وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

روزی خوشم که فریاد در بغض پا بگیرد

روزی خوشم که فریاد در بغض پا بگیرد

روزیکه همصدایی دست مرا بگیرد

روزیکه مینویسیم از دست پینهبسته

دستی که دست آخر باید خدا بگیرد

هر ملکی اعتبارش در دست کارگرهاست

رخساره هر درختی با برگها بگیرد

دستی که پر بها شد با بوسۀ پیمبر

هر دولتی بیاید باید طلا بگیرد

این سر که سایهسارش جز ابر تیرهای نیست

دارد امیدِ آنکه چتر از هما بگیرد

نادان اگر چه نان را از دست ما گرفته است

نتواند این قلم را از دست ما بگیرد

حمید درویش

خوددآموز مدیر شدن!

خوددآموز مدیر شدن!

با التماس من به مدیران شروع شد

یک صبح زود با بله قربان شروع شد

من کارمند جزء و دلم جای دیگری

تا که امیدهای فراوان شروع شد

تا خم شود به رسم ادب در برابرم

با التفات بنده به دربان شروع شد

تا بنده را جناب مهندس کند خطاب

از پول چای و جیب نگهبان شروع شد

اظهار چاکری به رئیس بزرگمان

با یاری معاون ایشان شروع  شد

در روبروی من افق روشنی نبود

تا که سفارشات عموجان شروع شد

میدان که بازتر شد و رویم زیاد گشت

روکم کنی ز داعیه داران شروع شد

آخر شدم مدیر و ز جشن معارفه

از بهر خلق خدمت شایان شروع شد

تا نطقمان ز نوع مدیریتی شود

آموزشی مفید برامان شروع شد

استادی انتخاب شد و درسهای من

از فصل «ژستهای  سخنران» شروع شد

با رهنمود عالی استاد بعد از آن

هر نطق بنده با لب خندان شروع شد

ده بیست آیه حفظ شد و اندکی حدیث

یک دوره ی فشردۀ عرفان شروع شد

تنها نه در  اداره که سیر تحولات

در  جای جای عالم  امکان شروع شد

نظم امور با جلساتم قوام یافت

با شیوۀ حسینقلی خان شروع شد

نان و پنیر رفت و ریاضت تمام گشت

ماءالشعیر و مرغ و فسنجان شروع شد

از هضم رابعه گذراندیم رانت را

چون سفره جمع شد ،نخ دندان شروع شد

چندی گذشت و سیر سفرهای خارجی

با دعوت سفیر لهستان شروع شد

یکسال رفت و دلزده گشتم ز پست خویش

فاز جدید بنده پس از آن شروع شد

با التماس من به وزیران شروع شد

دور جدید از خط  پایان شروع شد...!

سعید_سلیمان_پور

واژه_در_دست_تعمیر

انتشارات_سروش

نقیضه ای بود بر غزل  دوست عزیزم شهرام میرزایی:

از قهوه خانه  سر میدان شروع شد....

bolfozool

سلام! عرض ارادت جناب بی بی سی

سلام! عرض ارادت جناب بی بی سی

منم مخاطب اخبار ناب بی بی سی

به بنده گفت رفیقم: پسر چرا خنگی؟

درون چاه نرو با طناب بی بی سی

نخور فریب دروغ و دبنگ آنها را

نشو الاغ ز رنگ و لعاب بی بی سی

از این خیانت و آشوب و فتنه پردازی

بخوان تو نیت و فکر خراب بی بی سی

بقدر ارزنی از عقل خود به کار آری

شدی تو مایه ی رنج و عذاب بی بی سی

برای مجلس ختم تو پخته حلوا را

مباش خام به عطر گلاب بی بی سی

اگر که خواست تو را غرق شبهه ها سازد

بده به فکر و درایت جواب بی بی سی

ولی به جان تو اصلا به او ندادم گوش

منم همیشه خر خوش رکاب بی بی سی

بگو که هر چه ببافی به گوش جان گیرم

دوباره عرض ارادت جناب بی بی سی

طنز_مطبوعاتی

وطن_امروز

هدی پیرهادی

وطنز پایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

 

خدا کند که نبوید کسی دهانم را

خدا کند که نبوید کسی دهانم را

به باد می‌دهد این عشق دودمانم را

در اختیار توام مثل بادبادک‌ها

به زلف‌های تو بستند ریسمانم را

هنوز مثل قدیم است رسم داد و ستد

بیار بوسه به جایش بگیر جانم را!

چقدر مزه حلوای کنجدی دارد

لبت به یاد من انداخت اردکانم را

چقدر مانده قبولم کنی، مگر بس نیست؟

هزار مرتبه پس دادم امتحانم را

گناه عشق در آیینِ هفت پشتِ من است

نمیشود نروم راه رفتگانم را...

حسین_میهمان_پرست

فقط_شعر_و_غزل

heydarzadeh_channel\

مژده بده

مژده بده

مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا

سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا

جانِ دل و دیده منم، گریه ی خندیده منم

یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا

کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز

کان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا

پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من

آینه در آینه شد: دیدمش و دید مرا

آینه خورشید شود پیش رخ روشن او

تابِ نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا

گوهرِ گم بوده نگر تافته بر فرق فلک

گوهریِ خوب نظر آمد و سنجید مرا

نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند

رشکِ سلیمان نگر و غیرتِ جمشید مرا

هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می نگرم

بانگِ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا

چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او

باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا

پرتو بی پیرهنم، جان رها کرده تنم

تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا

هوشنگ ابتهاج