وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

لطفا کامل بخونین اگه گریه کردی و دلت شکست التماس دعا

وای که چقدر این شعر زیباست

لطفا کامل بخونین اگه گریه کردی و دلت شکست

التماس دعا

خواب بودم، خواب دیدم مرده ام

بی نهایت خسته و افسرده ام

تا میان گور رفتم دل گرفت

قبر کن سنگ لحد را گل گرفت

روی من خروارها از خاک بود

وای، قبر من چه وحشتناک بود!

بالش زیر سرم از سنگ بود

غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود

هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت

سوره ی حمدی برایم خواند و رفت

خسته بودم هیچ کس یارم نشد

زان میان یک تن خریدارم نشد

نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی

ترس بود و وحشت و دلواپسی

ناله می کردم ولیکن بی جواب

تشنه بودم، در پی یک جرعه آب

آمدند از راه نزدم دو ملک

تیره شد در پیش چشمانم فلک

یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟

دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟

گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود

لرزه بر اندام من افتاده بود

هر چه کردم سعی تا گویم جواب

سدّ نطقم شد هراس و اضطراب

از سکوتم آن دو گشته خشمگین

رفت بالا گرزهای آتشین

قبر من پر گشته بود از نار و دود

بار دیگر با غضب پرسش نمود:

ای گنه کار سیه دل، بسته پر

نام اربابان خود یک یک ببر

گوئیا لب ها به هم چسبیده بود

گوش گویا نامشان نشنیده بود

نامهای خوبشان از یاد رفت

وای، سعی و زحمتم بر باد رفت

چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد

بار دیگر بر سرم فریاد کرد:

در میان عمر خود کن جستجو

کارهای نیک و زشتت را بگو

هر چه می کردم به اعمالم نگاه

کوله بارم بود مملو از گناه

کارهای زشت من بسیار بود

بر زبان آوردنش دشوار بود

چاره ای جز لب فرو بستن نبود

گرز آتش بر سرم آمد فرود

عمق جانم از حرارت آب شد

روحم از فرط الم بی تاب شد

چون ملائک نا امید از من شدند

حرف آخر را چنین با من زدند:

عمر خود را ای جوان کردی تباه

نامه اعمال تو باشد سیاه

ما که ماموران حق داوریم

پس تو را سوی جهنم می بریم

دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود

دست و پایم بسته در زنجیر بود

نا امید از هرکجا و دل فکار

می کشیدندم به خِفّت سوی نار

ناگهان الطاف حق آغاز شد

از جنان درهای رحمت باز شد

مردی آمد از تبار آسمان

دیگران چون نجم و او چون کهکشان

صورتش خورشید بود و غرق نور

جام چشمانش پر از خمر طهور

چشمهایش زندگانی می سرود

درد را از قلب انسان می زدود

بر سر خود شال سبزی بسته بود

بر دلم مهرش عجب بنشسته بود

کِی به زیبائی او گل می رسید

پیش او یوسف خجالت می کشید

دو ملک سر را به زیر انداختند

بال خود را فرش راهش ساختند

غرق حیرت داشتند این زمزمه

آمده اینجا حسین فاطمه؟!

صاحب روز قیامت آمده

گوئیا بهر شفاعت آمده

سوی من آمد مرا شرمنده کرد

مهربانانه به رویم خنده کرد

گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)

من کجا و دیدن روی حسین (ع)

گفت: آزادش کنید این بنده را

خانه آبادش کنید این بنده را

اینکه این جا این چنین تنها شده

کام او با تربت من وا شده

مادرش او را به عشقم زاده است

گریه کرده بعد شیرش داده است

خویش را در سوز عشقم آب کرد

عکس من را بر دل خود قاب کرد

بارها بر من محبت کرده است

سینه اش را وقف هیئت کرده است

سینه چاک آل زهرا بوده است

چای ریز مجلس ما بوده است

اسم من راز و نیازش بوده است

تربتم مهر نمازش بوده است

پرچم من را به دوشش می کشید

پا برهنه در عزایم می دوید

بهر عباسم به تن کرده کفن

روز تاسوعا شده سقای من

اقتدا بر خواهرم زینب نمود

گاه میشد صورتش بهرم کبود

تا به دنیا بود از من دم زده

او غذای روضه ام را هم زده

قلب او از حب ما لبریز بود

پیش چشمش غیر ما ناچیز بود

با ادب در مجلس ما می نشست

قلب او با روضه ی من می شکست

حرمت ما را به دنیا پاس داشت

ارتباطی تنگ با عباس داشت

اشک او با نام من می شد روان

گریه در روضه نمی دادش امان

بارها لعن امیه کرده است

خویش را نذر رقیه کرده است

گریه کرده چون برای اکبرم

با خود او را نزد زهرا (س) می برم

هرچه باشد او برایم بنده است

او بسوزد، صاحبش شرمنده است

در مرامم نیست او تنها شود

باعث خوشحالی اعدا شود

گرچه در ظاهر گنه کار است و بد

قلب او بوی محبت میدهد

سختی جان کندن و هول جواب

بس بود بهرش به عنوان عقاب

در قیامت عطر و بویش می دهم

پیش مردم آبرویش می دهم

آری آری، هرکه پا بست من است

نامه ی اعمال او دست من است

فقط به عشق آقا امام حسین پخش کن یا علی مدد.

چرا اینگونه از موی زنان ، ارشاد می ترسد؟

چرا اینگونه از موی زنان ، ارشاد می ترسد؟

از این موی رها گشته به دست باد می ترسد؟

لباس تیره در بر کن، لباس قهوه ای ، مشکی

چرا؟ چونکه طرف از رنگ های شاد می ترسد

کند نابود آثار تمدن های پیشین را

از آنچه آورد تاریخ را در یاد می ترسد

به یاسوج از نماد آریو برزن و شمشیرش

و در ساری هم از سرباز قوم ماد می ترسد

چنان چون طالبان که می هراسیدند از بودا

رفیق ما هم از سنگ و گچ و فولاد می ترسد

فقط باید ببوسی دست و گویی بل ، بله قربان

از اندیشه، از استدلال ، از استعداد می ترسد

بزن خود را به آن راه و بگو چیزی نفهمیدم

که او از هر که دو هزاری اش افتاد می ترسد

هم از سرخی گل ترسد، هم از سبزی برگ آن

از آن سروی که محکم جای خود استاد، می ترسد

نه تنها از زبان سرخ و از سر های سبز ما

از آن دیگی که بوی قورمه سبزی داد می ترسد

زمانی می هراسید از تجمع های میلیونی

ولی امروزه روز، از تک تک افراد می ترسد

کسی که منطق او داد و فریاد است و فحا شی

برای چه خودش از واژه ی فریاد می ترسد؟

بزن بر فرق ما تا می توانی تیشه ی خود را

عزیزم، کوه کی از تیشه ی فرهاد می ترسد؟

گذشت آن دوره ای که می رمید آهو ز صیادان

کنون از سایه ی خود نیز هر صیاد می ترسد

کبوتر می کند پرواز هم بال پرستو ها

و جغد از اینکه رفته هیبتش بر باد می ترسد

زمانی می رمید از چوب و باتوم آنکه می فهمید

ولی حالا چماق از کله ی پر باد می ترسد

ندارد ماهی آزاد خوف از تور ماهیگیر

کنون قلاب و تور از ماهی آزاد می ترسد

نمی ترسد دگر شمشاد از داس و تبر زیرا

که امروزه تبر از قامت شمشاد می ترسد

بلی جانم، گذشت آن دوره و امروزه لولو هم

چنین از بچه های این خراب آباد می ترسد

خدایا می شود روزی رسد گویند ای هالو

ببین وارونه شد، مادر زن از داماد می ترسد

بخند ای هموطن، قهقه بزن ، این خنده ها خاری ست

به چشم آنکه از این قلب های شاد می ترسد.

