هی عشوهگری کنی و یک شهر
پشت سر تو هلاک باشد
در کوچه به دنبال تو هر روز
صد عاشق سینهچاک باشد
آوازهی دلبریت مشهور
از قزوین تا اراک باشد
کوهان شتر به این بزرگی
از موی تو شرمناک باشد
آن پاشنههای کفش تنگت
باریک چو رولپلاک باشد
از بس رخ و دستان تو پر از
کانسیلر و پودر و لاک باشد
دیدار تو ترسناکتر از
«سرگیجه»ی هیچکاک باشد
تفریح تو با پسرعموهات
استعمال کراک باشد
کارت حرکات جلف و موزون
عشقت رپ و جاز و راک باشد
یک بوی فرند تو مهندس
در شرکت بیستاک باشد
آن دیگری از نوادگان
«اُنوره دو بالزاک» باشد
هفتاد هزار فالوئر در
پیج تو به اشتراک باشد
از پخش تمام عکسهایت
در پیج، تو را چه باک باشد؟
هر کس که کند تو را نصیحت
از جانب تو بلاک باشد
از فحش و فضیحت و درشتی
دائم دهن تو چاک باشد
تا جمع کنند آبرویت
باید دو سه لیفتراک باشد
وقتی که تو در میان جمعی
ابلیس در آنتراک باشد
نه روسریای به سر ببندی
نه بهر تو دین ملاک باشد
اعمال و عقاید تو دائم
با شرع در اصطکاک باشد
با اینهمه از خدا چه ترسی؟
وقتی که دل تو پاک باشد!
مهدی پرنیان
وطنزبهترین شعرهای طنز
«اقتباس موز»
ای داد از این زمانهی بیشرم و ناسپاس
بگرفته حال شاپسری شیک و خوشلباس
دارم درون پیرهنی زشت و راهراه
حسی شبیه گورهخری لخت و آسوپاس
کارآفرین مملکت و کنج این قفس؟!
فعال اقتصادی و اعدام؟! الغیاث!
تنها خلاف فاحش من در تمام عمر
بودهاست با رفیق زمینخوردهای تماس
بعدش هم از خزانهی بانک رفیق خود
کردم فقط به جان تو یک موز اقتباس
دیدی چگونه قاضی نالایق پلید
زد بر جبین سوختهام انگ اختلاس؟!
با اینکه ریختم به سر او شاباش شاباش
حتی محل نداد به یک دانه اسکناس!
گویا نمیشود خجل از کار زشت خود
این قوهی قضائیهی زشتِ بیکلاس
زاهده شاد
وطنزبهترین شعرهای طنز
تقدیم به پدرم تنها عشق واقعی زندگیم
آب را گل نکنیم ؛ پدرم در خاک است …
وقتی دیروز باران بارید
“آن مرد در باران آمد” را به یاد آوردم
“آن مرد با نان آمد”
یادم آمد که دیگر پدرم در باران
با نانی در دست
و لبخند بر لب
نخواهد آمد
دیروز دلم تنگ شد و با آسمان و دلتنگیاش
با زمین و تنهائیش
با خورشید و نبودنش
به یاد پدر سخت گریستم
پدرم وقتی رفت سقف این خانه ترک بر میداشت
پدرم وقتی رفت دل من سخت شکست
خاطر خاطره ها رخ بنمود
زندگی چرخش یک خاطره است
خاطر خاطره ها را نبریدش از یاد
پدرم وقتی رفت آسمان غمزده بود
و زمین منتظر …..
زندگی چرخش ایام و گذار من و توست
و کسی گفت به من:
آب را گل نکنید
پدرم در خاک است
زندگی میگذرد
کاش یک فاتحه مهمان شقایق باشیم
و زمین کوچک نیست
دل ما تنگ و نفس سنگین است
کاش میشد آموخت که سفر نزدیک است
خاطر خاطرهها را نبریدش از یاد
زندگی میگذرد
کاش یک فاتحه مهمان شقایق باشیم
بیاد همهی پدرای خوب دنیا..
«میز باوفا!»
یکی از بزرگان به شکلی تمیز
شنیدم که چسبید عمری به میز!
چو گیسویِ مهطلعتانِ «طراز»
مدیریت و عمر او شد دراز
به هنگام نَزعش ز خویشان کسی
برآن میز زد زورِ بیجا بسی
نشد کَنده میز از برِ مُحتضَر
مگر شد از آن، محتضر را خبر
بزد شیشهی قرص را بر سرش
که میزش نگردد جدا از برش
همه در عجب چون پس از مرگ نیز
نداد از کفِ خویش دامانِ میز
نگو میز بر کس ندارد وفا!
تو بنگر وفاداریِ میز را!
شده میّت و میز با هم کفن!
در این کار حیران شده گورکن
جدا کردنش چون نه مقدور شد
به همراهِ آن میز در گور شد!
سعید سلیمانپور
هم ساقی کوثر تویی
هم هادی و رهبر تویی
هم شاه بحر آور تویی
هم شافع محشر تویی
هم نور پیغمبر تویی
هم عاشق داور تویی
هم حیدر صفدر تویی
شاهانه گویم یاعلی
علی در عرش بالا بی نظیر است
علی بر عالم و آدم امیر است
به عشق نام مولایم نوشتم
چه عیدی بهتر از عید علی است؟