وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

حال دنیا را پرسیدم من از فرزانه ای گفت :

حال دنیا را پرسیدم من از فرزانه ای

گفت :

یا آّب است, یا خاک است , یا پروانه ای !

گفتمش احوال عمرم را بگو , این عمر چیست ؟

گفت یا برق است , یا باد است , یا افسانه ای!

گفتمش این ها که می بینی , چرا دل بسته اند

گفت یا خوابند , یا مستند , یا دیوانه ای !

گفتمش احوال جانم را پس از مردن , بگو ؟

گفت یا باغ است یا نار است , یا ویرانه ای !

به مناسبت سالروز آزادسازی_خرمشهر

به مناسبت سالروز آزادسازی_خرمشهر

رژیمِ بعث و چهل کشورِ حمایتگر

بر آن شدند بمانند، جای خرمشهر

ولی تمامیِ ایران بسیج شد، یکبار

وپس گرفت زدشمن منای خرمشهر

دعای روح خدا بود و همّتِ مردم

که فتح کرد وطن را خدای خرمشهر

هزارها یَلِ میدان، چُنان جهان آرا

شدند فاتحِ این، نینوای خرمشهر

سقوط شهر دلیل سقوط ایمان نیست

چه مؤمنی که نخواهد بقای خرمشهر

من از شهادت فهمیده هاست، می فهمم

سقوطِ شهر نشد، انتهای خرمشهر

رسان به قدس و فلسطین،به شام و سوریّه

پیامِ مَرد ترین کشته های خرمشهر

أذانِ مسجد جامع، هنوز گلواژه ست

رسد ز مأذنه اَش رَبّنای خرمشهر

بگو که مأذنه ها را هنوز میسازیم

به هر کجا که شود، ماجرای خرمشهر

بگو دفاعِ مقدس... مقاومت...اینجاست

مدافع حرم است، جای جای خرمشهر

فدای زینبیه، عسگریّه، قاضریه

هر آنکه هست هماره، فدای خرمشهر

میان چاه، نگَردیم در پِیِ یوسف

که هست خیمهٔ او مبتلای خرمشهر

Be_Sooye_Zohoor

 

 

جمال یار که پیوست بی قرار خود است

جمال یار که پیوست بی قرار خود است

چه در قفا و چه در جلوه در قرار خود است

همیشه واله نقش و نگار خویشتن است

مدام شیفتهٔ زلف تا بدار خود است

هم اوست آینه هم شاهد است و هم مشهود

بزیر زلف و خط و خال پرده دار خود است

هم اوست عاشق و معشوق و طالب و مطلوب

براه خویش نشسته در انتظار خود است

برای خود بود و عندلیب گلشن خود

هوای کس نکند سبزه و بهار خود است

بکام کس نشود هرگز آنکه خود کامست

بحال غیر نپردازد آنکه یار خود است

بگوی فیض سخنها که کس نمی فهمد

بقدر دانش خود هر کسی بکار خود است

مدام خون جگر میخورد زپهلوی خود

چو لاله این دل سرگشته داغدار خود است

فرار از دست طلبکار

فرار از دست طلبکار

از این در آمدی، من از آن در به در شدم

از دست قرض تو بخدا دربِدر شدم!!!

هر روز آمدی پی پولت به صد مکان

هر روز در هزار محل مستتر شدم

با این درآمد کم و آن خرج بی شمار

در زیر بار قرض تو شق الکمر شدم!

هر حیله ای که دور نماید تو را، زدم

حتی برای رفتن تو محتضر شدم

اصلا عجیب نیست که زیر فشار قسط

هی کار کردم و دو سه باری پدر شدم

اما از این عجیب تر اینکه چگونه من

با این همه فشار و تورم پسر شدم

افتاده ام به پیسی و درماندگی عجیب

بیچاره بودم، از همه بیچاره تر شدم

در پاسخ تمامی فریادهای تو

خود را زدم به کوچه ی چپ، لال و کر شدم

از لطف و خیر حضرتتان بنده بارها

بر اتهام «مفتخوری» مفتخر شدم

بهر ادای قرض تو از بس دویده ام

لاغر تر و نحیف تر از نی شکر شدم

هر محفلی که نام طلبکار برده شد

از جای خویش جستم و مثل فنر شدم!

ترک محل نمودم و فی الفور، اَلْفرار

تا از حضور حضرتتان با خبر شدم

شش سال پیش بود که از دست قرض تو

آواره بین صخره و کوه و کمر شدم

چندی به غرب رفتم و پنهان شدم به شوش

چندی به شرق رفتم و در کاشمر شدم!

عقل از سرم پرید ز بس پاپی ام شدی

آخر گریختم وَ سفر را قطر شدم!!

بداهه سرایان:

مهدی امام رضایی

سید محمدصفایی

محمد حسین رحیمی

محمود حسنی مقدس

وطنز | پایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

به اتو گفت روزی یک یخچال

به اتو گفت روزی یک یخچال

از چه افتاده ای به این احوال

هر که روزی به یک روش بخورد

زندگی طی کند به یک منوال

تو ولی از برای لقمه ی نان

کرده ای خود فتاده و پامال

میکند داغ، هر که زیرت را

خواه غمگین شوی و یا خوشحال

نوکرِ پیرهن شوی یا کت

یا که جوراب، روسری یا شال

تویی و سیم و برق و یک پیریز

میرود عمر تو بدین اشکال

مصرفت هم که سر کشد به فلک

ما بری بوده ایم از این افعال

من و جاروی برقی و سشوار

تلویزیون و کولر و امثال

برو از پیشمان برو کودن

برو پررو، ایکبیری، حمّال

چون شنید این، اتو دلش شد از

نفرت و خشم و کینه مالامال

گفت: آخر چه دانی ای جاهل

که چه دارم من از جمال و کمال؟

من خودم یک یلم به تنهایی

بکنم ممکن آرزوی محال

آنچه را که نکرد اپوزسیون

با همه پول و ایل و اهل و عیال

میکنم من همه به یک ساعت

من و دودِ درون سطل آشغال

من به تنهایی یک براندازم

لرزه بر جامعه میاندازم

ساعت ۲۱ بُود رمزم

میزند مارشِ حمله را هم زم(روح الله شون)

تا فرو میرود دوشاخه به برق

میشود کشتی رژیمی غرق

بِنِگر من چقدر خوشبختم

گرچه سوزد همیشه ماتحتم

یاسر پناهی فکور

وطنز پایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir