وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

جانم رضا جانم رضا

جانم رضا جانم رضا

ای جان جانانم رضا

==

من دست خالی آمدم

دست منو دامان تو

سرتا به پا دردو غمم

دردمنو درمان تو

اکنون منم مهمان تو

کولطف وکواحسان تو

جانم رضا جانم رضا

ای جان جانانم رضا

==

من از ازل جامانده ام

من مانده و وامانده ام

یاخوانده یا ناخوانده ام

اکنون منم مهمان تو

کولطف وکواحسان تو

جانم رضا جانم رضا

ای جان جانانم رضا

==

توهرچه خوبی و من بدم

من برتو روی آورده ام

من آبرو آورده ام

اکنون منم مهمان تو

کولطف وکواحسان تو

جانم رضا جانم رضا

ای جان جانانم رضا

=

پای من از ره خسته شد

بال وپرم بشکسته شد

درها برویم بسته شد

درمی زنم درمی زنم

اکنون منم مهمان تو

کولطف وکواحسان تو

جانم رضا جانم رضا

ای جان جانانم رضا

==

گفتی بتوسر می زنم

گفتی بیا من آمدم

گفتم منم درمی زنم

در رامکرر می زنم

اکنون منم مهمان تو

کولطف وکواحسان تو

جانم رضا جانم رضا

ای جان جانانم رضا

خوشا آنان که دانشجـــــــــــو ندارند

خوشا آنان که دانشجـــــــــــو ندارند

دوتا اینــــــسو دوتا آنــــــسو ندارند

که از شهریه ها غمــــــــــباد گیرند

چو پولـــــــی تا نوک پــــارو ندارند

هر آن کس را که دیدی هست دلشاد

بدور از نالــــــــــــه و اندوه و فریــاد

بـدان فرزنـد ایشان نیــــست راهـــی

پـدرجـان ، سوی دانشـــــــــگاه آزاد

غـــــذایش را بجــــــــز کوکو ندیـــدم

به زیر پاش یک زیلـــــــو ندیـــــــدم

درون خانـه اش را هرچه گشــــــتم

به غیـر از پنـــــــــج دانشـجو ندیــدم

خواب دیدم رفته ام سوی نجف

خواب دیدم رفته ام سوی نجف

میدوم حیران به دنبال هدف

با خودم گفتم که ای بی آبرو

ای سرا پا عیب،ای ژولیده رو

توبه کردی تو هزاران بارها

باز بنشستی تو با بد کارها

در نمازت یاد نامحرم شدی

منکر مولا و پیغمبر شدی

ظاهرت را بهر مردم ساختی

در قمار عشق اکنون باختی

دیدن مولا دگر کار تو نیست

شیر حق حاضر به دیدار تو نیست

در همین حال و سراب فکرها

دست بر دامن زدم از زشتها

یا علی و یا علی و یا علی

از تو شد آئینة دل منجلی

ناگهان درهای رحمت باز شد

گوئیا دنیا ز نو باز آغاز شد

بوی عطر و مشک وعنبر میرسد

بوی زلف ماه حیدر میرسد

چشم گردانم تا ببینم روی او

تا که خاکی من شوم در کوی او

ناگهان آمد به سویم یک سوار

تیغه ای در دست همچون ذوالفقار

ای خدا آمد مراد این دلم

یا علی در عرش گشته منزلم

مقدمش تا بر زمین جا میگرفت

صورتم در پای او جا میگرفت

گفتمش درد دل ایام را

مثنوی را مولوی، خیام را

گفت صد توبه بود این ذکر تو

پاک میگردد ز بد این فکر تو

گرچه تو قلب مرا بشکسته ای

بارها در ذکر من بنشسته ای

او نشد حرفش تمام و سوختم

چشم در چشمُ جمالش دوختم

حسین جان ، حسین جان

حسین جان ، حسین جان
اهل حرم از دیده خون فشانید
چشم انتظار من دگر نمانید
دیگر بنی ها
شم قمر ندارد
ام البنین دیگر پسر ندارد
من تا ابد خجل ز کودکانم
باید کنار علقمه بمانم
بیا به سوی علقمه حسین جان
از ره رسیده فاطمه حسین جان
در علقمه صد گونه ماجرا شد
دست من از دامان تو جدا شد
سید محسن حسینی

من ابوفاضلم، وارثِ حیدرم

من ابوفاضلم، وارثِ حیدرم
من عزیزِ دلِ ، ساقیِ کوثرم
سیدی یا حسین، سیدی یا حسین(2)
ای حسین جان بیا ،بسوی علقمه
آمده از جنان ، مادرت فاطمه
سیدی یا حسین، سیدی یا حسین(2)
بین که عباس تو ، شده نقش زمین
خورده بر فرق او ، عمود آهنین
سیدی یا حسین، سیدی یا حسین(2)