وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

برمدارعشق

برمدارعشق

وداع با ماه مبارک رمضان

داردتمام میشوداین موسم صیام

ماه وفور رحمت خلاق لاینام

ماه نزول رحمت ومهمانی خدا

ماه شکوه وشوکت و شیدایی و دعا

داردبساط ماه خداجمع میشود

این سفرۀ وسیع صفاجمع میشود

گرچه دلِ شکسته ازین ماه سیرنیست

هرگزبرای بخشش الله دیرنیست

حتی هنوزفرصت رازونیازهست

تاآخرین دقیقه درتوبه بازهست

دریای لطف ورحمت حق بیکرانه است

اوبهرعفوبنده پی یک بهانه است

یادش بخیر حال دعای سحرگهان

یادش بخیر،نالۀ العفو والامان

شوروصفابه لحظۀ افطارداشتیم

باذکرتوبه الفت بسیارداشتیم

شبهای قدر،سینۀ ماغرق نوربود

بانام یار،محفل مابزم شوربود

قرآن بسرگرفتن ماعاشقانه بود

آن اشک چشم وآه و نواعاشقانه بود

ای وای برکسی که نبخشیده اش هنوز

بایددوباره توبه کنداو به آه و سوز

گویدکه ای کریم ببخشاکه نادمم

بگذرزجرم بنده کریما که نادمم

یارب مرابه آبروی مرتضی ببخش

درروزهای آخرماه عطا،،ببخش

غزلی از امام خمینی(ره):

غزلی از امام خمینی(ره):

«من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم

چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شدم

فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم

همچو منصور خریدار سر دار شدم

غم دلدار فکنده است به جانم، شررى

که به جان آمدم و شهره بازار شدم

درِ میخانه گشایید به‌رویم، شب و روز

که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم

جامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم

خرقه پیر خراباتى و هشیار شدم

واعظ شهر که از پند خود آزارم داد

از دم رند مى‌آلوده مددکار شدم

بگذارید که از بتکده یادى بکنم

من که با دست بت میکده بیدار شدم»

غزل مقام معظم رهبری در پاسخ به غزل حضرت امام(ره):

«تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی

تو طبیب همه‌ای از چه تو بیمار شدی

تو که فارغ شده بودی ز همه کان و مکان

دار منصور بریدی همه تن‌دار شدی

عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر

ای که در قول و عمل شهره بازار شدی

مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی

وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی

خرقه پیر خراباتی ما سیره توست

امت از گفته دربار تو هشیار شدی

واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی

دم عیسی مسیح از تو پدیدار شدی

یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم

ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی»

ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺸﮑﺴﺖ

ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺸﮑﺴﺖ

ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ !

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ

ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ !!!

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ

ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪگی

ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﯽ

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ

ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ

ﺭﺩ ﭘﺎﯼ ﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮد..

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ

ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .

ﻻﺍﻗﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .

ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﺮﻋﮑﺲ

ﻣﯿﭽﺮﺧﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ . . .

ﺑﺮﺗﻨﻢ ﻣﯿﺸﺪ ﮔﺸﺎﺩ ﺍﯾﻦ

ﭘﯿﺮﻫﻦ . . .

ﺁﻥ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ، ﺳﺮﻣﺸﻖ

ﺁﺏ . . .

ﭘﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺟﺎﯼ

ﺧﻮﺍﺏ . . .

ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ

ﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ . . .

ﺩﻝ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ

ﻫﺮ ﮐﺴﯽ . . .

ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ

ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ . . .

ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ! !

نیما_یوشیج

تا بحث از آزادی انسان به میان است

تا بحث از آزادی انسان به میان است

هر گوشه کسی منتقد و نکته پران است

اینجا اگر آزادی ما حق عیان است_

معطوف به سگ داشتن و موی زنان است

صحبت اگر از غزه و آزادی آن است

القصه که حلقوم شما در خفقان است

چندیست که بر چشم شما عینک دودی است

اسلام شما ورژن اسلامِ یهودی است

آن غیرتتان هم -که دگر رو به خمودی است-

دنبال حقوق عربستان سعودی است

«چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است»

القصه که حلقوم شما در خفقان است

گفتید که حایل شده دیوار؟ به ما چه

در غزه شده کشتن و کشتار به ما چه

هر خانه اگر هست عزادار به ما چه

هر جا شده مظلوم گرفتار به ما چه

یک خون یهودی صفتی در رگتان است

القصه که حلقوم شما در خفقان است

از لوث سفارت بدن قدس نجس شد

در زیر شنی بال و پر غزه پرس شد

از چنگ ستم ، داد فلسطین خس و خس شد

بی غیرتی از حاشیه ی واقعه حس شد

آیا کسی از بین شما هم نگران است؟

القصه که حلقوم شما در خفقان است

روز_قدس

القدس_لنا

مهدی پیرهادی

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

بعد یک اعتصاب اجباری

بعد یک اعتصاب اجباری

گفته ام شعر ناب اجباری

تا که شعرم شود خواص پسند

میدهم آب و تاب اجباری

مصرعی هم نوشتم از برجام:

وای از آفتاب اجباری

دوست داری  شما مدیر شوی

بخوری هی کباب اجباری؟!

شکم لاغرت شود یکهو

مبتلا به حباب اجباری

صفرها گل کنند در فیشت

پای حق و حساب اجباری

یا به مردم همیشه هرساعت

بدهی هی جواب اجباری؟!

یا که اوضاعتان اگر خیط است

بروی توی خواب اجباری؟!

دخترت هم بخاطر شأنت

بکند هی حجاب اجباری

در کنارش به ضرب آرایش

در رود از  ثواب اجباری

آخرش هم به پات بنویسند

بوده ای انتخاب اجباری

هیچ انسان عاقلی هم نیست

راضی از انتصاب اجباری

خوب! فهمیده ای مدیر شدن

نیست جز یک عذاب اجباری؟

مرد باش و درون خانه بمان

با بشور و بساب اجباری

ملیحه رجائی

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir