وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

شعر_شب

شعر_شب

بگو که برف ببارد...

سپرده‌ام دل خود را به نم‌نم باران

به برگهای درختان و لطف جوباران

گره زدم دل خود را به بوی گیسوی بید

که تاب می‌خورد و شعر می‌تراود از آن

رسیده آنچه رسیده‌ست و مثل یک پیچک

تنیده بر تنم و می‌برد مرا آسان

من از سیاهی مطلق به صبح می‌غلتم

به خویش می‌کِشدم شب به عشوه‌ای پنهان

دوباره از بغل شب به روز می‌غلتم

نسیم می‌بردم مثل شاخه‌ای عریان

بگو که برف ببارد خوشم به این سرما

که وعده می‌دهد آنک به بوسه‌ای سوزان

بگو که برف ببارد که من دلم گرم است

مرا به مهر صدا کرده تا بگویم: جان!

دلم چو قاصدکی می‌رود سپید و سبک

به سوی او و به او گیر می‌کند!... پایان!

عاطفه_طیه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.