وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

الیزابت

الیزابت

ای سیده بانوی منور الیزابت

ای خوشگل و خوش تیپ و موقر الیزابت

تو قبله حاجاتی و لندن شده کعبه

ای شافع ما در صف محشر الیزابت

دیشب چو بدیدیم شجرنامه پاکت

گشتی به نسب مهتر و بهتر الیزابت

از بس به دعای تو همه خلق جهانند

شد سن تو با نوح برابر الیزابت

در کاخ باکینگهام مرا نیز دعا کن

ای بانوی علیای مخدر الیزابت

ای ربع جهان سیطره عمق نگاهت

ای وارث چنگیز و سکندر الیزابت

جمعی همه حیران جلال و جبروتت

هستی به مثل همچو سمندر الیزابت

با دین مبینت تو جهان را بکن ارشاد

چون بوده ای از جنگ مکدر الیزابت

با خانم مِی زود بگو تا بفرستد

بس کشتی و هم ناو به احمر الیزابت

از عطسه تو جمله ی اعراب پریشان

قربان تو هر فربه و لاغر الیزابت

گویند تو را مادر هر مومن و مسلم

شد منکر آن مشرک و کافر الیزابت

افطار بدادی تو بسی روزه خوران را

مقبول بود نذر تو مادر الیزابت

دیگ پلوی توست شفای دل عشاق

کردی همه را سیر سراسر الیزابت

تو مادر اعرابی و هم دایه ایشان

از این چه بود بهتر و خوشتر الیزابت

با این همه پولی که ز اعراب ستاندی

یک روز به سلمان بشو همسر الیزابت

علیرضا تیموری

طنزیم مخاطبانtanzym_ir

نمی‌فهمم؛ دلواپسان، دیگر چرا دل‌واپس‌اند !؟

نمی‌فهمم؛ دلواپسان، دیگر چرا دل‌واپس‌اند !؟

گمان‌نمی‌کردند که؛ غیرِ خود خار و خس‌اند !؟

از یاد بُردند؛ خویشتن، هرکول می‌پنداشتند ؟

مردم - در نگاه‌شان؛ اندازه‌ی ِ  یک عدس‌اند !

کُلّ ِ خلائق؛ مُلحد و، کافر و بی‌دین بوده‌اند

کافی - اقلّیت ِ خویش؛ پاکیزه و مُقدّس‌اند !!

چرا هراس کرده‌اند؟ از یک‌عدّه روشنفکری:

نیمی سکوت کرده و نیم ِ دگر در محبس‌اند !

دلواپسان، واقعاً؛ گر - شور ِ دین را می‌زنند

"تبر" به‌دست‌شان چرا؛ در پیِ قطعِ نفس‌اند !!؟

این خودسران  می‌زنند؛ ریشه‌ی ِ انقلاب را

هر روز این‌درخت را؛ در پیِ زخم‌و هرس‌اند !

مالکِ ایران شده‌اند، هم کوه، دریا - جنگلش

دیگر چرا نعره‌زنان؛ در محافل  مُشخّص‌اند ؟

منطق ندارند به‌جُز؛ فحش‌و توهین‌و چماق !

یاغی که‌می‌شوند، گویا؛ فراریان زِ قفس‌اند !

باور کُنید؛ دلواپس ِ ... دنیای ِ خود  هستند

از حرص ِ  مال ِ مفت؛  پی ِ هوا و هوس‌اند

این‌جماعت می‌بینید؛ هر بار، وز وز می‌کنند

بر گرد ِ شیرینی ِ ما؛ مثل ِ گروهی مگس‌اند !!

در صفحه‌ی ِ سیاست ِ - تاریک ِ ایران ِ عزیز

پراکنده چُنان قارچ؛ به‌رویِ این - اطلس‌اند !

دین را بهانه کرده‌اند - به دنبال ِ غنیمت‌اند

دنبال ِ حقّ ِ ملّتی؛ چو لاشخور و کرکس‌اند !

تلخ و نچسب و سوخته؛ شبیه ِ ته ِ دیگ‌اند !

در توهّم و خیال - شیرین؛ نظیر ِ خَمَس‌اند !!

"آتش‌به‌اختیار" و - "متحجّر"ند و "خودسر" !!

سه لقب ِ اصلیِ‌شان، سه‌ضلع ِ یک مثلّث‌اند

در راه ِ اعتقاد ِ خویش، عقاید ِ دروغ ِ شان:

بی‌رحم و بی‌مرام‌ند - هم حقیر و ناکس‌اند !

تک‌ تک ِ این خودسران؛ در آینده‌ای ِ نزدیک

قهرمان ِ کتاب ِ ؛ " دلواپسان ُ القصص " اند !!!

حسن_جهانچی

۲۵ خرداد ماه - ۱۳۹۸ نود و هشت

دلواپسان_در_آینده_سیاسی_ایران_جایی_ندارند

خودسرها_دلواپس_قدرت‌اند_نه_دلواپس_ایران

HasanJahanchi

گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود

گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود

تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود

رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است

حیوانی که ننوشد می و انسان نشود

گوهر پاک بباید که شود قابل فیض

ور نه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود

اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش

که به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشود

عشق می‌ورزم و امید که این فن شریف

چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود

دوش می‌گفت که فردا بدهم کام دلت

سببی ساز خدایا که پشیمان نشود

ذره را تا نبود همت عالی حافظ

طالب چشمه خورشید درخشان نشود

حضرت_حافظ

یا لطیف ارحمنی"

یا لطیف ارحمنی"

پرده گشایی نکن از کار من

پرده بپوشان تو ز اسرار من

شاهد و ببینده و دانا تویی

خشم نگیر بر من و کردار من

صاحب عفو وکرم وبخششی

جزتوکسی نیست هوادار من

گوشه نشین غم ویرانه ام

خانه بدوشم پی دلدار من

دست گدایی من و لطف تو

کن نظری حال گرفتار من

دلخوشیم هست خدایم تویی

هست امیدم همه دادار من

زخمی تیر شب عصیانیم

صبر تو و این همه آزار من

حال و هوای دل من تیره شد

نور بده بر دل و افکار من

زخمی هرطعنه شده این "غریب"

شاد نکن این همه اغیار من

(۹۸/۳/۲۷) پورعیسی

من اگر روزی شود نقاش این دنیا شوم

من اگر روزی شود نقاش این دنیا شوم

این جهان را عاری از هر غصه و غم میکشم

بهر دلها مهربانی، بی قراری، یکدلی،

هر دلی را در کنار شاخه ای گل میکشم

اندر این دنیا کسی بر کس ندارد برتری

من غنی را با فقیر، یکجا یکسان میکشم

زشت وزیبا خالق وپروردگار ما یکیست

زشت و زیبا، پیش هم، اما انسان میکشم

عشقهایی که در آن بوی خیانت میدهند

تا ابد محکوم دلتنگی به زندان میکشم

هرکجا قلبی شکست، ما بی تفاوت بوده ایم

آری آری بهر دلهای شکسته نیز درمان  میکشم

من در این دنیا تمام مردمش را بی درنگ

با تنی سالم، لب خندان، خرامان میکشم.

nargesiiiaaa