وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

شعر_شب

شعر_شب

بگو که برف ببارد...

سپرده‌ام دل خود را به نم‌نم باران

به برگهای درختان و لطف جوباران

گره زدم دل خود را به بوی گیسوی بید

که تاب می‌خورد و شعر می‌تراود از آن

رسیده آنچه رسیده‌ست و مثل یک پیچک

تنیده بر تنم و می‌برد مرا آسان

من از سیاهی مطلق به صبح می‌غلتم

به خویش می‌کِشدم شب به عشوه‌ای پنهان

دوباره از بغل شب به روز می‌غلتم

نسیم می‌بردم مثل شاخه‌ای عریان

بگو که برف ببارد خوشم به این سرما

که وعده می‌دهد آنک به بوسه‌ای سوزان

بگو که برف ببارد که من دلم گرم است

مرا به مهر صدا کرده تا بگویم: جان!

دلم چو قاصدکی می‌رود سپید و سبک

به سوی او و به او گیر می‌کند!... پایان!

عاطفه_طیه

‌زندگی همین است

‌زندگی همین است

یا باید خودت را با سعادت های

زودیاب و معمول مثل بچه و شوهر و خانواده،

گول بزنی یا با سعادت های دیریاب و غیرمعمول،

مثل شعر و سینما و هنر و از این چبزها !

اما به هرحال

همیشه تنها هستی و تنهایی تو را می‌خورد

و خورد می کند ،

من قیافه ام خیلی شکسته شده

و موهایم سفید شده و فکر آینده خفه‌ام می‌کند.

ولی

بگذریم ...

بگذریم ...

فروغ_فرخزاد

"از نامه‌های فروغ‌ به ابراهیم گلستان سال ۱۳۴۴"

foroghfarokhzad

تعجب می کند یارم ز رفتاری که من دارم

تعجب می کند یارم ز رفتاری که من دارم

تصور می کند دیوانه ام یاری که من دارم

نه او، هر کس دگر باشد تعجب می کند طبعاً

ز رفتار عجیب و نابهنجاری که من دارم

همه گویند رفتارم عجیب و نابهنجار است

و گاهی مایه شرم است اطواری که من دارم

خودم یکبار رفتار خودم را بررسی کردم

ولی دیدم که معقول است رفتاری که من دارم

و دیشب دست آخر گفتمش با صد زبان بازی:

خودت -یارا!- مرض داری و پنداری که من دارم

همیشه فکر می کردی که من از خویش شک دارم

کنون دیدی بی علت نیست اصراری که من دارم؟

چه خواهی گفت اگر روزی درآری سر ز افکارم؟

که رفتارم شده مشتق ز افکاری که من دارم

کسی دیگر مرا کی می تواند کنترل کردن؟

نباشد دست کس -غیر تو- افساری که من دارم

برایم آبرو نگذاشتی، بی آبرو! شرمی

کنون نقل محافلهاست آماری که من دارم

نه پولم می دهد، نه احترامم پاس می دارد

طلبکار است خود گویی بدهکاری که من دارم

تمام سالمندان از پرستار جوان گویند

ولی صد سال سن دارد پرستاری که من دارم!

امید مهدی نژاد

پایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

فروغ_فرخزاد

فروغ_فرخزاد

من خواب دیده ام که کسی می آید

من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام

و پلک چشمم هی میپرد

و کفشهایم هی جفت میشوند

و کور شوم

اگر دروغ بگویم

من خواب آن ستاره قرمز را

وقتی که خواب نبودم دیده ام

کسی می آید

کسی می آید

کسی دیگر

کسی بهتر

کسی که مثل هیچکس نیست ،

مثل پدر نیست ،

مثل انسی نیست ،

مثل یحیی نیست ،

مثل مادر نیست.

