گرانی و کمیاب شدن مجدد مرغ
ترک مرغ
دیدهام در خواب و رویا مرغ را
ترک باید کرد گویا مرغ را
دوش در صف پیرمردی داد زد
مرغ ما را خورده یا ما مرغ را
من نمیدانم چه طوری حذف کرد
مادر از کل غذاها مرغ را
با سویا تهچین و کتلت میپزد
کرده مثل یک معما مرغ را
مصرفش چربی خون میآورد
خوب شد کم خورد بابا مرغ را
باید انگاری فراموشش کنیم
هر خوراک پختنی با مرغ را
با حقوق کارمندی بعد از این
کی تو خواهی کرد پیدا مرغ را
همردیف خاویار و زعفران
قیمت آن برده بالا مرغ را
حذف کردیم از سبدهای خرید
خیلی از اقلام و حالا مرغ را
باید اکنون برگهبرگه مثل چک
توی یخچالت کنی تا مرغ را
قدقدش مجنون و رسوا میکند
از ازل کردند لیلا مرغ را
من که این را هم ندارم میکنم
توی قصابی تماشا مرغ را
از صفش پیدا ست چرخ روزگار
برده تا اوج ثریا مرغ را
توی صف در زیر پاهایم علف
سبز شد گفتم که آقا مرغ را
خوش به حال آن که باشد سبزهخوار
ترک کرده پیش از اینها مرغ را
رضا حسینپور
وطنز | بهترین شعرهای طنز
#نقیضهجات
سلام گرگ
ادعای کاخ سفید: آمادهایم با حسن نیت با ایران مذاکره کنیم.
حسن اگر حسن تو و نیت اگر نیت توست
آنچه البته به جایی نرسد برجام است
علیاکبر مدرسزاده و یغمای جندقی
حسن و خلق و وفا کس به آمریکا نرسد
سروده شاعرِ کاخ سفید این شِر را!
فرشته پناهی و حافظ
از قلب پاک، نیت آلوده برنخاست
قبل از مذاکره اکوی قلب لازم است
محمود حسنیمقدس و پروین اعتصامی
دگر دستت شده رو پیشم ای کاخ
برو این دام بر مرغی دگر نِه
رضا حسینپور و وحشی بافقی
دلا طمع مبر از روی حسن نیتشان
فلان فلان شدهها روبهان مکارند
حسن اویسی و حافظ
وطن، حسن نیت سرای شماست
همین زخمهایی که نشمردهایم
محمد صبوریان و قیصر امینپور
برو ای رهزن مستان رها کن حیله و دستان
بنفشان رفته و رنگی نباشد بر حنای تو
حسن اویسی و مولانا
پیدا ست از این شیوه که مست است شرابت
آدم شدهای یا که به هم ریخته خوابت!
سیدمحمد صفایینویسی و حافظ
ز حسن نیت بایدن نگو دگر صائب
که ریخته است درین عهد خاک بر سرمان
مهدی پیرهادی و صائب
وطنز | بهترین شعرهای طنز
وحشی همه را ز خواب انداختهاست!
غربی که به ما «سراب» انداختهاست
پرهای جهان ریخته کلاً! تازه
«یک شب» فقط او نقاب انداختهاست
فهیمه انوری
ماسکی به سر و اسلحهای در مشتم
بر ماشهی اسلحه نشست انگشتم
از روی تنوع که شده در شب جشن
با تیر زدم پنج نفر را کشتم
حسن اویسی
جفتک زده، عرعر به لبش، خر گشته
از خوف، تمام پاچهها تر گشته
ای غربپرست، کعبهی آمالت
انگار به خوی وحشیاش برگشته
فهیمه انوری
جشنمان کهنه شده باید زنم طرحی نوین
تا درآید از دماغ و گوشمان آدرِنالین
تیر باید واقعی باشد گلم مشقی نیار
واقعاً باید بترسند از فضای هالوین
مهدی پیرهادی
شده در جشن، جمعی لوچ و مفلوج
پرانتز از همینجا تا به یاسوج :))))))))))))
خدا را شکر «جوج» ما، خوراکیست
ولی جوجِ us، «یأجوج» و «مأجوج»
فهیمه انوری
یک نفر گفتا مسلسل را ببین
تیر میآید سویت، بنشین زمین
جان تو آخر نفهمیدیم ما
جنگ باشد یا که جشن هالوین!
