وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

مصائب_شام

مصائب_شام

وای از شام اسیران غم بی حد دیدند

خاک از بام به فرق سرشان پاشیدند

بر غم و غصه ی اولاد علی خندیدند

پای سرهای بریده همگی رقصیدند

بغض دیرینه ی خود را به علی نو کردند

بی حیاها همه ی قافله را هو کردند

پیش چشم اسرا چنگ و دف و تار زدند

کعب نی بر بدن عابد بیمار زدند

دختران را به سر کوچه و بازار زدند

سخت تر از همه در پیش علمدار زدند

دختر فاطمه را جا ملاعام دهند

دسته دسته به اسیران همه دشنام دهند

شامیان ظلم به ذریه ی زهرا کردند

خنده بر بی کسی زینب کبرا کردند

خون به قلب علی و احمد و زهرا کردند

اسرا را سر هر کوچه تماشا کردند

خون عباس سر نیزه بجوش آمده بود

دور ناموس خدا برده فروش آمده بود

محمود_اسدی

#حضرت_رقیه_س#غلامرضا_سازگار

#حضرت_رقیه_س#غلامرضا_سازگار

منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم

گر چه طفلم به خدا بانوی ملک دو جهانم

یم رحمت شده هر قطره ای از اشک روانم

عظمت، فتح، ظفر سایه ای از قد کمانم

ابر سیلی است نقاب رخ همچون قمر من

چادر عصمت زهراست همانا به سر من

زده از پنجۀ دل دخت علی شانه به مویم

جای گلبوسۀ زهرا و حسین است به رویم

مهر را مُهر نماز آمده خاک سر کویم

گه در آغوش پدر، گاه سر دوش عمویم

پای تا سر همه آیینۀ زهراست وجودم

شاهدم این قد خم گشته و این روی کبودم

اشک من خون شده و در رگ دین گشته روانه

گل داغم زده در باغ دل عمه جوانه

همه جا گشته عزا خانۀ من خانه به خانه

شده از اجر رسالت بدنم غرق نشانه

خارها بود که می رفت فرو بر جگر من

پدرم از سر نی دید چه آمد به سر من

دم به دم بر جگرم زخم روی زخم نشسته

دلم از داغ کباب و سرم از سنگ شکسته

رخ نیلی، لب عطشان، دل خونین، تن خسته

گره از خلق گشایم به همین بازوی بسته

به رخم اشک فراق و به لبم بوده خطابه

نغمه ام یا ابتا و قفسم گشته خرابه

طوطی وحی ام و پر سوختۀ شام خرابم

لحظه لحظه غم هجران پدر کرده کبابم

پدر آمد دل شب گوشۀ ویرانه به خوابم

ریخت از دیده بسی بر ورق چهره گلابم

گفت رویت ز چه نیلی شده زهرای سه ساله

مگر از باغ فدک بوده به دست تو قباله

هر چه آمد به سرت من سر نی بودم و دیدم

آن چه را زخم زبان با جگرت کرد شنیدم

تو کتک خوردی و من بر سر نی آه کشیدم

این بلایی است که روز ازل از دوست خریدم

قاتل سنگدلم چون به تو بی واهمه می زد

دیدم انگار که سیلی به رخ فاطمه می زد

حیف از آن خواب که تبدیل به بیداری من شد

گرم از شعلۀ دل بزم عزاداری من شد

عمه ام باز گرفتار گرفتاری من شد

نه خرابه که همه شام پر از زاری من شد

لحظه ای رفت که دلدار به دلداری ام آمد

یار رویایی ام این بار به بیداری ام آمد

شب تار و طبق نور و من و رأس بریده

من چو یک بلبل پر سوخته او چون گل چیده

گفتم ای یار سفر کردۀ از راه رسیده

من یتیمم ز چه رو اشک تو جاریست ز دیده

آرزویم همه این بود که روی تو ببوسم

حال بگذار که رگ های گلوی تو ببوسم

عمه جان باغ ولایت ثمر آورده برایم

عوض میوۀ نایاب سر آورده برایم

سر باباست که خون جگر آورده برایم

صورت غرقه به خون از سفر آورده برایم

ای نبی از دل و جان لعل لبان تو مکیده

چه کسی تیغ به رگ های گلوی تو کشیده

از همان دست که رگ های گلوی تو بریده

مانده بر یاس رخ نیلی من جای کشیده

بعد از آن ضربه جهان گشته مرا تار به دیده

یادم افتاد از آن کوچه و زهرای شهیده

زیر لب یا ابتا داشتم و زمزمه کردم

گریه بر مادر مظلومۀ خود فاطمه کردم

طایر وحی ام و در کنج قفس ریخت پر من

شسته شد دامن ویرانه ز اشک بصر من

کس ندانست و نداند که چه آمد به سر من

سوز "میثم" نبود جز شرری از جگر من

گریه ها عقده شده یکسره در نای گلویم

غم دل را به تو و عمه نگویم به که گویم؟

نهاد پا در فرات، خواست لبی تر کند

نهاد پا در فرات، خواست لبی تر کند

برای اهل حـــــــــرم، آب میسـر کند

داغ عطش بر لبش هر طرفش دشمنی

بــــاز در این مهلکه یاد بــــــرادر کـــــند

تشنه لب داده جان بر لب دریای آب

خجل از روی او گشته دل آفــــــتاب

دست عباس چون جـــــــــــدا شد

محشری در خـــــــــــــیمه ها شد

علم افتاده و نیست علمدار حسین، یا حسین

علم افتاده و نیست دگر یار حسین، یا حسین

یک طرف دست یک طرف مشک

دل پر از خــــون  دیده پر اشــــک

چو آمد از علقمه نوای ادرک اخا

بگفت ای برادر زپــا فتادم بیــــــا

رسید چون این نوا به گوش اهل حرم

ز آب بگذشته و به لب همه این نـــــوا

علم افتاده و نیست علمدار حسین، یا حسین

علم افتاده و نیست دگر یار حسین، یا حسین

یک طرف دست یک طرف مشک

دل پر از خــــون  دیده پر اشــــک

ساقی لب تشنگان گرچه زتن داده دست

پرده ظلمت درید بند ســـــتم را گسست

داده سرو داده جــــــان در ره آزادگی

بر دل حق باوران داغ غم او نشست

سرخی خون او پشت ستم بشکند

عاقبت خـــــــــــانه ظلم زِ بُن بر کند

کربلا شد شور محشــر

مرگ و نفرین بر ستمگر

تمام هستی ام از آن زهراست

آفتاب لب بامم، پدرِ گریه منم

آفتاب لب بامم، پدرِ گریه منم

علی اوسطم و پیر عزا و مَحنم

قسمت این بود که با گریه شوم هم بیعت

یادگاریِ غریبِ پدری بی کفنم

آب شد پیکر من از غم دروازه شام

ردی از سلسله ها هست به روی بدنم

یوسفی بودم و از حادثه یعقوب شدم

پسر خسته دل کشته بی پیرهنم

ابکی ابکی لحسین بن علی العطشان

شهرۀ شهر شده گریه دشمن شکنم

کاش در لحظه دفن پدرم می مردم

آن که بوسید چو عمه رگ حلقوم، منم

شیرم از حیلۀ روباه ندارم باکی

من که دل گرم به خون خواهی ابن الحسنم

قبلهٔ گریه کنان همه عالم هستم

آخرین غصه جان سوز محرم هستم

#مناجات

#مناجات

سیرم از سفره ی احسان، اباعبدالله

شاملم لطف فراوان اباعبدالله

همه جا لطف حسین است ببین می بارد ،

مینشینم زیرباران اباعبدالله

سخت و دشوارنباشدبه حرمخانه روی...

زائرم برتوچه آسان اباعبدالله

توبه ام رابپذیر گرچه بد و رسوایم

دل من  گشت پریشان اباعبدالله

آمدم بر درت ای شاه, مرا نیز ببخش

تانیشنم به سر خوان اباعبدالله

شب جمعه حرمت حال وهوایی دارد

شده زهرابه تومهمان اباعبدالله

هر شب جمعه شب رحمت سلطان سخاست

به لبم ذکر "حسین جان"  اباعبدالله

#آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی

#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج