باز شب آمـد و چشمم ز غمت دریا شد
مـاهِ روی تـو در ایـن آینـه ها پیدا شد
نامه ی مِهـرِ تو دزدیده چراغی افروخت
که به یک لحظه جهان در نظرم زیبا شد
نامـه ات پیرهنِ یوسف من بود و از آن
چشـمِ یعقـوب دلِ غمزده ام بینـا شـد
گفتم آخر چـه تـوان کرد ز انـدوهِ فـراق
طاقتم نیست که این غصه توانفرسا شد
ناگهان یادِ تـو بر جان و دلم شعله فکند
دلِ تنهـا شـده ام بـرقِ جهـان پیما شد
آمـدم از پـیِ دیـدارِ تـو با چشمِ خیـال
در همـان حـالتِ سـودا زدگی در وا شد
باورت نیست بگویم که در آن غربتِ تلخ
قـامتِ سبـزِ تـو در خـلوتِ من پیدا شد
#مهدی_سهیلی
میکرد جدل روز گذشته الهام
با همسر خوب خود به نام بهرام
میگفت مرا خسته نمودی ای مرد
تا کی بدهم پخت و پزت را انجام
از بس که برای تو غذا پختم من
مشهور شدم به پخت و پز در اقوام
تا کی بپزم مرغ و فسنجان و پلو؟
نوکر که نکردهای دگر استخدام!
بعد از سخنان بی امان آن زن
وا کرد دهان به اعتراضش بهرام:
ای همسر زیبا و عزیزم بس کن
دندان به جگر گذار قدری آرام!
یاد آر که با مهریه در موقع عقد
کردی به اسارتِ من آندم اقدام
هر کس که اسیری و غلامی دارد
خوب است که آزاد کند در اسلام
گر هم نکند اسیر خود را آزاد
باید بکند اسیر خود را اطعام!!
محمدعلی کمالی مقدم
وطنز | بهترین شعرهای طنز
«بداههی حماسی شاعران راهراه
به مناسبت رحلت حضرت زینب کبری سلام الله علیها»
«اسکتوا» گفت کسی و نفس جمع برید
حیدری بود صدا
غرشی کرد و از آن، پشت جماعت لرزید
گفت: نفرین به شما
ثانی حیدر کرار به میدان آمد
یا که آمد زهرا
خواب غفلت، به کلامش ز سر کوفه پرید
خواهر خون خدا
گرچه دلهای پر از کینهیتان با ما هست
کاینچنین میگریید
تیغ شمشیر شما در جهت ما چرخید
ایهاالقوم جفا
زینت و تاج پدر، وارث مادر، زینب
علی و زهراگون
پردهی جهل درید، شوری آورد پدید
شد رسول شهدا
سر نهادهست به پای قدم صبرش کوه
«ما رأیتُ» بر لب
همچو باران به لب تشنهی طفلان بارید
دل او چون دریا
شعله میزد غم اگر در دل خونش اما،
دختر حیدر بود
آب بر آتش دلهای پریشان پاشید،
«ما رایتُ الا»
شهرِ آذین زده و مجلس فتحی که اسیر
گفت با عز و جلال
شاد هستید که زود است جهنم بروید؟!
جشن را کرد عزا
کس ندید آنچه که در ظهر عطش من دیدم
خون ز دل باریدم
روز آخر همهی زندگیام گشت شهید
در دل دشت بلا
ما ندیدیم بجز زیبایی، عشق با قربانی
مرد بدبخت! بِدان:
تا ابد نور حسین است که خواهد تابید
چارهای نیست تو را
زنده شد یاد علی از جملات زینب
همهاش طوفانی
پسر نحس معاویه به تختش چسبید
پرِ از هول و ولا
زینب از حیدر و از بدر و احد گفت سخن
رجزی خواند چو شیر
جگر تا به دهان آمدهاش را بلعید
بزدل بی سر و پا
وای برتو که جلالت کف روی آب است
کوچکی در چشمم!
کشتهای زاده زهرا، پسر پست پلید!
آی ابن الطلقا!
