دروازه_کوفه حضرت_زینب
واردِ کوفه شدم دردم دو چندان شد حسین
خواهرِ مظلومه ات خیلی پریشان شدحسین
گرچه با دستانِ بسته خطبه خوانی کرده ام
اهلِ کوفه از کلامم مات و حیران شد حسین
مثلِ بابایم علی شمشیر را بستم ز رو
کلِّ شهر از کرده هایِ خود پشیمان شد حسین
تا که تسکینی شود بر قلبِ زینب ، ماهِ من
صوتِ قرآنت برایم درد و درمان شد حسین
وای از دستِ سنان و خولی و شمرِ پلید
رقصِ نیزه کردند و دیده چو باران شد حسین
تا سرت بر نیزه دیدم ای هلالِ یک شبه
سر زدم بر محمل و روضه نمایان شد حسین
سر شکستم تا نباشم سر شکسته پیشِ تو
زینبِ خود را ببین بی سرو و سامان شد حسین
ای بمیرم کودکانِ تو گرسنه مانده اند
از وفایِ شهر یک خرما و یک نان شد حسین
هیچ می دانی خواتینِ حرم ترسیده اند
هیچ می دانی نصیبم کوفه،زندان شد حسین
شاعر: محسن_راحت_حق
اشعار ناب آئینے
shere_aeini
تنور_خولی امام_حسین
به خولی بگفت آن زن پارسا
که را باز از پا درآورده ای؟
که در این دل شب چو غارتگران
برایم زر و زیور آورده ای
به همراهت امشب چه بوی خوشی ست!
مگر بار مشک تر آورده ای؟
چنان کوفتی در که پنداشتم
ز میدان جنگی سر آورده ای
چو دانست آورده سر، گفت آه!
که مهمان بی پیکر آورده ای
چو بشناخت سر را بگفت ای عجب!
سری با شکوه و فر آورده ای
در این کلبه ی تنگ و بی نور من
ز گردون، مه انور آورده ای
بمیرم، در این تیره شب از کجا
سر سبط پیغمبر آورده ای؟
چه حقّی شده در میان پایمال؟
که تو رفته ای داور آورده ای؟
ولی زآنچه من آرزو داشتم
به یزدان قسم، بهتر آورده ای
به گلزار جانان زدی دستبرد
به کوفه گلی نوبر آورده ای
گل آتش است این که از کوه طور
تو با خاک و خاکستر آورده ای
شاعر:عبدالعلی_نگارنده
اشعار ناب آئینے
shere_aeini
حضرت_رقیه مصائب_شام
صدای هِلهِله ها می کُشَد مرا امشب!
بگو که من شده ام عازمِ کجا امشب؟!
برای دیدنِ بابا چه خوب پَر می زد
نگاهِ زخمیِ من سویِ نیزه ها امشب
به یاد لحظه ی غارت چقدر نالیدم
ولی چه ساکت و آرام و بی صدا امشب!
در ازدحام و هیاهو عجیب لِه کردند
تمامِ بال و پَرَم را به زیرِ پا امشب!
به قصد کَندَنِ زیور به صورتم میزد
برید گوشِ مرا هم چه بی هوا امشب!
چقدر ضربه از این چوب خیزران خوردم
به جرم اینکه صدا می زنم تو را امشب!
شاعر:محسن_زعفرانیه
اشعار ناب آئینے
shere_aeini
تنور_خولی امام_حسین
ماجرا هر چه بود پایان یافت
هر کسی بود عازم کویش
زنی انگار چشم در راه است
از سفر، چه میآورد شویش
لحظهها بیقرار و دلواپس
غصههایش بدون حد میشد
مرد او از سفر نیامده بود
شب هم از نیمه داشت رد میشد
آسمان تار و تیره و خونبار
آه آن شب نبود معمولی
نیمهٔ شب پرید زن از خواب
آمده بود از سفر خولی
گفت خولی بگو چه آوردی
که چنین غرق تاب و تب شدهام
چیست سوغات تو که اینگونه
دلپریشان و جانبهلب شدهام
گفت هر چند تحفهٔ خولی
زر و سیم و طلا و درهم نیست
ولی این بار گنجی آوردم
که نظیرش به هر دو عالم نیست
چیزی از ماجرا نمیدانست
چشمش اما اسیر شیون بود
متحیر شد و سراسیمه
دید آخر تنور روشن بود
رفت با واهمه به سمت تنور
به سر و سینه زد نشست و گریست
ناگهان دید صحنهای خونبار
آه این سر، سر بریدهٔ کیست؟
به سر او مگر چه آمده است
شده این گونه غرق خون، پرپر
بر لبش آیههای قرآن است
میدهد عطر زمزم و کوثر
سر او را گرفت بر دامن
خاک و خون پاک کرد از رویش
گفت بیچاره مادرت، اما
ناگهان حس نمود پهلویش ـ
بانویی قد خمیده، آشفته
که گرفتهست دست بر پهلو
ضجه که میزند همه عالم
روضهخوان میشود ز شیون او
گفت بانو تو کیستی که غمت
قاتل این دلِ پر از محن است
گفت من دختر پیمبرم و
این سر غرق خون، حسین من است
