وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

چارشنبه

چارشنبه

گفتی پس از هر مشکلی هربار، شنبه!

گفتی گشایش‌ها شود بسیار، شنبه

گفتی که من از جمعه بیزارم رفیقان

بمب انرژی می‌شوم انگار شنبه

گفتی گرانی می‌شود از شنبه نابود

گفتی که آسان می‌شود دشوار، شنبه

گفتند شیخا مشکلی در مملکت هست

گفتید حلِ مشکل و دیدار، شنبه

گفتند خیلی واجب است این کار دریاب

گفتی که با بیژامه‌ام؛ شلوار، شنبه!

گفتی که هرکس خواب بوده روز جمعه

بیرون می‌آید بعدِ خواب از غار، شنبه

جمعه از اول بوده بهر استراحت

باید که شد مشغول در هرکار شنبه

گفتند دشمن کرده پررویی دوباره

گفتی به دشمن می‌دهم هشدار، شنبه

گفتی اگر سید به جای تو بیاید

در هر خیابان می‌کشد دیوار، شنبه

گفتند آن آخر صدا کم بوده... از کی؟

گفتی که حالا می‌کنم تَکرار: شنبه

مانند بابای منی پنجاه سال است

فرموده ترک معضل سیگار، شنبه

این آخر کاری بیا کاری نکو کن

برجام را آتش بزن این چارشنبه

احمد رفیعی وردنجانی

وطنزبهترین شعرهای طنز

تقدیم به معلمان کشورم

تقدیم به معلمان کشورم

درکتاب هشتم دوره اول متوسطه در درس اول شعری تحت عنوان "پیش از اینها "سروده قیصر امین پور وجود دارد که سه بیت اول آن چنین شروع شده

پبش از اینها، فکر می  کردم  خدا

خانه ای دارد میان ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها

مشتی از الماس و خشتی از طلا

پایه ها ی برجش از عاج و بلور

بر سرتختی نشسته با غرور........

اما یک شاعر خوش ذوق در یک مقایسه عجیب همانند  شعر بالا شعری سروده که درخور تامل است.

*شعر  حکمت ویروس تقدیم به معلمان واساتید زحمتکش :*

پیش از اینها فکر می کردم دبیر

خانه ای دارد ، در حد   وزیر

آدمی  باشد ،از جنس غرور

چهره ای بیگانه، در حل امور

شغل او بس راحت و بی دردسر

کار او باشد، مبرا از خطر

سختی کارش، بیان داستان

قصه ی شیرین  شاه باستان

می نشیند پشت میزی در کلاس

با ردیف انبیا گردد قیاس

محور کارش باشد یک کتاب

فصل تابستان بگیرد حق خواب

در دل من ،حسرت بسیار بود

چون به ظاهر شاغلی بیکار بود

روز وشب در گیر بودم، با خودم

کاش من هم یک معلم می شدم

سال ها در ذهنم این تصویر بود

خواب هایم خالی از تعبیر بود

تا که یک روز کردم آهنگ سفر

گشتم از این کرونا من با خبر

ویروس بی رحم، چون دام بلا

کودک و پیرو جوان ، کرد مبتلا

یک جهان از جمله ایران پای کار

تا کنند زنجیره ی ویروس مهار

لا جرم تشکیل دادند یک ستاد

گشت تعطیل سازمان وهر نهاد

شد مجازی درس ومشق  کودکان

خانه ها شد مدرسه از بیم جان

دانش آموز از معلم ها جدا

کشتی دریای علم ، بی ناخدا

در پی چاره شدند چندین وزیر

تا کنند جبران کار یک دبیر

با دو صد ترفندو ده ها ابتکار

در نبود زیر ساخت، شد نابکار

آخرین تدبیر دولت شاد شد

شرکت سازنده اش آباد شد!!

