وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

امام_علی مدح_امام_علی غدیر_عیدبزرگ_ولایت

امام_علی مدح_امام_علی

غدیر_عیدبزرگ_ولایت

آه، ای شهر دوست داشتنی

کوچه پس کوچه های عطرآگین

ای مرور تمام خاطره هات

چون دهین ابوعلی شیرین*

شهر آغشته با حرارت باد

فصل خرماپزان پیوسته

کوشش پنکه های بی تاثیر

فُندق سالخوردهء خسته

سرخوشی های بی حدم می زد

پرسه در کوچه های بی هدفی

دعوتم کرد سمت طعم بهشت

ناگهان عطر قیمهء نجفی...

_سیدی! گم شدم... حرم... مولا...

از کجا می شود به او برگشت؟

عربی گفت و من نفهمیدم

باید از شارع الرسول گذشت

سنگ، دُر می شود در این وادی

صاحبان جواهرند همه

واژه در واژه با امین الله

زائران تو شاعرند همه

بین این چارپاره خوابم برد

رفتم از خویش و دفترم جا ماند

یک نفر مثل من درون حرم

داشت شعری برایتان می خواند:

زخمی ام التیام می خواهم

التیام از امام می خواهم

السلامُ علیک یا ساقی

من علیک السلام می خواهم

دهین شهیر ابوعلی:

شیرینی معروف نجف که طعمش غیر قابل وصف است.

شاعر:

سیدحمیدرضا_برقعى

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

امام_علی مدح_امام_علی غدیر_عیدبزرگ_ولایت

امام_علی مدح_امام_علی

غدیر_عیدبزرگ_ولایت

دیدار زیبا میشود با چشمهایت

غرق تماشا میشود با چشمهایت

لب تشنه ای که زیر پلکت مینشیند

سیرابِ دریا میشود با چشمهایت

مریم مقدس میشود در سایه ی تو

عیسا مسیحا میشود با چشمهایت

هر دردمندی که مسیرش بر تو افتاد

حتماً مداوا میشود با چشمهایت

سلمان فرستادیم تا ایمان بیارد

سلمان و مِنّا میشود با چشمهایت

مستم کن از آن خوشه ی چشمی که داری

ای من فدای گوشه ی چشمی که داری

از دست تو باید دوایم را بگیرم

بنویس از تو نسخه هایم را بگیرم

از جانِ بیمارم بلا را دور بنویس

من آمدم از تو شفایم را بگیرم

گلدسته میسازم برایت شمع ها را

وقتی که وام شعرهایم را بگیرم

ای کاش زهرا هم شبیه تو حرم داشت

تا اذن پیش تو بیایم را بگیرم

از پنجره فولاد اذنت را گرفتم

میخواهم از تو کربلایم را بگیرم

بسیار داری مثل من دورت بگردم

خود را مثال پنج تن دورت بگردم

حیدر شدی تا پشت در هِی در بکوبند

جای ملائک نیست بال و پر بکوبند

زهرا دلش میخواست نام یا علی را

روی عقیق سرخ پیغمبر بکوبند

سنگ علی را فاطمه بر سینه کوبید

باید که بر دُرِّ نجف حیدر بکوبند

معراج تازه ابتدایت بود باید

نام تورا از این مقرب تر بکوبند

اسم تو اسم اعظم پروردگار است

این مُهر را باید به هر منبر بکوبند

ما کوه را پیش تو جز کاهی ندیدیم

از دست تو غیر از یداللهی ندیدیم

تیغت برهنه میشود ابروت در هم

اینگونه عالم را تو خواهی ریخت بر هم

آغاز جنگ تو همان پایان جنگ است

وقتی نمیماند ز لشگر یک نفر هم

مأمور قبض روح پشت قبضه ی توست

حالا چه در دست تو باشد در کمر هم

در معرکه هر اتفاقی خواهد افتاد

از رقص شمشیر تو روی خاک برهم

ای لافتی الّا خودت لاسیف تیغت

کیفَ بشر هم هستی و خیرٌ بشر هم

قسمت شود پای تورا باید ببوسم

دست پسرهای تورا باید ببوسم

دارد هنوز از کعبه بوی تو می آید

حجش قبول است آن که سوی تو می آید

تو آبها را مهر کوثر کرده ای پس

جوشانده ی زمزم ز جوی تو می آید

نورٌ عَلی خورشید خورشیدٌ عَلی نور

وقتی که زهرا روبروی تو می آید

معراج هم حتی نبی با تو سخن گفت

صوت خداوند از گلوی تو می آید

شب میشود یک سمت عالم آن زمان که

بر روی پیشانیت موی تو می آید

بنتِ اسد الله اکبر داشت حق داشت

دیوار کعبه گر ترک برداشت حق داشت

ممنون از ایل و تباری که تو داری

از لطف بیش از انتظاری که تو داری

ما دست و پا گیریم اگر تو دست گیری

ما معتبر از اعتباری که تو داری

خشم تورا مرحب به لکنت گفت وقتی

ابرو گره زد ذوالفقاری که تو داری

حیثیت هر منکری زیر سؤال است

روی حسابِ بی مزاری که تو داری

هر کس تو را دارد چرا باید بترسد

مثل تو تنها از خدا باید بترسد

تو رفتی و با کوفه در افتاد زینب

بعد از تو جانش در خطر افتاد زینب

انگار باید بچه های تو بیفتند

هر وقت در بین گذر افتاد زینب

گفت اُسکُتوا و خطبه ی غرّا بیان کرد

حتی خودش یاد پدر افتاد زینب

زیب که بیهوده نمی افتاد از پا

از نیزه سر افتاد اگر افتاد زینب

یک عمر سعی ات بر حجابِ دخترت بود

اما تو رفتی و دگر افتاد زینب

میخواستی چشم کسی بر او نیفتد

برگَرد زینب را ببر افتاد زینب

پشت در و دروازه که فرقی ندارد

مانند زهرا پشت در افتاد زینب

از سر گذشتند و اسیر سر گذشتند

بعد از پسرها دخترانت در گذشتند

شاعر:

حامد_خاکی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

بحر طویل ویژه عید_غدیر

بحر طویل ویژه عید_غدیر

منظور ز نظم همه منظومه و افلاک و سماوات

و تمام کره‌ی خاک و یَم و کوه و بیابان و جهان

و مه و مهر و گل و دریا و بنی آدم و خیل ملک

و سعی و صفا و جبل الرحمه و عرش

و عرب و هم عجم و هستی و گیتی و رواق

و کم و بیش و حجرالاسود و هم زمزم و طور

و شرف و عزت و آزادگی و بندگی

و هرچه که میدانی و میدانم و جوی و جَرَیان

و قلم و قله و کوه

و خودِ روح و رُسل و آدم و نوح

و خودِ زهرای بتول

و همه‌ی آنچه که گفتیم و نگفتیم

علی بود و علی بود و علی بود زمین بود و زمان بود

و عیان بود که مقصود دل احمد مختار

علی بن ابی طالب همان شاه نجف بود

غدیر خم و ختم رسل و خاطره‌ی دست یداللهی حیدر به روی دست نبی بود

عجب روزو شبی بود عجب تاب و تبی بود

رسول مدنی گفت:

منم خاتم خیل رُسل

و سرور و آقای شما

دلبر و مولای شما

سید عظمای شما

آیت کبرای شما

ماه دلارای شما

والی والای شما

وَ

علی هست کنار من

و من ازعلی و حیدر کرار زمَن

ما همه ازنور خداوند رحیمیم و کریمیم

و علیمیم و عظیمیم

وَ

هرکس که مرا سید و اقای خودش دید بداند

که علی بعد من اقای جهان است

T.me/joinchat/BfsvDzwA9TSOHaKfU1a01A

 

امام_علی مدح_امام_علی غدیر_عیدبزرگ_ولایت

امام_علی مدح_امام_علی

غدیر_عیدبزرگ_ولایت

گرچه در دفتر من صحبتِ مولاست فقط

هر چه گفتم نَمی از ساحلِ دریاست فقط

یک «علی» گفتم و عمری‌ست، دهانم عسلی‌ست

ذکر شیرینیِ حلوا به مَثَل‌هاست فقط

احترامِ همه‌ی خلق، به جایش؛ اما

نوکر خانه‌ی آقاست، که آقاست فقط

همه‌ی جاذبه‌ها روی زمین معترفند

نجفِ اشرفِ مولاست، که زیباست فقط

هر که دنبال طلا رفته خبردار شود

هر چه گنج است، در ایوانِ مُطَلاّست فقط

آی سائل به کجا رو زده‌ای غیرِ حرم ؟!

زود برگرد، که حاجات تو اینجاست فقط

نه فقط در نجفش؛ در همه جای عالم

دستِ گلدسته‌ی مولاست، که بالاست فقط

بسکه بر سینه‌ی خود سنگِ علی را زده‌ایم

ذکر «حیدر» دمِ دُرّ نجفِ ماست فقط

کاش می‌شد قلم عفو، بگیرد دستش

برگه‌ی نوکری‌ام گیر یک امضاست فقط

شاعر:

رضا_قاسمی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

امام_علی مدح_امام_علی

امام_علی مدح_امام_علی

غدیر_عیدبزرگ_ولایت

دست، دستی که به شوق یار بالا می‌رود

لحظه‌ی تقدیم جان صدبار بالا می‌رود

دست گاهی میثم تمّار می‌سازد ز خود

یاعلی می‌گوید و از دار بالا می‌رود

گاه؛ دستی بال خواهد داد بر جسم شهید

روی نیزه جعفر‌ِطیّار بالا می‌رود

- کیست با مرحب بجنگد؟- بین یک لشگر فقط

دست‌های حیدر‌کرار بالا می‌رود

غیر دست مرتضی دست که در روز غدیر

روی دست احمد مختار بالا می‌رود؟!

دست باران هر زمان کوتاه باشد از زمین

گل نخواهد رُست، تنها خار بالا می‌رود

از فراز منبر اسلام بعد از مصطفی

شیر حق وقتی نباشد مار بالا می‌رود

دست حیدر بسته بود و دست قنفذ باز بود

سمت زهرا دست بدکردار بالا می‌رود

مانده‌ام آن دست‌و‌بازوی ورم‌کرده چطور

در قنوت فاطمه هر‌بار بالا می‌رود؟!

شاعر:

امیر_عظیمی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini