وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

مصائب_شام حضرت_رقیه

مصائب_شام حضرت_رقیه

کوفه که شهر علی بود چنان کرد به من!

وای از شام که بغض پدرم را دارند..

سرهرکوچه معطل شده ام،خسته شدم!

چشمشان کور! همه قصد تماشا دارند!

سر بازار که رفتیم سرم داد زدند...

ای ابالفضل بیا! نیت دعوا دارند!

جگرم سوخت زمانیکه رقیه میگفت

عمه جان!اینهمه دختر همه بابا دارند

دخترانی که پس پرده عصمت بودند..

بعد تو در وسط مجلس می جا دارند!

شاعر:سیدپوریا_هاشمی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

مصائب_شام

مصائب_شام

وای از شام اسیران غم بی حد دیدند

خاک از بام به فرق سرشان پاشیدند

بر غم و غصه ی اولاد علی خندیدند

پای سرهای بریده همگی رقصیدند

بغض دیرینه ی خود را به علی نو کردند

بی حیاها همه ی قافله را هو کردند

پیش چشم اسرا چنگ و دف و تار زدند

کعب نی بر بدن عابد بیمار زدند

دختران را به سر کوچه و بازار زدند

سخت تر از همه در پیش علمدار زدند

دختر فاطمه را جا ملاعام دهند

دسته دسته به اسیران همه دشنام دهند

شامیان ظلم به ذریه ی زهرا کردند

خنده بر بی کسی زینب کبرا کردند

خون به قلب علی و احمد و زهرا کردند

اسرا را سر هر کوچه تماشا کردند

خون عباس سر نیزه بجوش آمده بود

دور ناموس خدا برده فروش آمده بود

شاعر:محمود_اسدی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

 

مرز_شلمچه

مرز_شلمچه

شهرستان امیدیه حدود ۲۰۰ کیلومتر با مرز شلمچه فاصله داره که از استانهای مختلف بخصوص کرمان، فارس، یزد و..... و زایرین پاکستانی محل تردد اونا حساب میشه....

حسینیه و اسکان خانوادگی بهمراه شام و صبحانه هست....

همه میتونند از امکانات استفاده کنند

شماره هماهنگی

آقای سلبی :۰۹۳۹۷۹۷۷۵۶۸

آقای گشتیل زاده :۰۹۱۶۹۹۵۲۹۱۳

https://sspp.ir/moziif

وسط نسخه‌های تاریخی

وسط نسخه‌های تاریخی

بین چندین کتیبه‌ی میخی

قصه‌ای یافتم که گفتن داشت

گفتنی‌های آن شنفتن داشت

نیستم بنده اهل نامردی

قصه‌ام نیست من درآوردی

قصه‌ام مال عصر حاضر نیست

ظاهراً قرن سوم هجری‌ست

دهمین پادشاه عباسی

داشت یک خلق و خوی تگزاسی

فکر می‌کرد حمله‌ی جنگی

هست دارای بُرد فرهنگی

اسم او بود پوچ و توخالی:

«متوکل»! چقدر هم عالی!

از قضا توی دوره‌ی مذکور

متوکل مریض شد بدجور

دُملی داشت گنده و چرکین

دُملی که خودت بیا و ببین

موضع زخم آن خلیفه‌ی دین...

کمرش؟ نه کمی بیا پایین

می‌شود گفت حومه‌ی ماتحت!

(ظاهراً بوده در بدن جا قحط!)

چقدر شعرمان مقدس شد

موضع زخم هم مشخص شد

بخش تاریک قصه، روشن گشت

چند بیتی به آن مزین گشت

هر که می‌رفت پیش شاهنشاه

دکتر و برج‌ساز و کارآگاه

آدم باشعور یا کودن

دکترایش ز بلخ یا لندن

هرکسی، باسواد یا ابله

زود می‌گفت در دلش: «اَه اَه»

 

چون که آن زخم زشت و چرکین بود!

(گرچه مال خلیفه‌ی دین بود)

چند تا دکترِ دَرِ پیتش

کرده بودند جمله ویزیتش

گفته‌بودند: «حضرت سلطان

مثل خر مانده‌ایم در درمان

شده‌ای ظاهراً شما جادو

کاملاً بی‌اثر شده دارو

از کرامات زخم سلطان است

اینکه این‌جور سفت و سگ‌جان است

شده بسیار قرمز و خونی

دُمل خوشگل همایونی

ما طبیبان خنگ سلطانیم

هر چه ما را لقب دهی آنیم»!

غرض اینکه خلیفه با این درد

دمرو داشت سلطنت می‌کرد

احتمالاً اگر که گاهی هم

مثلاً فرضاً اشتباهی هم،

دیده‌ای در اوامر آن مرد

بوده است از عوارض این درد!

مثلاً حکم کرده بود ایشان

هر کجا یک نفر ز درویشان،

قصد رفتن به کربلا را داشت،

چون که پا در مسیر آن بگذاشت،

پای او را قلم کنند از بیخ

تا شود درس عبرت تاریخ!

تورهای زیارتی با چسب

کرده بودند برگه‌ای را نصب

شده از بهر پاره‌ای مشکل

بعد از این تور کربلا کنسل!

در همین راستا، بدین منظور

متوکل به عده‌ای مأمور

گفت فوراً به نینوا بروند

بی‌خبر، یکهو، بی‌هوا بروند

حکم مأموریت: شود اسقاط

گنبد و صحن و کل تشکیلات!

حکم تخریب کربلا را داد

بعد هم کیسه‌ی طلا را داد

لحظه‌ای بعد چاکران سپاه

طبق امر مطاع شاهنشاه

عین محموله‌ی بلا گشتند

راهی خاک کربلا گشتند

توی آن شهر بل‌بشو کردند

صحن را کاملاً درو کردند

نامه‌ای گشت عاقبت تنظیم

به حضور خلیفه شد تقدیم:

«امرتان زود گشت نصب‌العین

رفع شد فتنه‌ی امام‌حسین»

غافل از اینکه نام او دربست

در تمام جریده‌ها ثبت‌است

این مدل حکم‌راندنی، اِی دوست

شیوه‌ی حکمرانی دمروست!

سید امیر سادات موسوی

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

وسط نسخه‌های تاریخی

وسط نسخه‌های تاریخی

بین چندین کتیبه‌ی میخی

قصه‌ای یافتم که گفتن داشت

گفتنی‌های آن شنفتن داشت

نیستم بنده اهل نامردی

قصه‌ام نیست من درآوردی

قصه‌ام مال عصر حاضر نیست

ظاهراً قرن سوم هجری‌ست

دهمین پادشاه عباسی

داشت یک خلق و خوی تگزاسی

فکر می‌کرد حمله‌ی جنگی

هست دارای بُرد فرهنگی

اسم او بود پوچ و توخالی:

«متوکل»! چقدر هم عالی!

از قضا توی دوره‌ی مذکور

متوکل مریض شد بدجور

دُملی داشت گنده و چرکین

دُملی که خودت بیا و ببین

موضع زخم آن خلیفه‌ی دین...

کمرش؟ نه کمی بیا پایین

می‌شود گفت حومه‌ی ماتحت!

(ظاهراً بوده در بدن جا قحط!)

چقدر شعرمان مقدس شد

موضع زخم هم مشخص شد

بخش تاریک قصه، روشن گشت

چند بیتی به آن مزین گشت

هر که می‌رفت پیش شاهنشاه

دکتر و برج‌ساز و کارآگاه

آدم باشعور یا کودن

دکترایش ز بلخ یا لندن

هرکسی، باسواد یا ابله

زود می‌گفت در دلش: «اَه اَه»

 

چون که آن زخم زشت و چرکین بود!

(گرچه مال خلیفه‌ی دین بود)

چند تا دکترِ دَرِ پیتش

کرده بودند جمله ویزیتش

گفته‌بودند: «حضرت سلطان

مثل خر مانده‌ایم در درمان

شده‌ای ظاهراً شما جادو

کاملاً بی‌اثر شده دارو

از کرامات زخم سلطان است

اینکه این‌جور سفت و سگ‌جان است

شده بسیار قرمز و خونی

دُمل خوشگل همایونی

ما طبیبان خنگ سلطانیم

هر چه ما را لقب دهی آنیم»!

غرض اینکه خلیفه با این درد

دمرو داشت سلطنت می‌کرد

احتمالاً اگر که گاهی هم

مثلاً فرضاً اشتباهی هم،

دیده‌ای در اوامر آن مرد

بوده است از عوارض این درد!

مثلاً حکم کرده بود ایشان

هر کجا یک نفر ز درویشان،

قصد رفتن به کربلا را داشت،

چون که پا در مسیر آن بگذاشت،

پای او را قلم کنند از بیخ

تا شود درس عبرت تاریخ!

تورهای زیارتی با چسب

کرده بودند برگه‌ای را نصب

شده از بهر پاره‌ای مشکل

بعد از این تور کربلا کنسل!

در همین راستا، بدین منظور

متوکل به عده‌ای مأمور

گفت فوراً به نینوا بروند

بی‌خبر، یکهو، بی‌هوا بروند

حکم مأموریت: شود اسقاط

گنبد و صحن و کل تشکیلات!

حکم تخریب کربلا را داد

بعد هم کیسه‌ی طلا را داد

لحظه‌ای بعد چاکران سپاه

طبق امر مطاع شاهنشاه

عین محموله‌ی بلا گشتند

راهی خاک کربلا گشتند

توی آن شهر بل‌بشو کردند

صحن را کاملاً درو کردند

نامه‌ای گشت عاقبت تنظیم

به حضور خلیفه شد تقدیم:

«امرتان زود گشت نصب‌العین

رفع شد فتنه‌ی امام‌حسین»

غافل از اینکه نام او دربست

در تمام جریده‌ها ثبت‌است

این مدل حکم‌راندنی، اِی دوست

شیوه‌ی حکمرانی دمروست!

سید امیر سادات موسوی

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir