند

هست از مابهتران را برّه‌ی بریان غذا

صد گرم دنبه به ما از انتهای گوسفند

هست بابایش وکیل اما خودش چوپان شده

می‌رسد بر گوشمان پرت و پلای گوسفند

عید قربان عید جشن حاجیان بوده ولی

این چنین عیدی بود روز عزای گوسفند

علیرضا تیموری

وطنز | پایگاه شعر و ترانه طنز