وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

ببار ابرِ پُر از بغضِ روزگار، ببار

ببار ابرِ پُر از بغضِ روزگار، ببار

میان این شب هجرانِ گریه‌دار، ببار

نگاه کن برکت رفته، رحم کن بر ما

به خشکسالیِ این خاکِ شوره زار، ببار

بیا و جور مرا هم بکش به شام فراق

کمی به جای دو چشم بدون عار، ببار

کسی که چشم به راه عزیز زهرا نیست

به جای این همه بی عار، بیقرار، ببار

از آسمانِ سیاهِ نگاه‌های حرام

برای یار، نداریم انتظار، ببار

مسیر آمدنش را تو آب و جارو کن

بیا و نذر قدومش بر این دیار، ببار

برای ماتمِ دوری کم است، اشک ما

ببار، از غم هجران فقط ببار، ببار

#نـوکــر_نـوشــت:

#مـهـدی_جـان

دلخوش نکن به ندبه ی جمعه خودت بیا

با این هـمـه گناه نگیرد دعای شـــهر

صلی الله علیڪ یا سیدناالمظلوم یااباعبدالله الحسین

#منتقم_خون_ابا_عبدالله

#به_یاد_شهید_مدافع_حرم_مرادعباسی_فرد

#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم

Be_Sooye_Zohoor

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند

بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند

همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست

طاقتم اظهار عجزو نا توانی می کند

بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن

با خزان هم آشتی و گل فشانی می کند

ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز

چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند

نای ما خاموش ولی این زهره شیطان هنوز

با همان شور و نوا دارد شبانی می کند

گر زمین دود هوا گردد همانا، آسمان

با همین نخوت که دارد آسمانی می کند

سالها شد رفته دمسازم زدست اما هنوز

در درونم زنده است و زندگانی می کند

با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من

خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند

بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی

چون بهاران می رسد با من خزانی می کند

طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند

آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند

می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان

دفتر دوران ما هم بایگانی می کند

"شهریارا" گو دل از ما مهربانان نشکنید

ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کند

کاربری یا باب الحوائج ما کوچیکا خدامون خیلی بزرگه

واکسن الکی

واکسن الکی

تو که اِند ابتلای کرونا و مرگ بودی

شده‌ای خدای واکسن! تو چقدر نایس و گودی!!

تو که مانده روی دستت، دو سه تپه از جنازه

برو قبرکَن خبر کن، که سقَط شوی به زودی

وطنم چو ساخت واکسن، چه غمت؟ برو به جایش

تو بساز بیل و تابوت و نکن به ما حسودی!

بنما رفاقتی و بده هرچه ساخت فایزر

به همان دو یار غارَت، که تو را دهند سودی

برو تست کن به روی سگ صهیون و پس از آن

روی گاو امتحان کن، مثلا همین سعودی!

بگذار واکسنت را درِ کوزه، ای کوویدی!

کَل اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی!

فهیمه انوری

وطنز بهترین شعرهای طنز

vatanz_ir

امام_حسین شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب

امام_حسین

شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب

شمر می ترسید و لرزان خارج از گودال شد

مادری نالید و یک عالم دگرگون حال شد

زینت دوش نبی در زیر سم اسبها

بی کفن افتاده بود و پیکرش پامال شد

دختری خوابش گرفت و خیمه اش اتش گرفت

دخترک در خیمه جا ماند و زبانش لال شد

کربلا تا شام ما با کرب نی همراه بود

شهر شام اما زما زیبنده استقبال شد

سنگ بود و فحش بود و ناسزا و ناروا

شهرشان با هلهله مملو ز قیل و قال شد

امام_حسین شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب

امام_حسین

شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب

آنقدر با تیغهاشان  سر زمین انداختند

پای  سرها چندتا پیکر زمین انداختند

این جماعت رحم در دلهایشان انگارنیست

در بر دلدارها دلبر زمین انداختند

بعد ذبح کودک  تشنه به دست حرمله

صید را کشتند  و بال و پر زمین انداختند

خنجر کند و دل سنگ و هجوم ضربه ها

رگ رگ خشکیده ی حنجر زمین انداختند

با دم  شمشیرها اجر رسالت شد ادا

هر کجا بوسید پیغمبر زمین انداختند‌

تا سر خورشید  بر نی رفت اهل آسمان

سیل اشک از  چشمهای  تر زمین انداختند

هر کسی اندازه وسعش از این پیکر ربود

غارتش کردند و یک  پیکر زمین انداختند

خیمه ها نا امن شد از بعد آنکه لشکری

دسته جمعی ساقی لشگر زمین انداختند

آستین پاره شد جای حجاب و پوشیه

وقت غارت چادر و  معجر زمین انداختند

کوفه و شام و خرابه مجلس شوم یزید

یک پدر را پیش یک دختر زمین انداختند

خیزران میخورد بر لبها و با هر ضربه ای

چند دندان پای تشت زر زمین انداختند