هالو (استاد عالی پیام )

عرض تسلیت به مناسبت رحلت امام* *عزیز خدمت همراهان صمیمی وطنز

عرض تسلیت به مناسبت رحلت امام* *عزیز

خدمت همراهان صمیمی وطنز

تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی

تو دوای همه دردی ز چه بیمار شدی

ای که پیشت به از این لذت بیماری نیست

تو ز بیماری چشمان که هشیار شدی

آرزوی حرم و کوی که خم کرد قدت؟

تو که خود محرمی و شهره بازار شدی

نه فقط قلب ضعیفان ز تو قوت بگرفت

مایه وحشت هر ظالم خونخوار شدی

جمع زندانی و در بند به ایران دیدی

راه وارستگی جمله‌ی احرار شدی

تو به آرام دلی و فرح روح، پدر!

از سر خویش گذر کرده، سوی یار شدی

فارغ از خود شدی و سنت حق سکه زدی

زین سبب در نظر خلق تو دلدار شدی

رهبرم گفت نکو، مطلع اشعار مرا

تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی

حامد سنگونی

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

vatanz_ir

عمریست؛ به روبه صفت و، بوزینه گرفتار شُدیم

عمریست؛ به روبه صفت و، بوزینه گرفتار شُدیم

به زخم ِ کهنه‌و مُزمن، درد ِ پیشینه گرفتار شُدیم

به تزویر ِ استبداد - به زور  ِ "زر"ی که غارت شُد

به "مرگ ِ آزادی" !! به ده‌ها - هزینه گرفتار شُدیم

به "مرگ بر" ... "زنده باد" - شعار  و انگ و دروغ

به صدها معصیت؛ تـوی ِ این‌سینه گرفتار شُدیم

دست‌های ِ پُشت ِ پرده !! قلع و قمع .... سرکوب

به غارت و فساد؛ در بطن ِ ڪابینه گرفتار شُدیم

هر سال ِ ما بـَدتر !! بدبخت‌تـر از بخت ِ دیروزی

به محنت و رنجی؛ بـَدتر ز ِ پارینه گرفتار شُدیم

به ظلم دل بستیم !! با فقر خو کردیم !! زین رو:

به نفرت و غرور - به ڪبر و ڪینه گرفتار شُدیم

میهن‌پرست - فردا وطن‌فروش !! روزی صداقت

یک‌روز انگ ِ دروغ، متهم؛ به‌هزاران قرینه شُدیم

خبر دهید بـه شیخ؛ شاد باش - نـذرت قبول بـاد

که‌به نان ِ خالی‌و، خوراک ِ خاگینه گرفتار شُدیم

با خاطراتَت عشق - این‌ها همه طی شُد .... ولی:

افسوس ! آرام و آهسته، باطمأنینه گرفتار شُدیم !!

حالا در این‌بحران از روبرو تو را؛ بس‌که ندیده‌ام

به درد ِ لاعلاج، مرض، صدها گزینه گرفتار شُدیم

دیوانه‌می‌کند - دیوانه‌ می‌شوی - دیوانه‌گشته‌ایم

به تصویری تڪـراری؛ درون ِ آیینه گرفتار شُدیم

بی‌وفا، نگذاشتی ببوسَمت - راحت شُدی؟ دیدی:

که به اندوه‌و غم و غُصّه‌ی ِ دیرینه گرفتار شُدیم !؟

می‌سوزد سینه‌ام .... عجیب است؛ هنوز زنده‌ام !!

