وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

تخریب_بارگاه_ائمه_بقیع

تخریب_بارگاه_ائمه_بقیع

فرق دارد جلوه اش در ظاهر و معنا حرم

گاه شادی، گاه غم دارد برای ما حرم

کل معصومین معز المؤمنین در عالم اند

قبرشان قبله است حالا بی حرم یا با حرم

یک حرم در زینبیه یک حرم در شهر قم

یک طرف زائر فراوان یک طرف تنها حرم

مرتضی و فاطمه از هر نظر مثل هم اند

هست تنها فرق بین حیدر و زهرا حرم

اوج غربت در کدامین داغ معنا می شود

اینکه شاهی از کفن محروم باشد یا حرم؟

فکر کن سبط نبی، حتی ندارد سنگ قبر

خادم فرزند او دارد در این دنیا حرم

شادی واهی کنید امروز را وهابیون

چون که میسازیم با قتل شما، فردا حرم

در مدینه کاخ ها با خاک یکسان می شوند

بعد از آن از دور چون دُر می شود پیدا حرم

گاه معنای حرم هرگز ضریح و بقعه نیست

داشت تعبیری دگر در روز عاشورا حرم

یک سوی زینب حرم یک سوی دیگر قتلگاه

پیر شد در رفت و آمد های مقتل تا حرم

ناله میزد مادری با اشک واویلا حسین

ناله میزد خواهری با اشک واویلا حرم

شاعر:

علی_ذوالقدر

اشعار ناب آئینے

Shere_aeini

هرکجا باشیم و هر کاری کنیم

هرکجا باشیم و هر کاری کنیم

زندگی سرداب و رنج و غصه هاست

سایه دیوارهای رنج چون سروی بلند

قد کشیده تا که  انسان عمر دارد مبتلاست

راحتی؛ رویا و وهم و آرزوست

فکر راحت زیستن از بهر ما نوعی بلاست

خانه دل را به باید کرد تزیین چند روز

چون تمام هستی و دارایی انسان فناست

خانه را از پای بست آباد کن ای با خرد

چون که میدانی رحیل از این سرا هم آشناست

سنگین زیرین باش؛ محکم مثل کوه

کار محکم کن برای آخرت؛ دنیا خطاست

روزگار زندگانی روزگاری کهنه است

هر جدید و تازه ای آمد بدان روزی فناست

رنگها در ابتدا تیزند و تند و چشمگیر

چون عرض باشد ز جوهر او سواست

هست طوفان بلا هر روز ما را در کمین

خانه ویران میکند این درس عبرت بهر ماست

کار ما گیر است زخم زندگی از بس عمیق

درد دارد؛ مرهم صبر و توکل هم دواست

دیده را باید بدوزیم سوی الطاف و کرم

هر کسی تا ساکن این خانه شد جنسش بقاست

نی نباید شد "غریب" از این هوای آشنا

لیک این هم گفته شد بالا سر ماهم خداست

۹۸/۳/۱۶  حمید پورعیسی

لحظه های آخر

لحظه های آخر

بار سفر را بسته ای ، ای ماه پر فیض خدا

دلها پر از اندوه و غم ، عزم سفر داری چرا

یاد خوش ایام تو ، یاد تراویح و قیام

از دل نخواهد شد برون ، ای ماه تقوا و صیام

یاد سحرگاه و غروب ، یاد نماز نیمه شب

آن بیقراری های ما ، در ماه شعبان و رجب

تا تو بیای سوی ما ، مهمان دلهامان شوی

اما چه زود اینها گذشت ، حالا تو داری میروی

افسوس و صد افسوس ازین ، ماهی که رفت ای دوستان

افسوس از این شبهای قدر ، افسوس از این عمر گران-

حیران و دل خونم خدا ، این لحظه های آخرش

حیران چو طفلی بینوا ، در جستجوی مادرش

قدرش ندانستیم و رفت ، این ماه قران و نماز

درهای دوزخ بسته بود ، درهای جنت باز باز-

یا رب خدایا درگذر ، از این همه وزر و گناه

از جرم و از تقصیر ما ، این واپسین ایام ماه

ما را ز درگاهت نران ، تنهای تنها میشویم

با کوله باری از گناه ، بدبخت و رسوا می شویم

ما را ز درگاهت نران ، شاید وداع آخر است

این شیشه تا سال دگر ، شاید که افتاد و شکست

طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق

کنون نقل خیاط و رستم شنو

کنون نقل خیاط و رستم شنو

کجایی گلم؟ با تو هستم! الووو!!

بده چشم و گوش و دلت را به من!

که گویم به تو ماجرایی خفن

یکی بود خیاط در سیستان

گوگولی، ژیگول، بچه قرتی، مامان!

خدای تمام فشن شوییان

که مُد پیش پایش زدی یاتاقان

تهمتن، یگانه یل نیک پی

برفت از بد حادثه نزد وی

بگفتا به آن مرد شوت مشنگ

بدوز از برایم ردایی قشنگ

بلند و شکیل و نه خیلی گشاد

که چشم کشانی زِ کاسه درآد

که دعوت شدم من به جشنی بزرگ

پر از قهرمانان خرد و سترگ

بدو گفت خیاط بی فوت وقت:

برو پهلوان! خاطرت تختِ تخت

بدوزم برایت چنان لعبتی

که گویند یل ها به تو: لعنتی!

کی تو رو قشنگت کرده

مست و ملنگت کرده

تهمتن خوش و شنگ و بشکن زنان

بشد از بَرش سوی منزل روان

سپس گشت خیاط، مرد نبرد!

بنای لباسیدن آغاز کرد

به قیچی و سنجاق و متر و کاتر

درآورد یک الگوی جِرواجِر

بینداخت الگوی آماده را

به روی یکی پارچه از قفا

مجهز به قیچی شد و بعد از آن

بزد بر سر پارچه بی امان

تو گویی زده درزیِ قصه قاط

بکرد آن نگون بخت را کات کات

سپاه اتو، لایه و زامفیکس

بکردند هر درز را خوب فیکس

سپس با نخ و سوزنش کوک زد

بیامد تهمتن همان لحظه اَد

بدو گفت خیاط خوش سر زبان:

چه آن تایم هستی بلا پهلوان!

دوتا درز و ساسون و چین مانده است

و منجوق و سنگ و سپس نصب بست

نشین تا بیارایمش آنچنان

که وا مانَد از کل یل ها دهان!

پس از لحظه ای گفت درزی به او

عجیجم، گلم، رستم من! جوجو!

ردای تو حاضر شده، گیر و پوش

که گردی شبیه «برد پیت» توش

گرفت و بپوشید و در آینه

به خود خیره شد، مرگ بر آینه!

بدید اندر آن جامه ی بی وجود

یقه، آستین،دکمه، دمپا نبود!

دو دست و دو لنگ تهمتن رها

نپوشانده این چار تا را ردا

زِ زور غم جامه ی چاک چاک

بیفتاد رستم زِ بالا به خاک

روایت شده بعد از این داستان

خزیده به کنجی یل سیستان_

شکسته ست از خفت این محن

خطابش کند گر کسی تهمتن_

بگوید به زاری، نه بیش و نه کم_

تهمتن کجا بود! من دکمه ام!

مینا گودرزی

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

خداحافظ ای ربّنای غروب

خداحافظ ای ربّنای غروب

خداحافظ ای رزق و روزی ِ پاک

خداحافظ ای جمع ِ افلاک و خاک

خداحافظ ای لحظه های سحر

خداحافظ ای ماه چشمان ِ تر

خداحافظ ای بغض افطارها

خدا حافظ ای ماه ِ دیدار ها

خداحافظ ای ختم یاسین و نور

خداحافظ ای ماه ِ عشق و سرور

خداحافظ ای ماه رو راستی

خداحافظ ای بی کم و کاستی

خداحافظ ای قدر زلفت دراز

خداحافظ ای اشتیاق ِ نماز

خداحافظ ای لحظه های دعا

خداحافظ ای ماه ِ ارض و سماء

خداحافظ ای ماه ِ صبر و رضا

تو ای ماه آرامش مرتضی

خداحافظ ا ی گرمی آفتاب

خداحافظ ای خوابهایت ثواب

خداحافظ ای بهترین سرنوشت

تو پای مرا می کشی تا بهشت

خداحافظ ای ماه تقدیر من

سحرهای تو صبح تطهیر من

خداحافظ ای برکت سفره ها

خداحافظ ای ماه ِ خوب خدا

[غلامحسین ابوالقاسمی گنبد کاووس]

التماس دعا

ابرگروه دلدادگان انقلاب اسلامی و ولایت