وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

مرثیه_امام_سجاد

مرثیه_امام_سجاد

سر می گذارم بر سر دیوار روضه

وقتی که می افتم به یاد یار روضه

عرض ارادت می کنم بر آن مسیحی

که روی دوش خود گرفته دار روضه

مصداق کل یوم عاشوراست این مرد

او شاهدی زنده است در اشعار روضه

زخمی قدیمی از در و دیوار دارد

آزرده او را واژه ی مسمار روضه

سی سال اشک و هق هق و ذکر مصیبت

در چشم او شد زندگی سرشار روضه

بیماری کرببلایش مصلحت بود

بیمار بوده او ولی بیمار روضه

هر شب به روی سفره اش با دیدن آب

می کرد با خون جگر افطار روضه

هر جا که ذبحی را کنارش سر بریدند

افتاد یاد مقتل غمبار روضه

بابای مظلوم مرا لب تشنه کشتند

وقتی که شمر نحس شد آوار روضه

خیلی خجالت می کشم از عمه هایم

از ازدحام کوچه و بازار روضه

بی معجری ها یک طرف، از یک طرف هم

گوش رقیه، غارت گوشوار روضه

شاعر:امیر_عظیمی

اشعار ناب آئینے

مرثیه_امام_سجاد مصائب_شام

مرثیه_امام_سجاد مصائب_شام

خیال کن که پر از زخم، پیکرت باشد

شکسته در غل و زنجیرها پرت باشد

خیال کن هدف سنگ‌های کوفه و شام

به روی نیزه سر دو برادرت باشد

فقط تو باشی و هشتاد و چار ناموست

و جمله‌های "حواست به معجرت باشد"

خیال کن حرمت بی‌پناه مانده و بعد

به روی نی سر سردار لشگرت باشد

کنار عمه‌ی سادات، یک‌طرف شمر و

سنان و حرمله هم، سمت دیگرت باشد

خیال کن که علی باشی و به مثل علی

دو دست بسته کماکان مقدرت باشد

خیال کن همه‌اینها که گفته‌ام هستند

علاوه بر همه توهین به مادرت باشد

یزید باشد و بزم شراب باشد و وای

به تشت زر سر بابا برابرت باشد

و بدتر از همه اینکه میان بزم شراب

نگاه باشد و باشیّ و خواهرت باشد

و باز از همه بدتر که مدت سی‌سال

تمام آن جلوی دیده‌ی ترت باشد

به اشک حضرت سجاد می‌خورم سوگند

که دیده هر چه که گفتیم، باورت باشد

شاعر:مهدی_مقیمی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

مرثیه_امام_سجاد

مرثیه_امام_سجاد

مانند ابر پیش یتیمان گریسته

مردی که پای غصه ی جانان گریسته

هر لحظه زندگی خودش را حسین دید

با این حساب از دل و از جان گریسته

از داغ و غصه های اسارت درون شام

با حال زار و موی پریشان گریسته

قطعا به یاد نیزه ی غربت میان دشت

او یا حسین گفته فراوان گریسته

در تشت چوب بود وحروف مقطعه

عمری برای قاری قرآن گریسته

شاید برای دختر دردانه ی حسین

وقتی که دید خار مغیلان گریسته

قطعا درون زندگی اش سود می کند

هرکس که پای عشق تو از جان گریسته

یعقوب چشم خویش برای حسین داد

کی !؟او برای یوسف کنعان گریسته

شاعر:علی_اصغر_یزدی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

مرثیه_امام_سجاد مصائب_شام

مرثیه_امام_سجاد مصائب_شام

من از دیارِ غم و روزگارِ بارانم

من از اهالیِ اشک و تبارِ بارانم

کسی نمانده برایم غریب می‌میرم

کسی نمانده بگویم چقدر دلگیرم

کسی نمانده بسوزم که عُقده وا گردد

کسی نمانده زِ قلبم غمی جدا گردد

قسم به سرخیِ چشمم  به گرمیِ آهم

نرفته از نظرم خاطراتِ جانکاهم

چگونه با که بگویم غروب غمگین است

غمی که مانده به دوشم چقدر سنگین است

من اشکِ بی کسیِ خیمه‌گاه را دیدم

میانِ خیمه ولی قتلگاه را دیدم

که ذوالجناح پُر از خون ولی سواری نیست

به جای جایِ تو غیرِ زخمِ کاری نیست

حرامیان همه بر گِردِ پیکرش بودند

تمام نیزه به‌دوشان پِیِ‌سرش بودند

به یک طرف به جگر شعله خواهرش می‌زد

به یک طرف به سر و سینه مادرش می‌زد

چگونه با که بگویم غروب را دیدم

به رویِ نیزه سری از بدن جدا دیدم

صدای هلهله‌ها تا به گوش ما آمد

صدای حرمله از پشت خیمه‌ها آمد

به پشتِ خیمه نوکِ نیزه‌ای زمین می‌خورد

کسی به خنده سرِ کوچکی به نِی می‌بُرد

حرامیان نه فقط گاهواره می‌بُردند

لباس را زِ تَنی پاره‌ پاره می‌بُردند

به رویِ دوش همه تازیانه می‌آمد

زِ گوشهای همه گوشواره می‌بُردند

درونِ خیمه زمین‌گیر بودم اما سوخت

تمامِ بستر من با خیام یکجا سوخت

زِ داغ تاول آتش صدای ما می‌سوخت

میان شعله سر و دست و پایِ ما می‌سوخت

چگونه با که بگویم حکایتِ سر را

حکایت عطش و خیزران و پیکر را

زمانِ غارت ما بود و خنده‌ی دشمن

که دید چشم غریبم دو چشمِ خواهر را

نمیرود زِ خیالم دَمی که می‌دیدم

به سمت نیزه‌ی بابا نگاهِ دختر را

دوید کودکی و یک نفر به دنبالش

گرفت پنجه به زلف و کشید معجر را

شاعر:حسن_لطفی

اشعار ناب آئینے

shere_aeini

مرثیه_امام_سجاد

مرثیه_امام_سجاد

مثل من هیچ‌کس در این عالم؛

وسط شعله‌ها امام نشد

در شروع امامتش چون من؛

این‌قَدَر دورش ازدحام نشد

لشکری از مغیره می‌آمد،

خیمه‌ غارت شد و در آتش ‌سوخت

غیر زهرا به هیچ معصومی

این‌قَدَر گرم احترام نشد

به لب تشنۀ‌ علی‌اصغر،

به لب تیز ذوالفقار قسم

تا به امروز هیچ شمشیری؛

این‌قَدَر تشنه در نیام نشد

تلّ و گودال و نعل و علقمه ...آه!

ذوالجناح و لب و گلو... انگار

مثل زینب کسی دلش این‌قدر؛

خون ز تکرار حرف لام نشد

آه! زینب کجا و بزم یزید،

او کجا و جواب ابن زیاد

باز هم صد هزار مرتبه شکر

اینکه با شمر هم‌کلام نشد

این چهل سال گریه‌ام شاید

از همان روز اربعین باشد

هر قدر عمّه سعی کرد صبور

به حسینش کند سلام نشد

دیدم از زیر چادرش زینب

گفت طوری که نشنود عباس

رنج‌ها دیده‌ام حسین! اما؛

هیچ‌جایی شبیه شام نشد

چه مسلمانی عجیبی بود

که در آن بر عیال پیغمبر

نان و خرما حلال بود، اما

سنگ‌ انداختن حرام نشد

شاعر:

قاسم_صرافان

اشعار ناب آئینے

shere_aeini