خیزران را به لب سبط پیمبر زدهای؟
مثل اجدادت پست
پیش از این هم جگر حمزه به دندان بردید
بد به احوال شما
چه توقع رود از ابن جگرخوار پلید
که دهانش خونیست
قصهی بدر و احد نسل شما را بلعید
کینه دارید از ما
سخت شد کار یزید از پس روشنگریاش
به خودش میپیچید
شام را کرب و بلا کرد به محضی که رسید
کربلا شد احیا
خطبهای خواند که روشنگر مجلس گردید
خطبهای حیدر وار
مثل خورشید به تاریکی دلها تابید
گشت روشن، دلها
هیبت حیدریاش، زمزمهی زهراییش
رود شد، زمزم شد
حنجر تشنهی حق، از کلماتش نوشید
زنده شد کرببلا
بداهه سرایان:
مینا گودرزی، احد ارسالی
سوده سلامت، فرشته پناهی
محمود حسنی مقدس، ایمان قیلاوی زاده
محمد علی کمالی مقدم، فریبا رئیسی
زهرا محبی، حسن اویسی، طاهره ابراهیم نژاد
وطنز بهترین شعرهای طنز
vatanz_ir
# روز عشق و صفاست روز پدر
مثلا روز ماست روز پدر
روز زن روز سکه و پول است
روز جورابهاست روز پدر
روز زن شد کمرشکن خرجش
کمر من دوتاست روز پدر
پول و کادو اگر ریا باشد
چقدر بیریاست روز پدر
بس که جوراب هدیه آوردند
گوییا روز پاست روز پدر!
مادرم پول خواست از بابا
از برای چه خواست؟ روز پدر!
هدیه ی بچهها به من جوراب
همسرم هم بناست روز پدر...
مانتو و کفش و دامنی بخرد
وه چه پرماجراست روز پدر!
الغرض روز مرد پرشور است
پر ز هول و ولاست روز پدر
لیک از ما صدا نمیآید
حرفمان بیصداست روز پدر
گر که پرسی چرا چنین هستیم
این جواب چراست: «روز پدر...
عاشقان کشتگان معشوقند
بر نیاید ز کشتگان آواز!»
قافیه شد غلط، ولش بابا
شعر، پادرهواست روز پدر!!
هر چه گفتیم طنز و شوخی بود
منشأش کبریاست روز پدر
روز میلاد حضرت حیدر
روز خوب خداست روز پدر...
مهدی پرنیان
وطنز | بهترین شعرهای طنز
vatanz_ir
«بداهه طنز شاعران راهراه، تقدیم به مردان ایرانزمین»
روز مرد آمده و مست و خوش و دلشادیم
از غم و غصه به دوریم و کمی آزادیم
دلخوشانیم به جوراب؛ کما فیالسابق
روز زن گرچه همه هدیه طلا میدادیم
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
ما سواران پراید لگن کم بادیم
دوستداران رفیقان و فداییّ عیال
چارهای نیست اگر مجتمع الاضدادیم
در خفا خم شده از بار تورم قَدِمان
در نگاه زن و فرزند ولی فولادیم
خواب و بیداری ما آه به هم ریخته است
هر زمان ناله کند طفل؛ پی امدادیم!
گر چه مَردیم ولی با همهی مردیمان
در عوض کردن پوشک همگی استادیم
شیر هستیم! ولی خانهی مادرزنِ خویش
مثل موشی به تله، در پی استمدادیم
پیش مادرزن خود زشتترینیم اما
پیش مامانیِ خود خوشگل و شادامادیم
ما همان دلشدگانیم که از روز ازل
هی رجز خوانده و اما به عمل وادادیم
پاک هستیم؛ چرا پس به خیالِ زنها
در پیِ یک دو سه تا یار دگر افتادیم؟
گاه تلخاند زنان گاه اگر شیریناند
ما ولی عاشقشانیم و خودِ فرهادیم
بداهه سرایان:
فرشته پناهی، سوده سلامت
حامد سنگونی، فریبا رئیسی
طاهره ابراهیمنژاد، سیدمحمد صفائی
حسن اویسی، محمدعلی کمالیمقدم
زهرا محبی، احد ارسالی
vatanz_ir