وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

آقای روحانی: دولت از امروز در کنار رییس جمهور آینده است

https://s4.uupload.ir/files/%D8%A2%D9%82%D8%A7%DB%8C_%D8%B1%D9%88%D8%AD%D8%A7%D9%86%DB%8C_qwgw.jpg

آقای روحانی: دولت از امروز در کنار رییس جمهور آینده است

مشغول کسب و کار شد، اما از امروز

کم‌های او بسیار شد، اما از امروز!

گفته کلید نو برای ما بسازند

از معرفت سرشار شد، اما از امروز!

هم ریش خود را رنگ زد هم مردمش را

آماده‌ی ایثار شد، اما از امروز!

تازه به گوشش خورده درد مملکت چیست

ببیننده‌ی اخبار شد، اما از امروز!

حالا که آمد دولتی مسئول، آگاه

از قیمت بازار شد، اما از امروز!

آن رانت‌های گل درشت باغ دیروز

در چشم‌هایش خار شد، اما از امروز!

خدمت به مردم بود تا دیروز تعطیل

خدمت به خلق اجبار شد، اما از امروز!

چشم بد از خوشحالی ملت شود دور

به‌به! حسن بیدار شد اما از امروز!

دیر است آقای رییس دولت قبل...

صامره حبیبی

وطنز | بهترین شعرهای طنز

این شعر تقدیم به تمام متولدین دهه‌های سی، چهل، پنجاه و شصت؛

این شعر تقدیم به تمام متولدین

دهه‌های سی، چهل، پنجاه و شصت؛

من پُرم از خاطرات و قصه‌های کودکی

این که روباهی چگونه می‌فریبد زاغکی!

قصّه‌ی افتادنِ دندانِ شیری از هُما

لاک‌پشت و تکّه چوب و فکرهای اُردکی!

قصّه‌ی گاو حسن، دارا و سارا و امین

روزِ بارانی، کتابِ خیسِ کُبری طِفلکی!

تیله‌بازی در حیاط و کوچه و فرشِ اتاق!

بر سرِ کبریت و سکه، یا که درب تَشتکی!

چای والفجر و سماور نفتیِ کُنجِ اتاق

مادرم هرگز نیاورد استکان بی‌نعلبکی!

داستانِ نوک طلا با مخمل و مادربزرگ!

در دهی زیبا که زخمی گشته بچه لک‌لکی!

هاچ زنبور عَسل، نِل در فراق مادرش!

یادِ دوران اوشین و نقطه‌های برفکی!

هشت سال از دوره‌ی شیرین امّا تلخِ ما

پر ز آژیرِ خطر با حمله‌های موشکی!

تا کجاها می‌برد این خاطره امشب مرا

کاش می‌رفتم به آن دورانِ خوبم، دزدکی!

یاد آن دوره همیشه با من و در قلبٍ من

من به یاد و خاطراتت زنده‌ام، ای کودکی!

ای زلف تو موّاج و بلند و شکننده

https://s4.uupload.ir/files/%D8%A7%DB%8C_%D8%B2%D9%84%D9%81_7lq2.jpg

ای زلف تو موّاج و بلند و شکننده

موّاج مگر نیست همان موج‌ْزننده؟

در وصف قدت گریه‌ی تشبیه درآمد

از سرو نگفتم، نشود موجب خنده

من شاعر زلفت شده‌ام تا نگذارم

با زلف تو مانند شود مار خزنده

حشو است خزنده؛ نه مگر مار، خزنده‌ست؟

انگار بگویی به غلط، گاوِ چرنده!

زشت است شود زلف تو تشبیه به یک مار

چون زلف شما نیست به هر حال گزنده

فی‌الواقع اگر زلف تو در خواب من آمد

اندازه‌ی من کیست شب از خواب، پرنده؟

در آن چه که دیدیم فقط وصف تو گفتیم

گفتیم و سپردیم به عقل شنونده

تا اینکه غباری سر زلفت ننشیند

گفتم نپرد دور و برت هیچ پرنده

تشبیه به مِی خبط بزرگی‌ست، که دیده‌ست...

اندازه‌ی چشم تو می‌ای مست کننده؟

کی مثل غزالی تو؟ چه دارند غزالان

جز چشم و دم و گوش و سر و پای رمنده؟!

هرگز نزدم طعنه به گل با گل رویت

شاعر که نباشد پی مضمون زننده!

باور نکنم، یار کجا سرو روان است؟!

هرگز به کَتَم حرف شما نیست رونده!

وقتی نشدم بنده‌ی یارم، گِلِگی کرد

گفتم که «ببخشید» ،نبخشید به بنده!

