وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

اشعار شب هشتم محرم –

اشعار شب هشتم محرم

روضه حضرت علی اکبر(ع) محسن کاویانی

 کوفیان منتظر و در صدد آزارند

نکند داغ تورا روی دلم بگذارند

پسرم خیمه همینجاست مرا گم نکنی

پسرم دور نشو سنگ دلان بسیارند

پسرم دست خودت نیست اگر تنهایی

این جماعت همه از اسم علی بیزارند!

این جماعت همه امروز فقط آمده اند

داغ هفتاد و دوتا گل به دلم بگذارند

سنگ ها…هلهله ها…پیکر تو…یک لشگر…

وای این قوم چرا اینهمه خنجر دارند؟

آه ، پرپر مزن آنقدر دلم میگیرد

عاشقان بر درت از اشک چو باران کارند

عصر امروز جوانان حرم جسمت را

باید از هر طرف دشت بلا بر دارند

دیدی آخر تو به معراج رسیدی پسرم

باید اینبار تو را پیش خودم بسپارند

  محسن کاویانی

 

اشعار شب هشتم محرم

اشعار شب هشتم محرم

روضه حضرت علی اکبر(ع) علی اکبر لطیفیان

دل ز قرص قمر خویش کشیدن سخت است

نازها از پسر خویش کشیدن سخت است

سر زانو کمکم کرد که پیدات کنم

ورنه کار از کمر خویش کشیدن سخت است

مشکل این است بغل کردن تو مشکل شد

تکه ها را به بر خویش کشیدن سخت است

خواستی این پدر پیر خضابی بکند

خون دل را به سر خویش کشیدن سخت است

نیزه بیرون بکشم از بدنت می میرم

خار را از جگر خویش کشیدن سخت است

گر چه چشمم به لب توست ولی لخته ی خون

از دهان پسر خویش کشیدن سخت است

تکه های جگرم هر طرفی ریخته است

همه را دور و بر خویش کشیدن سخت است

به که از گردن من دفن تو برداشته شد

دست از بال و پر خویش کشیدن سخت است

 

اشعار شب هشتم محرم

اشعار شب هشتم محرم

روضه حضرت علی اکبر(ع) سعید توفیقی

 در گیسویت دو صد غزل عاشقانه است

دریــای مــهربانی تو بیکـــرانه است

ای حضـــرت محمـــد کرب و بـلای ما

امشب اویس من به سوی تو روانه است

هرکس که دید حضرت تو ؛ مومنانه گفت

مثل نبـــی اکرممــان چهار شانه است

رمّان قــد توست نه کوتــاه نه بلنـــد

یعنـــی همیشه فــال قد تو میانه است

دلتنگی از دل همه ی اهل بیت رفــت

ازبس گِــل وجود تو پیغمبرانه است

هرچند حضرت علیِ اکبری شما

سرتا قــدم جــوانی پیغمبری شما

ای بهتــرین قصیــده ناب کتابمــان

ارشــدترین برادر طفل ربابمــان

نازل شو از عقاب که ما تشنه ی توأییم

ای اوّلین بهانه ی چشم پر آبمان

پایین بیا ؛ هدایتمــان کن به خیمــه ها

ای تا همیشه حضرت ختمی مآبمان

ای سیب سرخ ؛ یک سبد انگور می خوری ؟

یک خوشه نوش جان بکن عالی  جنابمان

پایین بیا وگرنه به خود لطمــه می زنم

بیرون بیــار یکــدفعه از اضطرابمان

آهسته رو وَ فرصت خیر العمل بده

وقتــی برای بوســه زدن لااقل بده

رفتی و داغ تو به دل خیمه ماند ؛‌ نه ؟

از پای سیــد الشــهداء‌ را نشــاند،نه؟

رفتی  ولی چـــرا نفـــر اول حـــرم

آیا کسی به معرکه ات می کشاند ؛‌ نه

وقتی که از شکاف سرت خون تازه ریخت

اسبت تو را ز کوچه  ی نیزه رهاند‌؛ نه

یک نیزه آمــد و صف شمشیر را شکست

نزدیک شد و فاتحه بهر تو خواند؛ نه!

آیا امام با همــه ی قطعــه قطعــه ات

تنها تو را به خیمه ی گریه رساند ؛ نه 

افتــاده بــود روی ضــریــح مشبــکت

تا اینکه عمه آمد و گیسو فشاند ، نه !

هرگز نشد کنار تنت قطع ، ناله هاش

تا اینکه تکّه تکّه تو را چید در عباش

سعید توفیقی

در قد و قامت تو قد یار ریخته

در قد و قامت تو قد یار ریخته

در غالب تو احمد مختار ریخته

 به عمه های دست به دامن نگاه کن

دور و برت چقدر گرفتار ریخته

 گفتی علی و نیزه دهان تو راگرفت

از بسکه در اذان تو اسرار ریخته

 معلوم نیست پیکرت اصلاً چگونه است

بهتر نگاه می کنم انگار ریخته

دارد زره ضریح تو را حفظ می کند

بازش اگر کنند بِالاجبار ریخته

یکروز جمع کردن تو وقت می برد

امروز بر سرم چقدرکار ریخته

 زیر عبا اگر بروم پا نمیشوم

ازبس به روی شانه من بار ریخته

گیسوی تو همینکه سرت نیمه باز شد

ازدو طرف به شانه ات ای یار ریخته

آنکس که تشنگی مرا پاسخی نداد

حالا نشسته برجگرم خار ریخته

علی اکبر لطیفیان

 

داغی ست بر دلم که تسلا نمیشود

داغی ست بر دلم که تسلا نمیشود

دیگر لب اذان گوی من وا نمیشود

بر سینه از فراق جگر گوشه ی عزیز

زخمی ست تا ابد که مداوا نمیشود

ذبح عظیم من شده و فدیه ای جز او

تفسیر آیه های فدینا نمیشود 

از اکبرم چه ریخت و پاشی نموده اند

این تکه تکه در بغلم جا نمیشود

اشکم کفاف این همه زخمش نمیدهد

جایی برای بوسه که پیدا نمیشود

یک نیزه از بلندی اسبش زمین زده

جا کرده خوش به پهلوی او پا نمیشود

افتاده بس که فاصله در این فَاقطّعوه

در یک عبا تمام تنش جا نمیشود

حتی کنار هم بگذارم اگر تنش

نه! آن جوان خوش قد و بالا نمیشود

یک پیرمرد داغ جوان دیده هیچ جا

این گونه بین خنده تماشا نمیشود

یارم شوید؛ آه رفیقانِ اکبرم

تا خیمه بردنش تک و تنها نمیشود

تا گیسوان عمه پریشان نگشته است

کاری کنید… اکبر من پا نمیشود