وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه

السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه

کاش قسمت بشود لطف الهی گاهی

به گدایان برسد طرفه نگاهی گاهی

میشود بندهی درمانده و آواره شده

سخت محتاج به آغوشِ پناهی گاهی

هر چه کردم بشوم زائر میخانه، نشد

نیست جز گریه سوی میکده راهی گاهی

گاه با یک حسنه پاک شود کـوه گـناه

کـوه خیـرات بسوزد به گـناهی گـاهی

به خودم گفتهام اصلا شده چون حجّت حق

از غم و غصهی یک شیعه بکاهی گاهی؟

از در سوخته و دوری ایوان_نجف

میدهد چشم پر از اشک گواهی گاهی

یاد بین الحـرمـین و حــرم ثاراللّه

میکشیم از جگر سوخته آهی گاهی

باعث قـرب به دربار ولــی اللّه است

اشکِ در روضه به قدر پر کاهی گاهی

میتواند سبب مـردن نوکـر بشود

روضهی جسمِ به خون مانده ی شاهی گاهی

مشت برار ، مشت خاخور

مشت برار ، مشت خاخور

تی چوم واکون بیه دنیا بیدین

بهار بامو ، بهار بامو

تی خانه مین سفره هفت سین دیچین

آخ شب عیده عید شو

تازه ببوسته سال نو

دار و درختان همگی

به تن دارید لباس نو

عروس گولی باهاردیم، جون دیلی باهاردیم

خانه خاطر ناردیم ، تی پسر باهاردیم

ممدحسن ویریس بیه

تی سکی آدَم گیره

پایه زَنَمَه میره

آه ناله مَرَم گیره

عروس گولی باهاردیم، جون دیلی باهاردیم

خانه خاطر ناردیم ، تی گول پسر باهاردیم

عروس گوشوار بیدین، هی هی

اونه دیم سر خالَ بیدین، هی، هی

عروس بنفشه پیرهن و دامن گول دار بیدین

هی ، هی

عروس گولی همینه ، عروس بهار شینه

بیدین چی نازنینه

نوروز موارک بین ، سال نو موارک

رنگه بیدینه رنگه ، پیشبین زنه می دنگه

می چومَی پُر از آرسو ، تی دیل چی مَنه سنگه

قربان خدا بوشوم ، ماه فتوفسه رنگه

اینقدرزیباست که روزی چندبار باید خوانده شود

اینقدرزیباست که روزی چندبار باید خوانده شود

خنده باید زد به ریش روزگار

ورنه دیر یا زود پیرت می کند

سنگ اگر باشی خمیرت می کند

شیر اگر باشی پنیرت می کند

باغ اگر باشی کویرت می کند

شاه اگر باشی حقیرت می کند

ثروت ار داری فقیرت می کند

گاز را بگرفته زیرت می کند

عاقبت از عمر سیرت می کند

گر زدی قهقه به ریش روزگار

ریش را چرخانده شیرت می کند

دل به تو داده دلیرت می کند

خویشتن فرش مسیرت می کند

عشق را نور ضمیرت می کند

خاک اگر باشی حریرت می کند

کورش ار باشی کبیرت می کند

رستم ار باشی امیرت می کند

آشپز باشی وزیرت می کند

پس بخندید و بخندانید هم

خنده دنیا را اسیرت می کند. ..

لبتان پرخنده دلتان همیشه شاد وخرم باد...

آقا نمیدانی که این دل بیقرار است

آقا نمیدانی که این دل بیقرار است

هرجمعه با ذکر تواینجا انتظار است

تا کی بگویم العجل در هر نمازم

میدانم آن وقت ظهورت در مدار است

من خانه بر دوشم سکوتم حرف دارد

میدانم آن زیبا رخ تو آشکار است

من در تمام عمر گشتم در پی تو

بی تو تمام روز من چون شام تار است

شد آرزویم لحظه ای رویت  ببینم

هر روز دل در کوی تو درگیر و دار است

چون بلبل سرگشته آوازم بلند است

روح منی ؛ آقای من؛ این افتخار است

پروانه ام هر روز گرد شمع یادت

میسوزم و اینکار من دیوانه وار است

حیران نیم از کارخودچون دوست دارم

چون با تو بودن زندگی فصل بهاراست

فصل حضورت جشن می گیرم بیایی

پروانه و شمع و گل اینجا بیقرار است

شاید غریبم ؛ آشنایی زود باشد

زنگ حضورت کی خورد دل انتظار است.

