وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

این عمل سرپایی‌ست

این عمل سرپایی‌ست

اگرچه موقع تحصیل علم و دانایی‌ست

صدای هرچه می‌آید شبیه لالایی‌ست

برام قهوه بیاور که تِست بسیار است

در این نبرد، کجا جای آب یا چایی‌ست

اگر به خواب روم غول قلچماقش را

هزار بار ببینم که اِند زیبایی ست!

در این رقابت سنگین که چشم کورکُن است

صعود مصرف آبِ هویج رویایی ست

شنید مادرم، آورد یک پیاله و گفت

بخور عزیز دلم چون ویتامین آ یی ست

شبیه طعمه‌ی چربی به چشم صیادان

مرا درون تمام کلاس‌ها جایی‌ست

به محض دیدن ترسم، به گریه مادر گفت:

نترس! مثل عمل‌های ساده، سرپایی‌ست

هزار وعده شنیدم که «حذف خواهد شد»

ولی دریغ چنان وعده‌ی کلیدایی‌ست

سارا رمضانی

وطنز | بهترین شعرهای طنز

ای دولت باکلاس، بدرود!

ای دولت باکلاس، بدرود!

کابینه شیک و خاص، بدرود!

با زنگنه‌ی اباالوزیرت

این مرتبه از اساس بدرود!

ای پشت و پناه آن برادر

اسطوره‌ی اختلاس، بدرود!

با آب پنیر و به‌به سگ

با دسته‌ی بیل و داس بدرود!

تولید وطن، سلام بسیار

ایتالیایی لباس، بدرود!

ای دسته کلید چهار قفله

بر دسته‌ی اسکناس، بدرود!

ای داده به شرق درس تضمین

وی داده به غرب، پاس، بدرود!

برجام نداشت مو! چه کندی؟

با آن سر و روی تاس، بدرود!

ای کاخ‌نشینِ کدخدا ترس

ای منتظر تماس، بدرود!

چون مظهر اقتدار آمد

ای مظهر التماس، بدرود!

یکجور برو که برنگردی

این دنده که شد خلاص، بدرود!

بدرود سرود اسکروچ است...

صامره حبیبی

وطنز | بهترین شعرهای طنز

دیر شد، بعد از همه وقت فروغ ما رسید

دیر شد، بعد از همه وقت فروغ ما رسید

این فروغ ورپریده عزت ما را لهید

آنقدر ما پاچه‌ی صدام را خاریده‌ایم

پاچه‌اش در استخوان قوزک پایش تپید

همسرم، عشقم، برادر، ای پرزیدنت ما

می‌کند تغییر نسبت‌هایمان خیلی شدید

سعی کردم مردنت را از همه قایم کنم

آخ این فیصل، دهن لق، از کجا آخر شنید؟

رفتی و من ماندم و کلی اجیر پیرپاتال

کمپ آلبانی شده کمپ خران ناامید

قبل ترها لااقل اهل ترور بودیم ما

چارتا بچه به دست قاتلم می‌شد شهید...

هی ترند فیک، هی کامنت‌های آبدار

این تمام هارت و پورت ماست در عصر جدید

زهرا آراسته‌نیا

وطنز | بهترین شعرهای طنز

مدح_حضرت_علی (ع)

مدح_حضرت_علی (ع)

دلم میخواست محبوب امیرالمؤمنین باشد

که محبوب علی زهرا و ختم المرسلین باشد

که هرکس راه و رسمش شد علی و بچه های او

نگاهش معتکف در گوشه عین الیقین باشد

علی را کن تماشا که خدا را میتوانی دید

علی زیباترین آیینه ی حق بر زمین باشد

بیا و دست خود را سوی حیدر کن بلند ای دل

که یک نخ از عبای کهنه اش حبل المتین باشد

اگر دیدی شدی گمراه بین راه حق و کفر

علی را گم نکن زیرا که اصل و فرع دین باشد

منم از نسل سلمانی ، که‌در حقش نبی فرمود :

که او از ماست ، فخرِمردم ایران زمین باشد

نگاهم کن شوم سلمان ، شبیه بوذر وعمّار

دلم میخواست محبوب امیرالمؤمنین باشد

مجتبی_آزادپیما

مدح_و_مرثیه #امیرالمومنین

مدح_و_مرثیه

#امیرالمومنین

آن صولت‌آفرین که به رزم، آفرین زنند

بر تیغ او ملائک هفت آسمان، یکیست

شیری که گاهِ پنجه زدن، جبرئیل را

ثقل مهارِ ساعدش آید گران، یکیست

گُردی که خصم، دستِ فزع بر دو ران زند

یکرانِ قهر آورد ار زیر ران، یکیست

طوفان‌صلابتی که خیال وی افکند

چون بید، لرزه در دل هر پهلوان، یکیست

جان برکفی که بهر خدا، گِرد شمع دین

در بزم رزم، پر زده پروانه‌سان، یکیست

جنگاوری که قیمت یک ضرب تیغ او

افزونتر است از عمل انس و جان، یکیست

ببرافکنی که پاسخ «هل من مبارز»ش

ندهند جز به الحذر و الامان، یکیست

شیراوژنی که چون سوی میدان شدی روان

کس را نبود جز ظفرش در گمان، یکیست

آنکو زند چو تیغ دو دم خنده در کَفَش

میدان شود چو طشتِ پر از زعفران، یکیست

آنکس که در مبارزه با هیچ هم‌نبرد

هرگز نگشت ضربت او، ضَرْبَتٰان، یکیست

آن پهلوان که در عقبِ تیغِ جانگزاش

از راه مانده شد ملکِ جان‌ستان، یکیست

در خیبر آنکه یک تنه بی عونِ هیچ کس

از قلعه قلع کرد دری آنچنان، یکیست

گر دست، دست دشمن و گر جسم، جسم اوست

خاشاکِ نم گرفته و نوک سنان یکیست

در پیش صرصر غضبش روز کارزار

کوه و غبار و پشّه و پیل دمان یکیست

باید عَلَم به دست دو ناکس فتد نخست

کآید عیان که روز وَغا، قهرمان یکیست

الحق که عزلِ پیکِ «برائت» ز نیمه راه

معلوم کرد لایق این امتحان یکیست

ای بی‌ادب! حیا نکنی زین قیاس خام

کآن شاه با خسی چو فلان و فلان یکیست؟!

اعرابی‌ای که می‌نکند فرق چپ ز راست

با عالِم حقایق سرّ و عیان یکیست؟

ناپاک‌فطرتی که ز نسل عواهر است

با آن نتاجِ گوهر پاکیزگان یکیست؟

شاها مرا که دیده به دست عطای توست

در چشم طبع، تودۀ انگِشت و کان یکیست

تا ذوق شهد عشق تو دارم به کام جان

اندر مذاق من، عسل و شوکران یکیست

شوقم کُشد به یاد حریمت که اندر او

دل مطمئن شود که خدای جهان یکیست

گر صدهزار قصر مجلّل بنا کنند

آن صحن و آستان ملک پاسبان یکیست

گر این و آن ثناگریِ آن و این کنند

ممدوحِ من خلافِ رهِ این و آن، یکیست

آن مُبدعی که صد هنرم داده، جمله را

وقف تو کرده است و از آن صد، زبان یکیست

#فقیر_تهرانی