پروردگارا ... گوش؛ به این - آدم کُن
وامانده بند ِ دل؛ آن را - محکم کُن
از مال ِ این دنیا؛ چیزی نمیخواهم
در راه ِ اهدافم؛ مرا - مصمّم کُن
از وعدهی ِ بهشت؛ کمی - نشانم ده
دنیا و آن دنیا - بعداً جهنّم کُن
بسیار - دیدم من؛ شما عطا کردی
بنما؛ نگاهی تو - جام ِ مرا جم کُن
بگو؛ که دل داری - از ما؛ خبر داری !؟
کمتر - دل ِ ما را؛ ویرانهی ِ بم کُن !
مگر؛ شما این خلق - نیافریدهای !؟
قاطی ِ مخلوقات؛ کمتر، شما غم کُن !
میخواهم از تو - این قامتم فقط:
ایخالقِ هستی، پیش ِخودت خم کُن
کُفر مپنداری - گر که، بگویمت:
به خلق ِ پُر دردت، کمتر - ستم کُن !
زبان؛ شَوَد لال - چشم؛ شَوَد کور
کُفر، اگر این بود؛ دستم - قلم کُن
دلیل ِ جُرم ِ ما؛ بپرس - بگویمت
شاید؛ قبول اُفتاد - بعد ... مُتّهم کُن
داغو غمو هجران، درد و کم ِ دوران !
یکجا؛ اینها را - با هم مجسّم کُن
گر؛ کم نیاوردی - تو؛ تاب آوردی
آنگاه؛ ما را تو - رسوای ِ عالم کُن
درد ِ دلِ من هیچ، اینیک اجابت کُن
عیبی ندارد، بعد؛ جایم - جهنّم کُن !
با من معامله - بنما ... ای یزدان
من؛ خواهشی دارم - لطفاً؛ کرَم کُن
بی مادرم؛ هیچم - عُمرش نما افزون
هرچه کهمیخواهی؛ عُمرِ مرا کم کُن
حسن_جهانچی
۲۰ بهمنماه - ۱۳۹۷
نهضت ما شعر عشق و شور بود
داستان راهیان طور بود
رویداد بهمن پنجاه و هفت
معجزی همچون نشور و شور بود
آفتاب عشق تابید از افق
چشم خفاش از تماشا کور بود
آمد آن یاری که با سوز جگر
چارده سال از دیارش دور بود
پرچمی افراشت اندر ملک عشق
آنکه بر احقاق حق مامور بود
جلوه کرد از پشت ابر تیرگی
کوکبی که طلعتش مستور بود
آمد و اصنام باطل را شکست
کاو به نام بتشکن مشهور بود
شد ذلیل آن حاکمی که در جهان
منطقش ظلم و مرامش زور بود
یاد آن ایّام پیروزی به خیر
کامّت مغموم ما مسرور بود
انقلاب ما به تعبیر امام
ای «کلامی» انفجار نور بود
شاعر:
استاد_کلامی_زنجانی
اشعار ناب آئینے
shere_aeini
اسد
مناظره ی دو ساندیس خور
هر چند که زندگی پر از غم شده است
آبمیوه عیشمان فراهم شده است
فردا همه با امید "سیب موز" رویم
ساندیس درون خونمان کم شده است
و در جواب می فرماید:
فردا همگی قوی و جانانه رویم
تا کور شود نگاه بیگانه رویم
هر سال اگر به شوق ساندیس رفتیم
امسال یقین به شوق تکدانه رویم
ما_می_آییم
محمدرضا شکیبایی زارع
طنزیمtanzym_ir
بیخودی؛ تقویم ِ شمسی را، نمودند شلوغ
با زر و ظلم و ریا - تزویر و زور و با دروغ
غیر ِ خود - با ایلشان؛ بیبصیرت بودهاند
حقّ ما بُردند، خود؛ غرقند در حقّو حقوق
این وطن؛ تابان ِ تابان بود - بر روی ِ زمین
با کجاندیشیشان؛ کردند وطنرا بیفروغ
نسل ِ پُر دردیم ما - نسلی ز ِ جنگ و خون
گوئیدر چهلسالگی؛ تازهرسیدیم به بلوغ !
نسل ِ ممنوعیت و سانسور - نسل ِ حاشیه !
نسل ِ هیس و لال باش، جایِ دیالوگ؛ بوق !
ما طلبکاریم از آن؛ آدم نماها - جز فریب
از سیاست مانده کافی؛ از برایِشان آروغ !
کُشتهاند؛ هر "عاشقانه"، در درونِ قلب ِ ما
نسل ِ ما بیمیل شُد؛ بهعشقو هم معشوق
بس فراوان دیدهایم؛ درد و غم و هجران
با سر ِ سبز و زبانِ سُرخ؛ گشتهایم بیذوق !
بس ... به هر ترفند؛ سجلها - مُهر خورد
ما شُدیم؛ بیزار از - هر جعبه و صندوق !
گاو صندوق - یا که صندوق ِ صدقات - یا:
هرچه شُد "صندوق" - گشتهست بیوثوق !
بد - خیانت کردهاند؛ با "زُهد" و با "تزویر"
گوئیا؛ "کشک"یم یا - چیزی مثال ِ "دوغ" !
دستبردارید؛ زِ رویِ نسلِ بدبختی چو ما
تا به کی این ظلمها؛ بَرما شَوَد چون یوغ !؟
بیمروّتها؛ خداوند آفریده، تکتک ِ ما را
ما نفسداریم و هستیم؛ جزء این مخلوق
حسن_جهانچی
۱۳ دیماه - ۱۳۹۷ نود و هفت
حضرت_زهرا مرثیه_حضرت_زهرا
به درد و غم گرفتارم چه سازم
پس از تو بی کس و یارم چه سازم
زجا برخیز و کاری کن عزیزم
گره افتاده در کارم چه سازم
پریشانم پریشانم پریشان
بیا و قلب یارت را مسوزان
به پای هم دوتایی پیر گشتیم
دهد امشب نگاهت بوی هجران
خدا داند که من طاقت ندارم
میان قبر جسمت را گذارم
چگونه من لحد چینم به رویت
مرو از دستم ای دار و ندارم
علی جان کن نظر آشفته حالم
ببین ای همسفر بشکسته بالم
در این نه ساله هرچه دیدی ای یار
حلالم کن حلالم کن حلالم
پس این بر غم غربت اسیری
علی جان گریه کن آرام گیری
از آن ترسم که غم گیرد گلویت
تو با این حال، قبل از من بمیری
خدا لعنت کند آنکه مرا زد
اراذل های یثرب را صدا زد
همین که دید سرگرم تو هستم
به جان تو لگد را بی هوا زد
نفس های گرفتار من افتاد
به دست خادمه کار من افتاد
بدان آقا مقصر من نبودم
تکانی خوردم و بار من افتاد
شاعر:
قاسم_نعمتی
اشعار ناب آئینے
shere_aeini