مثـل ِ یک مُنتظـِر؛ در غُربت ِ آدینه گرفتار شُدیم

سال‌هاست؛ در قرنطینه‌ی ِ تزویر و زر و زور یـم

حالا ببین به‌حُکم ِجبر؛ در قرنطینه گرفتار شُدیم

حسن_جهانچی

اردیبهشت‌ماه - ۱۳۹۹ نود و نہ

قرنطینه #کرونا

کرونا_را_شکست_میدهیم

︻︻︻︻︻︻︻︻︻︻︻

HasanJahanchi

︼︼︼︼︼︼︼︼︼︼︼

بهر احصای آخر رمضان رفته بودم ستاد استهلال

بهر احصای آخر رمضان

رفته بودم ستاد استهلال

تا ببینم که وضع فردا چیست

رمضان یا که اول شوال

می‌روم چون ثواب هم دارد

هم تماشاست جان تو هم فال

می‌روم روی برج آزادی

برج میلاد بلکه‌م ایران مال

عاقبت روی برجکی رفتیم

سر قلهک حوالی یخچال

هر چه ماندیم بلکه دیده شود

شانس یاری نکرد و هم اقبال

در پرانتز ۲ نکته عرض کنم

ناسپاسی است روم بر دیفال

روزه‌داری در این هوای خفن

واقعا هم که سخت بود امسال

بس که شد استرس به من وارد

روی اعضای بنده زد تبخال

خشک بودم گلاب بر روتان

یا بلا نسبت شما: اسهال

ماه مهمانی خدا لکن

کافران مست و مومنان بی‌حال

خواب بودیم جمله از سرِ ضعف

غالباً بالغدو والاصال

آنقدر سخت که به کلی رفت

از سر بنده خاطرات شمال!

حال ما شد گرفته‌تر حتی

از تماشاچیان استقلال

الغرض توی فکر بودم که

یک‌نفر داد زد: هلال! هلال!

بود نزدیک تا ز خوشحالی

بپرم روی قلهٔ توچال

گفتمش: کو کجاست ها؟ پس کو

ماهِ در آسمان کجاست؟ بنال

دیدم اما فتاده چشمش بر

چند بانوی سامتی مانتال

گوئیا ماه چهره ایشان

برده هوش از سرش زبانم لال!

سه عدد دافِ روزه باطل کن!

دشمن دین و دل، بگو: دجّال

هر سه سرپنجه و خفن چو پلنگ

سه پرستوی ناز خوش خط و خال

اخوی با دو چشم هیز خودش

می‌فرستاد سمت‌شان سیگنال

آن سه بانوی با حیا هم که

همه آماده تا شوند اغفال

من نکردم نگاهشان ابدا

یک نظر گرچه گفته‌اند حلال

حس تکلیف و نهی از منکر

سینه‌ام را نمود مالامال

گفتمش: چشم خویش کن درویش

بی حیا! آی مردک حمّال!

ریش و پشم تو هست ده خروار

در سرت عقل نیست یک مثقال

پی ناموس مردمی تازه

نمی‌ارزد قیافه‌ات دو ریال

هیکلت زشت و ناخراشیده

شکل یک آدم نئاندرتال

گفت: در کار من نیار ان‌قلت

می‌کنم من هدایتت فی‌الحال

دفع افسد به فاسد است این فعل

بعد آورد شصت استدلال:

هست یک زن مرا و با این سه

می‌شود دین این حقیر اکمال

گفتم: انگار غیر جذب نساء

هیچ ناموختی ز علم رجال

بگذرم گشت آخرش دعوا

یقه‌ام را گرفت مردِ شغال

بنده را پرت کرد از آن بالا

عینهو صحنه‌های تو سریال

بعد مرگم شنیدم این آقا

از ستاد خودش گرفته مدال

نام ما شد شهیدگمنام و

اسم او شد بسیجی فعال!*

الغرض ماجرای رویت ماه

برد ما را به زیر رادیکال

توی دنیای دون که بدجوری

حق این بنده‌ات شده پامال

در قیامت بگیر دست مرا

ای خداوند قادر متعال

۱. اشاره به بیتی از سعید حدادیان

عباس احمدی

وطنز بهترین شعرهای طنز

https://t.me/joinchat/AAAAAEROn3SJtl3g7meniA