شاد آمد در عمل بندی نبافت

باز هم محروم از هر زیر ساخت

در فضایی چون مجازی زود زود

روز وشب آرامش از مردم ربود

تا معلم خود نیامد پای کار

کس ندید در ریل آموزش قطار

گشت ثابت بر من وامثال من

کار هر  کس نیست خرمن کوفتن

آنکه  دارد کار آسان بنده ام

از قضاوت های خود شرمنده ام

*یک معلم در ردیف انبیاست*

حال فهمیدم که این حرفی بجاست

حکمت ویروس این است در بیان

*ارزش کار معلم کرد عیان*

معلم عزیز خدا قوت

بیاین آتیـــش روشن کنیم که آخر ِ زمستونه

بیاین آتیـــش روشن کنیم که آخر ِ زمستونه

چارشنبه ی امسالیمون حسابی آتیش بارونه

غم و به آتیش بزنیم سرخــی ِ آتیش مال ما

درد و بلاها دور بشه از خونه ی امسال ما

آرش و کیخسرو و جـــم با همه ی اجداد ما

از گرمی آتیشامون دعوت بشن به خونه ها

کوزه ی جهل و بشکنیم از پشت بوم اندیشه

اسپند به آتیــش بزنیم چشم حسودا کور بشه

بیاین دعــــــا کنیم با هم دوباره آزادی بیاد

محنت بره روزی بیاد غم بره و شادی بیاد

اهریمنا عاصی بشن از شـــــادی امسال ما

کور بشن و دور بشن و دود بشن و برن هوا!

چهارشنبه سوری مبارک

چهارشنبه سوری

چهارشنبه سوری

چارشنبه سوری است و هرطرف میدان جنگ

جان خود بردار و در رو ای عزیز شوخ و شنگ

این طرف باروت و دینامیت و گاز و فشفشه

آن‌طرف‌تر آبشار و بمب و کپسول و فشنگ

دود و آتش، کهکشان و چلچله یا فرفره

مشعل و پروانه و چرخ‌وفلک با تکه‌سنگ

پیرمردی خواست از آن سوی کوچه بگذرد

خورد پیشش یک ترقه، هردو پایش گشت لنگ

این‌طرف مرد جوانی صورتش گشته سیاه

بچه در آغوش مادر می‌کند هی ونگ‌ونگ

بمب انگاری که خورده روی ماشین مجید

آمده پایین موتور همراه چرخ و میل‌لنگ

این‌طرف آتش گرفته خانه‌ی مستاجری

منفجر شد خانه با ترکیب اکلیل و سرنگ

نیست راه دررویی از معرکه در کوچه‌ها

عرصه بهر مردمان شهر ما گردیده تنگ

این‌یکی انگشت و آن‌یک دست خود را قطع کرد

آمده از آسمان بر فرق یک عابر کلنگ

با صداهای مهیبی یک زن از جایش پرید

گشت او دیوانه و مجنون و گیج و مات و منگ

لشگر داعش تو گویی آمده در شهرها

حمله با خمپاره کرده یا مسلسل یا تفنگ

بهر اطفای حریق و آتش و دود و شرار

آمده آتش‌نشان با آب‌پاش و با شلنگ

یا برو در پشت‌بام و یا درون خانه‌ات

جان خود بردار و بگریز ای خردمند زرنگ

دوست داری جان خود را در خیابان‌ها مرو

باید از میدان گریزی بی‌تامل بی‌درنگ

گر دو پا داری دو تا هم قرض گیر و در برو

همچو یک آهو بدو از زیر چنگال پلنگ

این‌همه مصدوم و کشته سالیان سال رفت

باز هم تکرار گردد قصه‌ی شهر فرنگ

درس عبرت گر نگیرد از حوادث این بشر

بایدش بر سر خورد هم سنگ و هم تیر خدنگ

چارشنبه‌سوری کهنه کجا و نو کجا؟

زشت گردیده رسوم کهنه و خوب و قشنگ

علیرضا تیموری

وطنز | بهترین شعرهای طنز

کلیپ شعردوش طنز

کلیپ شعردوش طنز

درگیر مذاکرات با اهرمن است

با منتقدانش چغر و بدبدن است

انگار که هشت سال کامل شب و روز

با نرخ خیار و موز دنبال من است

گفته است خودش کار بلد نیستم و

آنچه بلدم وعده و حرف و سخن است

مهمانان از گرسنگی مردند و

مشغول به سرو آفتابه لگن است

یک جمله‌ی بی ربط که؛ مادر شوهر

تنها هنرش غر زدن و نق زدن است

سرویس شده دهان برجام و هنوز

مشغول تنفس دهن در دهن است

افسوس امید او به جایی بسته است

که تا سر خویشتن فرو در لجن است

انگار که جنس کاغذ برجامش

از بخش کلفت پوست کرگدن است

چیزی که به پایت اینچنین می‌سوزد

آقای مذاکرات! نامش وطن است!

امین شفیعی

وطنزبهترین شعرهای طنز