وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

ماه صفر که ماه عزا،ماه ماتم است


http://uupload.ir/files/s8pm_%D9%85%D8%A7%D9%87_%D8%B5%D9%81%D8%B1.jpg

ماه صفر که ماه عزا،ماه ماتم است

ایّام سوگواری ارباب عالم است

داغ حسین سینه ی ما را فشرده است

ماه صفر ادامه ی ماه محرّم است

شکر خدا که از غم آقای بی کفن

چشمم شبیه چشمه ی جوشان زمزم است

هر کس برای خون خدا گریه می کند

مزدش به دست بانویی است که قدش خم است

سی روز شد که از غم او گریه می کنیم

این رزق چند روزه دوباره فراهم است

هر دیده ای که لایق اشک حسین نیست

اشک حسین حاصل هر قلب پُر غم است

ما را حسین کرده جدا بهر ماتمش

لطف و عطای به گدایش دمادم است

هر روز و شب زیارت مخصوصه ی حسین

بر زخم قلب غمزده مانند مرهم است

هر کس که دید گوشه ای از روضه های او

گر خون چکد ز چشم ترش باز هم کم است

زینب اگر چه خسته ی رنج اسارت است

امّا ز داغ کرب و بلا قامتش خم است

[Forwarded from هم اندیشان]

حضرت_زینب مصائب_شام

حضرت_زینب مصائب_شام

خون می‌چکد به دوشم از چشمهای نیزه

من هم عزا گرفتم با های های نیزه

یا شهر تیره گشته یا تار گشته چشمم

تنها تو را شناسم ای روشنای نیزه

با خارها دویدم با تازیانه رفتم

آخر به تو رسیدم از ردِ پای نیزه

دیدی مرا گرفتند آخر زِ دامنِ تو

ای وای وای دشمن ای وای وای نیزه

دشمن زِ هر دو سو بست زنجیرِ گردنم را

یکسو به دستِ زینب یکسو به پایِ نیزه

هم پاره پاره معجر  هم رشته رشته گیسو

از بس که سنگ خوردم از لابلایِ نیزه

دیگر خبر ندارم از گریه‌های اصغر

گویا که رفته در خواب با لای لایِ نیزه

شاعر:حسن_لطفی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

حضرت_رقیه

حضرت_رقیه

لب های او جز ناله آوایی ندارد

دیگر برایش خنده معنایی ندارد

اکنون که اینجا آمدی باید بگوید

جز این خرابه دخترت جایی ندارد

باید بگوید از غم تنهایی خود

چون هم نشینی غیر تنهایی ندارد

یادش بخیر آن بوسه های گرم بابا

حالا لبش سرد است و گرمایی ندارد

در کوچه های شام هم با گریه می گفت

یک کاروان نیزه تماشایی ندارد!

تفسیری از ایثار و غیرت می شود چون

از نسل زهرا است و همتایی ندارد

هر چه مصیبت بود از آنجا شروع شد

وقتی که فهمیدند بابایی ندارد...

شاعر: محسن_زعفرانیه

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

حضرت_رقیه

حضرت_رقیه

پروانه ام که بال و پرم تیر می کشد

جسم ضعیف و مختصرم تیر می کشد

از بس که اشک ریختم از دوریَت پدر

بنگر به چشم های ترم تیر می کشد

فریاد آب آبِ تو یادم نمی رود

تا آب می خورم جگرم تیر می کشد

آسیب دید شاخه ای از من به رهگذز

هستم نهال و برگ و برم تیر می کشد

ای سر ز سنگها که عدو بر سرم زده

سربسته گویمت که سرم تیر می کشد

از آن شبی که زجر لگد زد به پهلویم

دردش رسیده تا کمرم تیر می کشد

شاعر:محمود_اسدی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

حضرت_رقیه

حضرت_رقیه

شام را ویران کنم با گریه هایم تا سحر

تا که آید کنج ویرانه سحر ، راس پدر

دیگر از سیلیّ و ضرب تازیانه باک نیست

طاقتم تاب است ، دارم من هوایت را به سر

بارش خاکستر و آتش به سر،هر روز هست

گرچه مویم سوخت،دارم همچنان معجر به سر

زیر پای مرد شامی دست و بازویم شکست

همچنان مادر که شد خورد استخوان در پشت در

طعنه ی زنهای شامی ، خنده های دختران

دختری با خنده میگفت : ای یتیمِ بی پدر

دختر مرد یهودی صورتم را چنگ زد

مادرش هم بین آن رقاصه های خیره سر

درد و رنج و طعنه ها تابم ربوده ، ای پدر

امشب ای بابا بیا ، همراه خود من را ببر

شاعر:محمد_دولت_آبادی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini