وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

حضرت_زینب_س_مدح_و_مناجات

حضرت_زینب_س_مدح_و_مناجات

بالی بزن و خیال خود را برسان

از خانهٔ خود به بام دنیا برسان

با شوق سپیدرو شدن، دستت را

تا پرچم سرخ‌رنگِ آقا برسان

با پای برهنه سوی درگاه برو

از فرش به عرش، با دلت راه برو

یک بوسه به خورشید بزن، پر بِگُشای

بار و بنه را ببند و تا ماه برو

از محضر ماه، اذن پرواز بگیر

از دست بریده، دست اعجاز بگیر

او قبلهٔ حاجت است! حاجت‌ها را

صد بار اگر گرفته‌ای، باز بگیر

بین الحرمین را پُر از باران کن

بر سفرهٔ اشک، گونه را مهمان کن

در دست نسیم، مثل آن پرچم سرخ

با یاد سر بریده، مو افشان کن

اینجا نفس حسین(ع) آمد بر لب

اینجا به زمین فرونشست از مرکب

اینجاست همان جا که سر مردان را

بر نیزه زدند پیش چشم زینب(س)

گفتم زینب(س)، قامتم از غصّه خمید

ناگه نگهم به صحنه‌ای تازه رسید

یک صحن، مجاور برادر دارد

"تا کور شود هر آنکه نتواند دید"

از مروه رسیده‌ست به مشعر انگار

از شام به کربلا زده پر انگار

با فتح دمشق، از سفر برگشته

همسایه شده‌ست با برادر انگار

حالا همه عرش و فرش حیران شده است

لب‌ها همه خنده، چشم گریان شده است

با صحن عقیله شک ندارم حالا

زیبائی کربلا دو چندان شده است

این صحن، پذیرای پریشانی‌هاست

پایان همه بی سر و سامانی‌هاست

شش‌گوشه اگر گوشهٔ دل‌ها جا کرد

این هم هنر هفتم ایرانی‌هاست

نزد پدری خیمه زده مادر هم

همدم شده با برادری خواهر هم

تنها نگذارند امام خود را

هر کار که مادر بکند، دختر هم ...

یا زینب(س) اگر به نی سر یارت رفت

در آتش خنده چشم نمدارت رفت

حالا وسط صحن تو دم می‌گیریم

بانوی حرم! میر و علمدارت رفت

آن روز اگر نماند پیشت یاری

بر قافلهٔ عشق، کنون سالاری

هر جا حرمی بپاست، ما جان به کفیم

یک لشکر سرسپرده از ما داری

در راه تو‌ تیغ و نیزه خوردن با من

سر را به دل معرکه بردن با من

تو حقّ حیات گردن من داری

گردن دادن، به پات مردن با من

منصور تو می‌شوم، بگو دار کجاست؟

ابراهیمم، به من بگو نار کجاست؟

تکرار فقط می‌کنم اصرارم را

جایی که تو جان بخواهی انکار کجاست؟

دلدادهٔ زینب، پی باطل نرود

هر جا برود سمت مقابل نرود

این بقعه چنان در دل ما جا کرده ست

از دیده اگر که رفت، از دل نرود

سجاد_شاکری

هست زینب‌س را؛ آرامش ِ مـُدام - حسین

هست زینب‌س را؛ آرامش ِ مـُدام - حسین

نفسش بسته‌است؛ به نفس ِ امام - حسین

گذشت؛ در ره ِ مولا - ز ِ همسر و پسرانش

هستی‌اش بـرادر و - در یک کلام - حسین

جوری ز ِ این دو زاده‌یِ زهرا(س) گفته‌اند

که بوده زینب‌س را؛ بیت ُ الحرام - حسین

تقدیر زینب‌س با برادر؛ از ازل خورد گـره

مطلع ِ او شُد و هـم؛ حُسن‌الختام - حسین

پریشان‌می‌شود حسین‌ع هم؛ بی‌خواهرش

داند که نهضت را؛ زینب کُند تمام - حسین

او خوب می‌داند؛ در کربلا - تاب نمی‌آورد

دمی‌گر نمی‌دید زینب‌را؛ در خیام - حسین

وقتی بـُریدند سر ِ شما آقا - باور نمی‌کنم:

زینب‌س جـان نداد ... آورد دوام - حسین

بـه خون ِ سرخ ِ حنجرت - قسم می‌خورم

بی‌بی زینب جان‌داد؛ همان هنگام - حسین

امّا خدا خواست؛ زینب‌س بماند، تا رساند

اهل‌بیت و خویشتن را؛ تا به شام - حسین

در راه ِ شام و اسارت؛ زینب - جان‌نداشت

می‌خورد بـر زمین؛ هر قدم و گام - حسین

بـَر روی ِ نیـزه قرآن؛ وقتی که می‌خواندی

بـا صـوت ِ قرآن‌ات؛ می‌شُـد آرام - حسین

باید که می‌رسید؛ زینب‌س - به شهر ِ شام

تا می‌رساند؛ از کربلای ِ تو پیغام - حسین

ولی، می‌شُد خراب کاش؛ این شام ِ پُر بلا

زینب شنیـد آن‌جـا؛ فقـط دشنام - حسین

امّا صبوری کرد - تـا بـِرسَد؛ بـه کاخ ِ ظلم

خواند؛ خطبه‌ای غـَرّا - عالی‌مقام - حسین

وقتی - صدای ِ خطبه‌اش؛ تا آسمان رسید

چون بیـد می‌لـرزید؛ کاخ ِ حـُکّام - حسین

رسوای ِ دو عالم کــَرد؛ یـزیـد ِ بی‌شرف را

از بیخ‌و بُن ترسید؛ هر خون‌آشام - حسین

فریـاد زد زینب؛ در دل - هـر آن‌چه داشت

رساند رسالتـَش را؛ بـه سـَرانجام - حسین

امروز گر؛ می‌بود زینب‌و فریادِ حق می‌زد

در حصـر بـود - شایـد؛ بـا احترام - حسین

شمشیر نزد بی‌بی - ولی؛ شُد حیـدر ِ ثانی

خودِ علی‌ست، با ذوالفقارِ در نیام - حسین

امّا؛ بعد ِمادر شکست، در غم ِ پدر نشست

از داغ ِحسن شُد؛ محنت‌کش‌ایّام - حسین

آری ... در قتلگاه وقتی؛ زینب شما را دید

یقین‌دارم جان داد، با آن‌همه آلام - حسین

دل را نَهاد پیش ِ تو - بی‌دل راهی شُده تا:

زندگی‌بر اشقیایِ کربلا؛ کُنَد حرام - حسین

هر جا؛ هم پای ِتان آمد - باید بنوشد حال

آخرین جُرعه‌یِ عشقت را؛ ز ِ جام - حسین

این‌همه داغ را؛ زینب که بود، تحمّل کردی

زینب نبود بی‌شک؛ می‌مـُرد قیام - حسین

بر کربلا - آزادگان ِ کُشته‌یِ دشت ِبلا سلام

بر زینب ِ کبری(س) - بر تو سلام - حسین

حسن_جهانچی

۱۹ اسفند ماه - ۱۳۹۸

وفات_حضرت_زینب_س_تسلیت_باد

︻︻︻︻︻︻︻︻︻︻︻

HasanJahanchi

︼︼︼︼︼︼︼︼︼︼︼

چه بلائی‌ست؛ به جان ِ مردم ِ این سرزمین اُفتاد؟

چه بلائی‌ست؛ به جان ِ مردم ِ این سرزمین اُفتاد؟

این؛ ویروس ِ چینی ِ شوم - "ڪرونا" ی ِ بی‌بنیاد !

مثل ِ کوه - تـا نفس داریم؛ استـوار خواهیم ماند

ما به این سادگی‌ها هم؛ جان به تو نخواهیم داد !

کور خواندی؛ هرچه در طالع و بخت ِ ما خواندی

هـر بلائی رسید بـَر مردم - چهل‌سال ولی ایستاد

زر و سرمایه‌ی ِ ایران؛ به تزویر و زور، غارت شُد

صبـر کـرده‌ایم؛ با تمامی ِ ظلم و جـور و استبداد

هرچه بر ما فرود آمد؛ تاب آورده‌ایم - عادت شُد

چهلـمین سال هـم گـُذشت؛ نـه آبـادیم و نـه آزاد !

پهن‌کردی برایِ ملّت ِما؛ تور ِخود را چرا ویروس؟

مـا کـه صیدت نخـواهیم شُد؛ ای بی‌‌شرف صیّاد

کوه برایت نمی‌کـَنیم، بر سرت می‌کُنیم همه آوار

تو که هنده جگرخواری ! نه‌که شیرین‌و ما فرهاد

در رهِ شکستنت ویروس؛ دل به‌راه ِ خطر زده‌ایم

خالقا؛ چقدر غُصّه !!؟ مـردم مـا نما کمی دل‌شـاد

در چلّه‌ی ِ طی‌شُده؛ بارها مُرده‌ایم و زنده شُدیم !

ما که‌از مرگ نمی‌ترسیم، هرچه پیش آمد باداباد

ما سرت را به اتّفاق هم؛ به زمین خواهیم کوفت

گفته‌ایم و باز می‌گوئیم؛ جان به‌تو نخواهیم داد !

حسن_جهانچی

۱۶ اسفند - ۹۸

کرونا_را_شکست_میدهیم

HasanJahanchi

بداهه ی شاعران راه راه تقدیم به پرستاران شاد و مجاهد

بداهه ی شاعران راه راه تقدیم به پرستاران شاد و مجاهد

ماسک بر صورتِ خوابالوی هشیار! درود!

بسته‌بندی شده‌ی خسته‌ی پُرکار، درود!

ای که با آنژیوکت، خون مرا ریخته‌ای

چون نداری غرض شخصی و آزار، درود!

زخم و زیلی و کبود از هنر "رگ‌گیری"

می‌کنم با همه‌ی "بی‌رگی"، اقرار: "درود!"