و مثل آنکسیست که باید باشد

و قدش از درخت های خانه ی معمار هم بلندتر است

و صورتش

از صورت امام زمان هم روشنتر

و از برادر سید جواد هم

که رفته است

و رخت پاسبانی پوشیده است نمی ترسد

و از خود سید جواد هم که تمام اتاقهای منزل ما مال اوست نمیترسد

و اسمش آنچنانکه مادر

در اول نماز و در آخر نماز صدایش میکند

یا قاضی القضات است

یا حاجت الحاجات است

و میتواند

تمام حرف های سخت کتاب کلاس سوم را

با چشم های بسته بخواند

و میتواند حتی هزار را

بی آنکه کم بیاورد از روی بیست میلیون بردارد

و میتواند از مغازه ی سید جواد ، هر چقدر که لازم دارد ، جنس نسیه بگیرد

و میتواند کاری کند که لامپ الله

که سبز بود: مثل صبح سحر سبز بود

دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان روشن شود

آخ

چقدر روشنی خوبست

چقدر روشنی خوبست

و من چقدر دلم میخواهد

که یحیی

یک چار چرخه داشته باشد

و یک چراغ زنبوری

و من چقدر دلم میخواهد

که روی چارچرخه ی یحیی میان هندوانه ها و خربزه ها بنشینم

و دور میدان محمدیه بچرخم

آخ

چقدر دور میدان چرخیدن خوبست

چقدر روی پشت بام خوابیدن خوبست

چقدر باغ ملی رفتن خوبست

چقدر مزه ی پپسی خوبست

چقدر سینمای فردین خوبست

و من چقدر از همه ی چیزهای خوب خوشم می آید

و من چقدر دلم میخواهد

که گیس دختر سید جواد را بکشم

چرا من اینهمه کوچک هستم

که در خیابانها گم میشوم

چرا پدر که اینهمه کوچک نیست

و در خیابانها هم گم نمیشود

کاری نمیکند که آنکسی که بخواب من آمده ست ، روز آمدنش را جلو بیاندازد

و مردم محله کشتارگاه

که خاک باغچه شان هم خونیست

و آب حوض هاشان هم خونیست

و تخت کفش هاشان هم خونیست

چرا کاری نمی کنند

چرا کاری نمی کنند

چقدر آفتاب زمستان تنبل است

من پله های پشت بام را جارو کرده ام

و شیشه های پنجره را هم شسته ام

چرا پدر فقط باید

در خواب ، خواب ببیند

من پله های پشت بام را جارو کرده ام

و شیشه های پنجره را هم شسته ام

کسی می آید

کسی می آید

کسی که در دلش با ماست ، در نفسش با ماست ، در صدایش با ماست

کسی که آمدنش را

نمیشود گرفت

و دستبند زد و به زندان انداخت

کسی که زیر رختهای کهنه ی یحیی بچه کرده است

و روز به روز

بزرگ میشود ، بزرگتر میشود

کسی از باران ، از صدای شرشر باران ، از میان پچ و پچ گلهای اطلسی

کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آید

و سفره را میاندازد

و نان را قسمت میکند

و پپسی را قسمت میکند

و باغ ملی را قسمت میکند

و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند

و روز اسم نویسی را قسمت میکند

و نمره ی مریضخانه را قسمت میکند

و چکمه های لاستیکی را قسمت میکند

و سینمای فردین را قسمت میکند

و رخت های دختر سید جواد را قسمت میکند

و هر چه را که باد کرده باشد قسمت میکند

و سهم ما را هم میدهد

من خواب دیده ام

foroghfarokhzad

شعر علیرضا قزوه به مناسبت شصتمین سالگرد تولد عباس خوش عمل کاشانی

شعر علیرضا قزوه

به مناسبت شصتمین سالگرد تولد عباس خوش عمل کاشانی

شنیدم که عبّاس دارد تولّد

به کاشان بود جشن بسیار لابد

ببندید آذین همه سایت ها را

بدون درنگ و بدون تمرّد

خروسان بخوانند قوقولی قوقو

بگویند مرغان دلشاد قدقد

شبیه چه مرغ و خروسی است عبّاس؟

گمانم شبیه عقاب است و هدهد

میان همه اختران است عبّاس

زمانی سهیل و زمانی عطارد

الا شیخ عبدالرّحیم۱ عزیزا

که آگاهی از سنّت و از تجدّد

اگر مانده در کیسه ی سایت پولی

به شاباش عبّاس کن خرج اگر شد

اگر هم نشد هدیه اش را بریزیم

من از کیسه ی تو، تو از کیسه ی خود!

عکس از راست : عباس خوش عمل کاشانی، علیرضا قزوه، عبدالرّحیم سعیدی راد

علیرضا قزوه

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

atanz_ir