کودک_ارمنی
شعری زیبا تقدیم به حضرت رقیه (سلام الله علیها)
به مناسبت شهادت ایشان
ارمنی بود و ارمنی زاده،
ظرف خالی گرفت در دستش
آمد و توی صف نذری گفت:
السلام علیک یا دردانه
پچ پچی دور او براه افتاد،
عده ای خنده ، عده ای مبهوت
زیر لب دختری غضب میکرد:
مردک ارمنی دیوانه!
سرخود را گرفت پایین تر،
بغض تلخی گرفت جانش را:
من محب حسین و اولادش...
آشنایم نه اینکه بیگانه
صف دلواپسی جلو می رفت،
ارمنی در دلش چه غوغا بود
روضه خوان از رقیه بانو خواند،
از سه ساله میانه ویرانه
توی حال خودش پریشان بود،
فکر بیماری پسر در سر
ناگهان مردی از سر صف گفت:
شد تمام و نمانده یک دانه!
همه رفتند و ارمنی آمد،
باقسم با گلایه و اصرار
زد عقب هرکسی جلوآمد،
رفت با گریه آشپزخانه
یک نگاهی به دیگ خالی کرد،
گفت:باشد قبول آقاجان
من همانم ک دیگران گفتند،
مردک ارمنی دیوانه!
پای خود راگذاشت درکوچه،
دلخورازخویش و ازندامت ها
دست رد خورد بود بر قلبش،
رفت خانه چه ناامیدانه!
وسط دسته ظهر عاشورا،
پسری با صلیب بر گردن
ناگهان ویلچرش زمین افتاد
و پسر روی پاش،مردانه...
السلام علیک یادردانه....
اندکی غم داشت چشمان
تو ، حالا بیشتر
زندگی با
عشق اینطور است ، پرتشویشتر
خویشتنداری
و این خوب است اما فکر کن
روزگاری
میرسد من با تو قوم و خویشتر
گاه با
امواج گیسو، گاه با یک طره مو
گاه نیش
کوچکی کافیست، گاهی نیشتر
یک نظر
گفتند در اسلام تنها جایز است
حیف ، با
حسرت دلت را میشد از این ریشتر
احتیاجی
نیست با من آبروداری کنی
من تو را
آشفتهتر هم دیده بودم پیشتر
هر چه میخواهد
دل تنگت بگو با آنکه من
مطمئنم
تو از اینها عاقبت اندیشتر
مژگان
عباسلو
امان از دست این مدرک گرایی
پیامک زد شبی لیلی به مجنون
|
که هر وقت آمدی از خانه بیرون
بیاور مدرک تحصیلی ات
را
گواهی نامه ی پی اچ دی ات را
پدر باید ببیند
دکترایت
زمانه بد شده جانم
فدایت
دعا کن ...
دعا
کن مدرکت جعلی نباشد
زدانشگاه هاوایی
نباشد
وگرنه وای بر احوالت ای مرد
که بابایم بگیرد حالت
ای مرد
چو مجنون این پیامک خواند وارفت
به سوی دشت و صحرا
کله پا رفت
اس ام اس زد ز آنجا
سوی لیلی
که می خواهم تورا قد
تریلی
دلم در دام عشقت بی
قرار است
ولیکن مدرکم بی اعتبار است
شده از اکسفورد این دکترا فاکس
مقصر است در این
ماجرا فاکس
چه سنگین است بار این جدایی
امان از دست این مدرک
گرایی
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که تا ناگه زیکدیگر نمانیم
بیاتامهربانی پیشه سازیم
به مشتی زرق و زر خودرانبازیم
چه آمد برسراقوام و خویشان
که گردید جمعشان اینطور پریشان
چرا خواهر زخواهر میگریزند
برادر بابرادر درستیزند
چرا دختر زمادر ننگ دارد
پدر با بچه هایش جنگ دارد
چرا مهرو محبت کیمیا شد
همه دوستی رفاقت ها ریاشد
نبینیم خنده ای برروی لبها
نه روز آرامشی داریم نه شبها
نه کس را لحظه ای آسوده بینی
به زشتی جمله را آلوده بینی
نه آسایش نه آرامش نه راحت
همه مشتاق یک آن استراحت
همه درگیر نوعی اضطرابیم
چو نفرینی است دائم در عذابیم
نبینی یک نفر را که کسل نیست
پراست دلها و جای درد و دل نیست
بخود آییم عزیزان راه کج شد
ازاین رو زندگانی ها فلج شد
چومردم را عوض شد زندگانی
شده این زندگانی زنده مان
به ظاهرخانه ها مان کاخ شاه است
درونش یک جهان اندوه و آه اســت همه چسبیده جیب و کار خودرا به فکرند تا ببندند بار خودرا
در و دیوارها کاشی و سنگ است
ولی هر خانه یک میدان جنگ است
کسی را با کسی کاری نباشد
اگر باری بود یاری نباشد
تمام خیر و برکت ها برافتاد
طبیعت با شما مردم درافتاد
همه دنبال نفع و کار خویشند
به فکر گرمی بازار خویشند
نه پولدار را زپولش لذتی هست
نه نادار را بجایی عزتی هست
چرااینگونه شدازمن کنید گوش
شده مهر و محبت ها فراموش
چرا فامیلها ازهم جدایند
چرا دوستان رفیقان بی وفایند
به غیر ازخواب و خور کاری نداریم
زبس حرص و طمع درسینه داریم
دگر از بذل بخشش ها خبر نیست
زانصاف و مروت ها خبر نیست
تمام کارها گشته ریایی
نجابت شد عوض با بی حیایی
بزرگترها ندارند احترامی
به محتاجان ندارند اعتنائی
نه درفکرحلال ونه حرامند
همه دارند ولی نعمت زوالند
همه چیز هست و روز خوش نبینیم
مدام سر در گریبان می نشینیـــم
شده نایاب صفا و مهربانی
تعارف ها شده سرد و زبانی
برای پول درآریم چشم هــم را
به هر گندی نماییم پرشکم را
عموجان خاله جان دیگر نگوییم
برای مرگ هم در آرزوئیم
شرف را مثل کالا میفروشند
برادرها برادر را بدوشند
یکی حج میرود سالی دوسه بار
کنارش خواهرش نادار و ناچار
یکی با سود و پول های نزولی
رود مکه به امید قبولی
یکی از کربلا و شام گوید
برای فخر براقوام گوید
یکی نازد به ماشین و به باغش
یکی باد تکبر بردماغش
یکی وقتی به ماشینش سوار است
توپنداری که برج زهر ماراســـــت
یکی انگاراز خرطوم فیل است
زبس خودخواه و مغرور و بخیل است
چنان در غبغبش باد غروراست
که گوئی از نژادسلم و تور است هنوزبابانمرده سردماغ است
سرمیراث دعوا داغ داغ است
چنین مردم دگرخیری نبیننـد
اگرقارون شوندبازهم همینند
بیا تا راه دیگر پیش گیریم
سراغ از اصل و ذات خویش گیریم
خلاصه دوستان دانید چه کاریم؟
همگی برخرشیطان سواریم
بیاتاقدرهمدیگربدانیم
غرور وکینه را ازخودبرانیم
بیاتا دست یکدیگربگیریم
ضمانت نیست تا فردا نمیریم
********
خدایاراه من را راست گردان
مراقانع به نان و ماست گردان
مرایاری نما تا یارباشم
برای دوستان غمخوارباشم
شاعرناشناس
التماس دعا لطفی مشهدمقدس
فردا یک رازاست نگرانش نباش
دیروز یک خاطره بود حسرتش را نخور
اما امروز یک هدیه است قدرش را بدان