حسن اویسی
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که این کله کدو با ما چهها کرد
نقاب از شش جهت با اینکه بستیم
هالوین ذاتمان را برملا کرد
طاهره ابراهیمنژاد
میان هالوینی بس مجلل
نشد یک لحظه در کارش معطل
برای وحشت بهتر در این جشن
کشید او روی مهمانان مسلسل
محمدعلی کمالیمقدم
بنگبنگ و بنگبنگ و بنگبنگ
جشن جنگ و جشن جنگ و جشن جنگ
توی جشن آمریکایی جای کیک
میخورد مهمان فقط تیر و تفنگ
فاطمهسادات پادموسوی
خیلی خفن و عجیب شادیم
عشق هیجان و جیغ و دادیم
گاهی هالوین و گاه کوروش
صاحبنظران حزب بادیم
طاهره ابراهیمنژاد
ما که هستیم زادهی ایران
نپرستیم مسلک عربان
عیدهاشان به درد ما نخورد
تا که داریم #هالوینمذگان
یاسر پناهی فکور
وطنز | بهترین شعرهای طنزبه بالا گَر رسیدی سـُرنخوردی پس تو مردی
اگردیدی فقیری لقمه دادی پس تو مردی
مَنَم مَن کم کُن کمی هم کوچکی کن
اگر از مَن مَنَت جایی رسیدی پس تو مردی
از این کوچه گذر کن تا ببینی آدمییت
سخن از روی منطق گر شنیدی پس تو مـردی
زَدَن ، زن ، را به نا مردی کجا مردی نماید
نوازش روی احسان گر نمودی پس تومردی
اگر مردی سبیل و صورت و اَخم و نگاه است
بگو خانم سبیلی گر ببودی پس تو مردی
نه کج راه رفتن وگرداندنِ تسبیح و زنجیر
اگر راه درستی پیشه کردی پس تو مردی
غرور و نخوت و کینه بود اعمال شیطان
خیال بد ز سر بیرون نمودی پس تو مردی
به سرعت میرود عمرت و پیری در کمین است
خدا را یک نفس در خود بدیدی پس تو مردی
فقیها صحبت مردانگی در حد تو نیست
به صد گفتن یکی را گر شنودی پس تو مردی
شعری که از کتاب یحیی توسط جناب آقای شریعتی در برنامه امروز ( ۲۷ مرداد ۱۴۰۰ ) خوانده شد :
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه اربــاب مقــاتل به تفــاهم گفتند
گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت
ماه از میسره ، خورشید هم از میمنه رفت
ناتوانم که مجسم کنم این همهمه را
پســر ام بنین و پســر فــاطمه(سلام الله علیها) را
ماه را من چه بگویم که چنین ست و چنان
شاه شمشماد قَدان ، خسرو شیرین دهنان
ماه ، در کسوت سقا به میان آمده بود
رود برخواست ، که موسی به میان آمده بود
رود ، از بس که شعف داشت تلاطم می کرد
رود ، با خاک کفِ پاش تیمم می کرد
ماه اگر چه همه ی علقمه را پیموده
غرقه گشته ست و نگشته ست به آب آلوده
رود را تا به ابد ، تشنه ی مهتاب گذاشت
داغ لبهای خودش را به دل آب گذاشت
دیگر این مشک نه مشک است که میخانه ی اوست
چشم امید رباب است که بر شانه اوست
دستش افتاد ولی ، راه دگر پیدا کرد
کوه غیرت ، گرهِ کار به دندان وا کرد
عمق این مرثیه را مشک و علم می دانند
داستان را همه ی اهل حرم می دانند
بعد عباس(علیه السلام) دگر آب سراب است ، سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است ، رباب
چه بگویم که چه شد ؟ یا که چه برسر آمد ؟
ناگهان رایحه ی چادر مادر آمد...
بنویسید که در علقمه سقا افتاد
قطره اشکی شد و بر چادر زهراء(سلام الله علیها) افتاد
پسرم ، دست مریزاد قیامت کردی
تا نفس داشتی از عشق ، حمایت کردی
از تماشای تو مهتاب پر از نور شود
چشم شوری که تو را چشم زده کور شود
آسمان ها همه یکپارچه بارانیِ توست
من بمیرم ، عرق شرم به پیشانی توست
داغ پرواز تو بر سینه اثر خواهد کرد
رفتنت حرمله را حرمله تر خواهد کرد
مشک خالی شده برخیز که تا برگردیم
اتفاقیست که افتاده ، بیا برگردیم
آه !!! برخیز که گهواره به غارت نرود
دختر فاتح خیبر به اسارت نرود
شاعر : سید حمید رضا برقعی
#شعر#سید_حمیدرضا_برقعی