با دو چشم ترش روایت کرد
یک جهان درد و داغ و ماتم را
گفت از نیزهها که بوسیدند
بوسهگاه نبی اکرم را
گفت از خیمههای آل الله
گفت از ماجرای غارتها
گفت با چشمهای خونبارش
از شروع همه مصیبتها:
آتشی که گرفت راه حرم
پیش از این در مدینه برپا شد
پشت در که شکست بازویم
پای دشمن به خیمهها وا شد
گفت غصه اگر چه بیپایان
ولی این قصه انتها دارد
می رسد وارثی به خونخواهی
خونِ مظلوم خونبها دارد
شاعر:یوسف_رحیمی
اشعار ناب آئینے
shere_aeini
دروازه_کوفه حضرت_زینب
وارث حق پیمبر شد علی
بعد چندین سال رهبر شد علی
عدل حیدر کوفه را مجذوب کرد
مرتضی اوضاع بد را خوب کرد
حق هرکس را به حق دارش رساند
دزد سرکش را سر جایش نشاند
سهم هرکس را ز بیت المال داد
کوفه شد شهر علی و عدل و داد
شهر کوفه شد مسلمان علی
کوفه شد شهر محبان علی
شهر کوفه پایگاه شیعه بود
لشگر کوفه سپاه شیعه بود
رشته حق پاره شد بعد از علی
کوفه هم بیچاره شد بعد از علی
کوفه بعد از مرتضی تغییر کرد
در میان یک دو راهی گیر کرد
کوفه شهر فتنه نمرود شد
شهر با فتنه غبار آلود شد
شیعه را از راه حیدر دور کرد
فتنه چشم کوفیان را کور کرد
شیعه از راه علی گمراه شد
کوفه همراه عبیدالله شد
بچههای مرتضی را کوفه کشت
دومین خون خدا را کوفه کشت
کوفه بر جان پیمبر نیزه زد
قلب اهل بیت را بر نیزه زد
کوفیان ایمان خود را باختند
عمه سادات را نشناختند
زینب این غم را تحمل میکند
بر خدای خود توکل میکند
مثل حیدر بین کوفه خطبه خواند
کوفه را زینب سر جایش نشاند
خطبه ای خواند و جرس ها قطع شد
با دم زینب نفس ها قطع شد
کوفیان گفتند این پیغمبر است
یا امیرالمؤمنین بر منبر است؟
دختر شیر خدا لب باز کرد
غرشی کرد و سخن آغاز کرد
حمد مخصوص خدای مصطفی ست
نام بابایم علی مرتضی است
کوفیان! یا اهل خَتْلِ و الغَدَر
باغهای وعدههاتان بیثمر
کارتان هر روز و شب زاری شود
اشکهاتان تا ابد جاری شود
از تقاص کار خود ترسیدهاید؟
رشته کردید آنچه را ریسیدهاید
رشتههای جانتان بر باد رفت
پایهی ایمانتان بر باد رفت
اهل نیرنگ و نفاق و کینهاید
کینههای مخفیِ در سینهاید
گرچه در ظاهر علیه دشمناید
باطناً از پشت خنجر میزنید
زینت بی ارزش و پاخوردهاید
نقرههای سنگ قبر مردهاید
مثل گُلهای میان منجلاب
از لجنزار ریا خوردید آب
ننگ بر اعمال زشت کوفیان
هست آتش سرنوشت کوفیان
نالههاتان تا ابد ساکت مباد
کوفه لعنت بر تو و آل زیاد
ننگ بر دامان خود انداختید
در قیامت منزلی بد ساختید
دستتان بر خون پاک آلوده است
مصطفی از غصه خاکآلوده است
تا ابد ننگ است بر دامانتان
آب را بستید بر مهمانتان
دین فروشان ذلیل و مرتدید
سکهی ذلت به نام خود زدید
تا ابد هستید مدیون حسین
ریخت بر دامانتان خون حسین
قلب پیغمبر از این غم پاره شد
اهل بیت مصطفی آواره شد
کوفیان! در حق ما بد کردهاید
راه آلالله را سد کردهاید
هیچکس مثل شما مخذول نیست
توبههاتان تا ابد مقبول نیست
آسمان در این عزا خون گریه کرد
در غم خون خدا خون گریه کرد
از دو چشم خویش خون جاری کنید
کم بخندید و فقط زاری کنید
عصمت زهرا میان کوفه است
در میان محملی مکشوفه است
اهل کوفه چشمهاتان کور باد
دستتان از رحمت حق دور باد
بین آتش آخرِ راه شماست
بد عذابی در کمینگاه شماست
کوفه! نفرین دو عالم بر تو باد
رفت زینب مجلس ابن زیاد
جای زینب نیست در بزم شراب
کنج مجلس اشک میریزد رباب
دست زینب را عبیدالله بست
حرمت زینب در آن مجلس شکست
پیش چشمان عزیزان حسین
چوب میزد روی دندان حسین
فتنه را بنت علی سرکوب کرد
بچه مرجانه را مغلوب کرد
گرچه اهل بیت زینب شد شهید
هیچ چیزی غیر زیبایی ندید
آرش_براری
اشعار ناب آئینے
shere_aeini