(تعجیل در فرجش صلوات)

۹۷/۱۲/۲۰  پورعیسی

ماه_رجب

ماه_رجب

ماه پـر فیض رجب، ماه نبـی، ماه خداست

ماه توبه، مه رحمت، مه ذکر است و دعاست

ماه از خــویش بریـدن بـه خـدا پیـوستن

خرم آن کس که به حق واصل و از خویش جداست

مـاه میـلاد شـریف دو محمّــد دو علـی

که پر از جلوۀ مـاه رخشان ارض و سماست

جمعــۀ اول ایــن مــاه، جمــال ازلــی

در تمـاشـای رخ حضـرت باقـر پیـداست

دوم مـاه رجـب عیـد بـزرگی دگـر است

عید میـلاد علـی‌ بـن‌ جـواد بن رضاست

سوم ماه رجـب آن دهمیـن حجب حـق

جگرش لختۀ خون از شرر زهـر جفاست

دهم ماه رجب بـا گل رخسار جـواد

موج‌زن رایحۀ عطـر ولایت بـه فضاست

بـارک‌ الله کــه در سیــزده مــاه رجـب

عید میـلاد علـی، مظهر رب الاعـلاست

کعبـه آغـوش گشـوده چـو گریبـان از هم

کــه ز قـلب حـرم‌الله، علـی عقـده‌گشاست

صـاحب‌خانـه نــدا داد کــه ای بنـت اسـد

خانـه از مـاست ولیکـن متعلـق به شماست

قـدر و جــاه تــو بـود فـوق مقــام مـریم

پسـر تـو علـی اسـت و پسـر او عیسـاست

نجل پـاک تـو امـام است بـه نجـل مریم

گرچـه او مریـم و عیسـاش پیـام‌آور ماست

این پسر رکن و مقام است و حطیم و زمزم

این پسر حجر و حجر، مروه و مسعا و صفاست

نیمـۀ مــاه رجـب روز وفــات زینـب

او که دخت علی و مادر صبر است و رضاست

زینب، آن فاتـح میـدان اســارت کـه هنوز

زنـده از خطبـۀ او واقعــۀ کــرب‌و‌بـلاست

شیـردخـت علـی و فاطمـه و اخـت حسن

که حسین دگـر است و نفسش عاشوراست

بیست و پنج رجب از بهـر محبان علی

روز اندوه و غم و ناله و اشک است و عزاست

روز آزادی زندانــی زهــرای بتـول

روز قتل خلف حضـرت صـادق، موساست

گوییـا در دل تـاریـک سیــه‌چـال، هنـوز

بانـگ العفـو بلنـد از دو لب آن مـولاست

آن کـه دربـارۀ وی آمـده سـاق مرضوض

چشم‌ها گر ز غمش خـون بفشانند رواست

روز بیسـت و ششـم مـاه رجـب داغ پـدر

بـر دل و بـر جگـر سوختـۀ شیـر خداست

بـر دل ختـم رســل داغ ابـوطالـب مانـد

آن کـه ایمـانش فـوق همـۀ ایمان‌هاست

بیست و هفت رجب است عید بزرگی دیگر

عید مزمـل و مدثــر و نــور و طاهـاست

عید بعثـت کـه نبـی رخـت رسالت پوشید

به! چه عیدی که به از عید صیام و اضحاست

عید پــرواز بشــر، عیــد نــزول قــرآن

عید نابــودی بـت، عیـد تجلای خداست

بیست و هشت رجب آغاز فراقی‌ست بزرگ

که حسین‌بن‌علی عازم دشت و صحراست

کـاروان پسـر فـاطمــه هنگـام سحــر

سر به کف دارد و عازم به سوی کرب‌و‌بلاست

عــزم حــج دارد و در اول ره مـی‌بینــد

قتلگاه است بر او مروه، صفا تشت طلاست

هم‌قـدم زینـب و عبـاس و علی‌اکبر

پیش رویش علی و پشت سر او زهراست

گاه بـر فـرق علـی‌اکبـر خـود می‌نگــرد

گاه می‌گرید و چشمش به دو دست سقاست

گاه در سینـه کنـد نوک سنان را احساس

گاه بیند که بریـده سـر پـاکش ز قفاست

سر به کف داشتن و تیـر گرفتـن به جگر

سپـر سنگ شـدن حـج امـام شهـداست

«میثم!»آن تربت شش‌گوشه بود در بر تو

وای من! از چه ندیدی حرم یار کجاست؟

شاعر:

استاد_غلامرضا_سازگار

اشعار ناب آئین

shere_aeini