مصائب_شام
مناجات_امام_زمان
بیا و درد هجران محبّان را مداوا کن
نگاهی از کرم بر چشمهای خستهء ما کن
تمام آفرینش بیتو باشد جسم بیجانی
بیا با یک نظر بر خلق، اعجاز مسیحا کن
بیا از غربت جدّت بگو، با مردم عالم
بیا و چشم ما را از سرشک سرخ، دریا کن
کنار علقمه با مادر مظلومهات زهرا
دو چشم خویش را دریا، به یاد چشم سقا کن
بیا با اشک کن همچون عموی خویش، سقّایی
بریز از دیده خون و گریه بر اولاد زهرا کن
بیا و تیر را بیرون بکش از حنجر اصغر
پسر که ذبح شد از تیر قاتل، فکر بابا کن
بیا دست یداللهی، برون از آستین آور
طناب خصم را، از دستهای عمّهات وا کن
سر بالای نی، آوای قرآن، خندۀ شادی
بیا دروازۀ ساعات و زینب را تماشا کن
بریزد خون «میثم» تا به خاک پای یارانت
بیا او را برای روز جانبازی، مهیا کن
شاعر:استاد_غلامرضا_سازگار
اشعار ناب آئینے
shere_aeini
رفته بودم سه شنبه کافی شاپ
بود یک جای شیک و خیلی تاپ!
پخشِ موزیک، نور کم، سیگار
چند عکس عجیب بر دیوار
منویش پر ز اسمِ بیگانه
آنتوان، ماندیا، سوشایانه!!
کاسه ی نیچه، وازلین چخوف!!
برگری از لنین، سسش پر تف!!
سوشیِ دانته؛ ساندویچِ هِگِل!
تُستِ هیچکاک؛ با کمی فلفل!
شازده دمنوش طعمِ اگزوپری!
کوکتل و شِیک، طعم تام و جری!
بال و پاچین پُر از پدرخوانده!
یک براندو درونِ جوشانده!
قهوه ی زانتیا الکساندر!
سوپّ هوندا؛ پنینی اشنایدر!
گفتم: « آقا به من بده لطفن
سوشیا سوفیا رونی کلمن! »
گفت: « باشد به روی چشمانم
عاشقِ این غذای آلمانم »
قلقلک داد اشتهای مرا
رفت و آورد او غذای مرا
بود بشقاب؛ داخلش کوکو
اندکی گوجه با کمی کاهو
نانِ خشکی که در دهن شد خیس
یک هویج و سه دانه اسمارتیس!
چند زیتون؛ فقط سه قاشق ماست
گفت: « این هم غذای شیک شماست »
گشت از بهرِ آن غذا آن عصر
صد تومن از حساب بانکم کسر!
مانده نامش همیشه خاطرِ من
سوشیا سوفیا رونی کلمن!
امیرحسین خوشحال
وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز
vatanz_ir
ترامپیه
دیدند همه مردم دنیا هنرت را
دیدیم هنرمندی پرشور و شرت را
هرجا سخن از فتنه و جنگ است بلاشک
کردی تو فرو عدل در آن نقطه سرت را
بر پیکر زخمی درختان تمدن
دیدیم اثر تیشه و گرز و تبرت را
فهمید دروغ است هر آن کس که شنیده
جنگ و جدل زرگری فیل و خرت را
بر فرق دموکراسی دنیا زده ای تو
دائم عربستان و کویت و قطرت را
هی داد نزن از بشر و حق و حقوقش
دیدیم همه ژست حقوق بشرت را
آن روز بیاید که کمیتت بشود لنگ
در رفته ببینند همه شافنرت را
"ما زنده به آنیم که آرام نگیریم"
تا اینکه درآریم به زودی پدرت را !
مهدی پرنیان
وطنز پایگاه شعر و ترانه طنز
vatanz_ir
قسم به تیغ حیدرت به بوسۀ پیمبرت
به گریه های مادرت به غربت برادرت
قسم به یار و یاورت به زینبت به خواهرت
"به جای شیر، تیر نوش کرده بود اصغرت
و بعد تیر و تیغ و نیزه می زدند بر سرت"
جنون به فرق عقل آنچنان زدم که سر شکست
زمانه فهم عشق را نداشت، بی ثمر شکست
دریغ کاسه کوزه ها به روی کوزه گر شکست
"کنار درک غربت تو کوه از کمر شکست
چقدر زخم تشنه مانده است روی پیکرت"
هنوز مشک تیر خورده روی خاک ها رهاست
هنوز العطش نوای اهل بیت مصطفی است
هنوز کلُّ یوم، یار ما سر از تنش جداست
"سر حسین ِ تشنه لب هنوز روی نیزه هاست
زمانه خاک بر سرم زمانه خاک بر سرت"
حسین! ای که مرز بین کوثر و تکاثری
بگو پس از هزار سال دل کند تدبّری!
عمو چرا به آب زد؟ تو که از آب ها پُری
"هزار سال رفت و تو هنوز زخم می خوری
هزار سال رفت و تازه است زخم حنجرت"
هزار سال رفت و عاقلان و فیلسوفیان
هزار سال رفت و واقفیّه و وقوفیان
هزار سال رفت و خانقاهیان وصوفیان
"هزار سال رفت و دسته دسته قوم کوفیان
گرفته تیغ بر کف ایستاده در برابرت"
حسین، عاشقی است جاودانگی است سرمدی است
حسین ماورای هرچه باید و نبایدی است
"چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی" است!
"سرِ به روی نیزه ات حقیقت محمّدی است
چرا زمانه پی نمی برد به اصل جوهرت؟"
برادرم به آتش ابولهب نگاه کن
به کربلای خستگان وجب وجب نگاه کن
به مصر و قاهره به غزّه و حلب نگاه کن
"بیا کنار خیمه های تشنه لب نگاه کن
ببین که زخم تیرها چه کرده با برادرت"
غروب شد غروب شد نه اسبی و نه فارِسی
نه جعفری نه قاسمی نه حُرّی و نه عابسی
دلم فدای زینبت نه یاری و نه مونسی
"شب وداع آمد و سری زدم به مجلسی
که شعله اش اگرچه بود نام پاک مادرت"
خدا گواه، خسته سینه می زدم برای تو
ز خستگی نشسته سینه می زدم برای تو
گهی عنان گسسته سینه می زدم برای تو
"تمام شب شکسته سینه می زدم برای تو
و لشکری که اسب می دواند روی پیکرت..."
پدربزرگ، کنج خانه با تمام کوچکی
چه روضه ها که می گرفت بی نبات و پولکی!
چه اشک ها که می گرفت روضه خوان گیلکی!
"نشسته ام به یاد روزهای دور کودکی
شکسته دم گرفته ام به یاد دیدۀ ترت"
اگر اطالۀ کلام می کنم به زخم تو
چه زخم ها که التیام می کنم به زخم تو
ته پیاله را تمام می کنم به زخم تو
"سلام می کنم سلام می کنم به زخم تو
سلام می کنم به عطر جمله های آخرت"
سلام ما سلام ما به رازهای برملا
سلام ما سلام ما به البلاءُ للوَلا
سلام ما سلام ما به راز لستَ مُرسلا
"سلام ما سلام ما به کشتگان کربلا
سلام ما سلام ما به اکبر و به اصغرت"
علمدار کربلا
«مناجات ناشنوایان»
غزلی از حضرت آیتالله خامنهای تقدیم به ناشنوایان عزیز
به مناسبت هشتم مهرماه روز ناشنوایان
«مناجات ناشنوایان»
ما خیل بندگانیم ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم ما را تو میشناسی
ویرانهئیم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنکه بینشانیم، ما را تو میشناسی
با هر کسی نگوییم راز خموشی خویش
بیگانه با کسانیم ما را تو میشناسی
آیینهایم و هرچند لب بستهایم از خلق
بس رازها که دانیم ما را تو میشناسی
از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو میشناسی
از ظن خویش هرکس، از ما فسانهها گفت
چون نای بیزبانیم ما را تو میشناسی
در ما صفای طفلی، نفْسُرد از هیاهو
گلزار بیخزانیم ما را تو میشناسی
آیینهسان برابر گوییم هرچه گوییم
یکرو و یکزبانیم ما را تو میشناسی
خط نگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم ما را تو میشناسی
لب بسته چون حکیمان، سرخوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو میشناسی
با دُرد و صافِ گیتی، گه سرخوشی است گه غم
ما دُرد غم کشانیم ما را تو میشناسی
از وادی خموشی راهی به نیکروزی است
ما روزبه، از آنیم ما را تو میشناسی
کس راز غیر از ما، نشنید بس «امینیم»
بهر کسان امانیم ما را تو میشناسی. ۷۵/۱/۱۴