وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

ما در ره عشق تو اسیران بلاییم

ما در ره عشق تو اسیران بلاییم

کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم

بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم

بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم

زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم

وجدی نه که در گرد خرابات برآییم

نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم

اینجا نه و آنجا نه که گوییم کجاییم

حلاج وشانیم که از دار نترسیم

مجنون صفتانیم که در عشق خداییم

ترسیدن ما هم چو از بیم بلا بود

اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم

ما را به تو سریست که کس محرم آن نیست

گر سر برود سر تو با کس نگشاییم

ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است

بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم

دریاب دل شمس خدا مفتخر تبریز

رحم آر که ما سوخته‌ی داغ خداییم.

کاسه آبی را به پشتم،مادرم پاشیدو رفت

کاسه آبی را به پشتم،مادرم پاشیدو رفت

تا که برگردم شنیدم ،از غمم  نالیدو رفت

دیده بودم خواب مادر را  شب میلاد من

لحظه ای آمد کنارم،صورتم بوسیدو رفت

مادرم چندین بهاراست،ازکنارم رفته است

مثل مامور از بهشت،آمد مرا زایید و رفت

قوم وخویشانم مکرر، این خبر را میدهند

مادرت درخواب ما،حال توراپرسیدورفت

من به قربانت ،که هرجا رفته ای یاد منی

یادتو هرنیمه شب،روی مرا پوشیدورفت

شعرزیبایی به عشقش گفته بودم که ندید

آمد او  اما شبی بر شعر من  بالید و رفت

مادرم رفته ولی،در خاطراتم  مانده است

روز مادر،چشم او ،آمد بمن خندیدو رفت

تقدیم به مادرانی که بار سفربستن و رفتن

امام زمان اروحنا‌فداه

امام زمان اروحنا‌فداه

حضرت فاطمه سلام‌ الله علیها

هر پسر وقتی کمی احساس غربت میکند

می رود با مادرش یک گوشه خلوت میکند

لحظه هایی را گریزان از هجوم درد ها

درپناه دست مادر استراحت میکند

این پسر از نسل حیدرهم نباشد بازهم

غیرتش را صحبت از ناموس، اذیت میکند

باخودت حالا تصور کن که مهدی باشی و

لشکری دارد به ناموست جسارت میکند

مادرت را پیش چشمت میزنند و هر کسی

میرسد از راه در این حمله شرکت میکند

درد میپیچد بجانت تا ببینی مادرت

میگذارد دست برپهلوش وحرکت میکند

زخم بازو آنقدر از پا درش آورده که

کارهای ساده اش راهم به زحمت میکند

باورش سختست اما دیده ام با چشم خود

در جوانی مادر از تابوت صحبت میکند

عالیه رجبی

صلی الله علیک یافاطمه الزهرا

صلی الله علیک یافاطمه الزهرا

با خود تصور کن که حیدر خانه باشد

زهرای هجده ساله هم در خانه باشد

غم را بیاور در دو سوی روضه ، بگذار

این سر اگر کوچه است آن سر خانه باشد

با بال زخمی پر زدن سخت است وقتی

آتش در اطراف کبوتر خانه باشد

باور ندارم در بسوزد بین آتش

تا بضعه ی جان پیمبر خانه باشد

فهمیدن این روضه مشکل نیست وقتی

یک مادر بیمار در هر خانه باشد

باران نمی بارد ، چگونه فکر کردی

جز دود ، ابرِ دیگری بر خانه باشد

دق می کند حیدر پس از زهرا در این بیت

حق می دهم مِن بعد کمتر خانه باشد

محسن ناصحی

روزی برسد سر برود دار نباشد

روزی برسد سر برود دار نباشد

فرمانده خودش باشد و سردار نباشد

قطعا به علی پشت کند کوفه شبی که

در ما ادب میثم تمار نباشد

قرآن سر نی می رود آن روز که در جنگ

فریاد کند حیدر و عمار نباشد

"مردم دو گروهند " زبیرند و بُریرند

این وقت خطر ، باشد و آن ، یار نباشد

برخیز و بیا آمده یوسف سرِ بازار

عیب است در این شهر خریدار نباشد

در کوفه چه بسیار به یک سکه بریدند

در کرببلا صحبت دینار نباشد

ظلم آمده در می زند این خانه ی مولاست

زهرا پسِ در کاش که اینبار نباشد

بگذار ابوذر شده باشیم ، چه بهتر

نام من و تو سر خطِ اخبار نباشد

فرمانده خودش مانده خدایا نپسندی

در جامعه دیگر اولی الابصار نباشد

شاعر:

محسن_ناصحی