وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

خواب دیدم رفته ام سوی نجف

خواب دیدم رفته ام سوی نجف

میدوم حیران به دنبال هدف

با خودم گفتم که ای بی آبرو

ای سرا پا عیب،ای ژولیده رو

توبه کردی تو هزاران بارها

باز بنشستی تو با بد کارها

در نمازت یاد نامحرم شدی

منکر مولا و پیغمبر شدی

ظاهرت را بهر مردم ساختی

در قمار عشق اکنون باختی

دیدن مولا دگر کار تو نیست

شیر حق حاضر به دیدار تو نیست

در همین حال و سراب فکرها

دست بر دامن زدم از زشتها

یا علی و یا علی و یا علی

از تو شد آئینة دل منجلی

ناگهان درهای رحمت باز شد

گوئیا دنیا ز نو باز آغاز شد

بوی عطر و مشک وعنبر میرسد

بوی زلف ماه حیدر میرسد

چشم گردانم تا ببینم روی او

تا که خاکی من شوم در کوی او

ناگهان آمد به سویم یک سوار

تیغه ای در دست همچون ذوالفقار

ای خدا آمد مراد این دلم

یا علی در عرش گشته منزلم

مقدمش تا بر زمین جا میگرفت

صورتم در پای او جا میگرفت

گفتمش درد دل ایام را

مثنوی را مولوی، خیام را

گفت صد توبه بود این ذکر تو

پاک میگردد ز بد این فکر تو

گرچه تو قلب مرا بشکسته ای

بارها در ذکر من بنشسته ای

او نشد حرفش تمام و سوختم

چشم در چشمُ جمالش دوختم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.