دیدم سخن از عشق در این وضع گزاف است

در دوره‌ی پررونق بغض شکننده

گفتم همه از پیشه‌ی اندیشه‌ی خام است

از گوشت رسیدیم به مرغ نپزنده!

از مهره توقع نکنی مِهر شناسی تا بسته

ای زلف تو موّاج و بلند و شکننده

موّاج مگر نیست همان موج‌ْزننده؟

در وصف قدت گریه‌ی تشبیه درآمد

از سرو نگفتم، نشود موجب خنده

من شاعر زلفت شده‌ام تا نگذارم

با زلف تو مانند شود مار خزنده

حشو است خزنده؛ نه مگر مار، خزنده‌ست؟

انگار بگویی به غلط، گاوِ چرنده!

زشت است شود زلف تو تشبیه به یک مار

چون زلف شما نیست به هر حال گزنده

فی‌الواقع اگر زلف تو در خواب من آمد

اندازه‌ی من کیست شب از خواب، پرنده؟

در آن چه که دیدیم فقط وصف تو گفتیم

گفتیم و سپردیم به عقل شنونده

تا اینکه غباری سر زلفت ننشیند

گفتم نپرد دور و برت هیچ پرنده

تشبیه به مِی خبط بزرگی‌ست، که دیده‌ست...

اندازه‌ی چشم تو می‌ای مست کننده؟

کی مثل غزالی تو؟ چه دارند غزالان

جز چشم و دم و گوش و سر و پای رمنده؟!

هرگز نزدم طعنه به گل با گل رویت

شاعر که نباشد پی مضمون زننده!

باور نکنم، یار کجا سرو روان است؟!

هرگز به کَتَم حرف شما نیست رونده!

وقتی نشدم بنده‌ی یارم، گِلِگی کرد

گفتم که «ببخشید» ،نبخشید به بنده!

دیدم سخن از عشق در این وضع گزاف است

در دوره‌ی پررونق بغض شکننده

گفتم همه از پیشه‌ی اندیشه‌ی خام است

از گوشت رسیدیم به مرغ نپزنده!

از مهره توقع نکنی مِهر شناسی

تا بسته شود پیچ به آن دنده به دنده

«ما زنده به آنیم که آرام نگیریم»

مگذار شب و روز شود روح تو رنده

شایسته‌ی نوبل بشوم، امر طبیعی‌ست

در قصّه‌ی برجام کسی نیست برنده!

ناصر فیض

وطنز | بهترین شعرهای طنز شود پیچ به آن دنده به دنده

«ما زنده به آنیم که آرام نگیریم»

مگذار شب و روز شود روح تو رنده

شایسته‌ی نوبل بشوم، امر طبیعی‌ست

در قصّه‌ی برجام کسی نیست برنده!

ناصر فیض

وطنز | بهترین شعرهای طنز

دوش سر را نهاد بر دوشم

https://s4.uupload.ir/files/%D8%AF%D9%88%D8%B4_%D8%B3%D8%B1_gudm.jpg

دوش سر را نهاد بر دوشم

قصه‌ها خواند و کرد مدهوشم

گفت از بس اصیل و ژن‌خوبم

پی خونخواهی سیاووشم

مزه‌ی خون رستم و سهراب

نشود لحظه‌ای فراموشم

دائرم بر مدار عیش، از بس

بنده در نیش و نوش می‌کوشم

گفت از خون سرخ تو اینک

قطره‌ای بیشتر نمی‌نوشم

خواند از این قبیل یک ساعت

پشه وزوز کنان دم گوشم

گفتم احسنت، پس زدم قدّش

ردّ آن ماند روی روپوشم

ای که در خون خلق می‌غلتی

بهراس از قضیه‌ی دوشم

زهرا فرقانی

وطنز | بهترین شعرهای طنز

هم‌دست اجل

https://s4.uupload.ir/files/%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85_%D8%A8%DA%AF%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D9%86_tqmj.jpg

هم‌دست اجل

آرام بگازان و نکن بدمستی

انگار کمر به قتل ملت بستی

از بس که گرفتی تلفات از مردم

مشکوک شدم که با اجل هم‌دستی

می‌ترسم اگر مسافرت گردم باز

تا عالم بالا ببری دربستی!!

تا چشم به هم زدم گرانت کردند

آقا نکند آدم دولت هستی؟!

از بس که ضعیف است تنت می‌ترسم

ناگاه ببینم که ز هم بگسستی

ای اف به تو و هر که تو را ساخت پراید!

حالا که تو هم به قاتلان پیوستی

فرشته پناهی

وطنز | بهترین شعرهای طنز