گرچه هی میزنی آمپول به صد جای تنم

ای بر آن سوزن و آن سوزش بسیار درود

هر کسی آینه‌ای صاف ز اوصاف خداست

به تو ای آینه‌ی حضرت جبّار! درود!

خوابت آشفته شد از سرفه ی خشک و تب من

می شوی هی وسط چرت، تو بیدار، درود!

ای که در معرض ویروس کرونایی و باز

محتکر ماسک تو را می کند انبار، درود

با سرنگ و سرم و سوزن و خون، رقصیدی

وسط معرکه ها، بی کت و شلوار درود

به تو که رقص کنان با ست بهداشتی ات

شده ای تیتر یک و سوژه اخبار، درود

دورو دود دود، درود، دود، درود، دود دودورود

بس که خوبی، شده صد مرتبه تکرار، "درود"

آنقدر شاد و پرانگیزه و پاکاری تو

کرونا رفته ز غصه، پی سیگار، درود!

گرچه گاهی دو سه تا شیفت سر پا هستی

باز می خندی و انگار نه انگار! درود

مدعی گفت به طعنه که پی پولی تو!

ای که هشتت گروی نه، به تو صد بار درود

دست شستیم ولی دست ز جان شسته تویی

ناجی ماسک زده! بر تو دو خروار درود

کرده الکل همه را ضدعفونی، اما

مثل الکل نبوَد مهر تو فرّار، درود

بخورد درد تو بر جان سلبریتی ها

که برای همه هستی سوپر استار، درود

سوپ خفاش نخورده، دهنم سوخته است

در قرنطینه ام از آنور دیوار، درود!

پدرم شاد، پیامک زده به v.behdasht

«دمتان گرم که کنسل شده بازار! درود!»

مانده آن برگه ی ترخیص تو در دستم و باز

گفته ام با تو در این حالت تبدار، درود!

ای که در خط مقدم به جدالی با مرگ

قهرمان همه، سالار، پرستار درود

کرونا_را_شکست_میدهیم

در_خانه_می_مانیم

عید_ما_بعد_از_شکست_کرونا

هموطن_مسافرت_نرو_جان_هرکی_دوس_داری

وطنزپایگاه شعر و ترانه طنز

@vatanz_ir

تقدیم به آزادمــَرد ِ کانون‌صنفی معلمان‌ایران استاد #محمود_بهشتی_لنگرودی

تقدیم به آزادمــَرد ِ کانون‌صنفی معلمان‌ایران

استاد #محمود_بهشتی_لنگرودی

در این زمانه‌ی ِ نامـَردمی؛ که آزاده قلیل است

بنـدگی؛ زنـده شـُده - آزادگی؛ چـو قتیل است

به روزگار ِ پلیـدی و تزویر - بدی - زر انـدوزی

که‌پُر از؛ حاکمان ِ ستمگر ِ زورگویِ بخیل است

به‌دورانی؛ که دست‌و پایِ ما را کرده‌اند کوتاه

و آزادی؛ چـُنان خـُرمای ِ بـَر روی ِ نخیل است !

در این عصر ِ نفهمیدن - نفاق و نفرت و نفرین

که لـرزان؛ ستون ِ کاخ ِ ظلم ِ هـر سفیل است

در عهدی که؛ سیاهی چیره‌گشته بر سپیدی‌ها

روشنائی کوته و، تاریکیِ شب‌ها طویل است

و آدم‌ها؛ غم ِ نان ِ شب ِ خود را - به دل دارند

ز ِ ترس ِ زندگی - انسان؛ مغلوب و ذلیل است

بـرادرها؛ با هم در ستیز اند - پسـرها با پـدرها !

سر و کار ِ همه هر روز؛ با قاضی - وکیل است !

در این دنیای ِ بی‌شرم ِ - پـُر از جـُرم و جنایت

که تاراج‌و فساد و دزدی و غارت؛ شکیل است !

جهانی که در آن - عـادی شـُده؛ نابودی ِ مردم

و گاهی ڪـُشتن ِ بدبخت‌ها هم؛ بی‌دلیل است

شُـده همـزاد ِ این ملّت؛ خفّت و خواری و ذلّت

زبونی؛ بر سر ِ دوش ِ بشر، سخت‌و ثقیل است

در این عهد ِ تجدّد که؛ تحجّر - رخنه کـرده باز

بشر مغـزش؛ پـُر از افکار ِ تاریک و علیل است

رسولانِ دروغین؛ فتنه‌برپا می‌کنند و هر کسی:

تبر بر دوش ِ او بوده؛ مدعی گشته خلیل است !

به روزگار ِ نبود ِ آزادی - به دوره‌ی ِ پُر از ترس

در عهد پخمه‌پروری؛ که‌نخبه فکر ِ رحیل است

آزادگی مـُرده و - آزاده‌ای؛ نمانده در این خاک

و شهر، خالی‌از؛ مرد و زنِ آزاده‌یِ اصیل است

از بزرگ‌مردان ِ آزاده، که‌بر عهد ِ خودش مانده

#محمود_بهشتی ... آزادمــَـرد ِ بی‌بدیل است

حسن_جهانچی

۱۱ دی‌ماه - ۱۳۹۸ نود و هشت