وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)
وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

وبلاک شخصی هادی لطفی پیربستی ( اشــــــــــــعارجمع آوری شده)

چشم دل باز کن که جان بینی

چشم دل باز کن که جان بینی

آنچه نادیدنی است آن بینی

گر به اقلیم عشق روی آری

همه آفاق گلستان بینی

آنچه بینی دلت همان خواهد

وانچه خواهد دلت همان بینی

هرچه داری اگر به عشق دهی

کافرم گر جوی ،،زیان بینی

آنچه نشنیده گوش آن شنوی

وانچه نادیده چشم آن بینی

تا به جایی رساندت که یکی

از جهان و جهانیان بینی

با یکی عشق ورز از دل و جان

تا به عین‌الیقین عیان بینی

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو،،،،،

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم

آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم

با آسمان مفاخره کردیم تا سحر

او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید

من برق چشم ملتهبت را رقم زدم

تا کور سوی اخترکان بشکند همه

از نام تو به بام افق ها ،‌ علم زدم

با وامی از نگاه تو خورشید های شب

نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم

هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود

تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم

تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد

شک از تو وام کردم و در باورم زدم

از شادی ام مپرس که من نیز در ازل

همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم

T.k

همیاران آسایشگاه معلولین و سالمندان گیلان-رشت (خیریه)

کعبه دل

کعبه دل

چو مجنون گیرم از عاشقان نشانه ی کعبه

دل بشکسته را می برم به خانه ی کعبه

شکایت می برم از تو بر خدای خود

ز آن همه بلای تو تا رسد او به دردم

در آن آشفتگی با دلی شکسته تر گریه ها کنم

که در اشک خود غرقه گردم

آنجا اگر اشکی فتد از دیده ی غم دیده ای

کعبه دل

چو مجنون گیرم از عاشقان نشانه ی کعبه

دل بشکسته را می برم به خانه ی کعبه

شکایت می برم از تو بر خدای خود

ز آن همه بلای تو تا رسد او به دردم

در آن آشفتگی با دلی شکسته تر گریه ها کنم

که در اشک خود غرقه گردم

آنجا اگر اشکی فتد از دیده ی غم دیده ای

سیلی به پا نماید

آنجا اگر آهی کشد دلداده ی افتاده ای

دود از فلک بر آید

در آن مدهوشی من از خدا خواهم

ترا عاشق کند عاشق رسوا

چو در عاشقی دیدی بلا

رو کنی آنگه تو بر کعبه دلها

یاحق

[کعبه دل_جمال الدین منبری]

سیلی به پا نماید

آنجا اگر آهی کشد دلداده ی افتاده ای

دود از فلک بر آید

در آن مدهوشی من از خدا خواهم

ترا عاشق کند عاشق رسوا

چو در عاشقی دیدی بلا

رو کنی آنگه تو بر کعبه دلها

یاحق

[کعبه دل_جمال الدین منبری]

شعر مهدوی: من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم

شعر مهدوی

من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم

از آن روزی که مولایم شود بیمار میترسم!

همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس

من از خوابیدن مهدی درون غار میترسم!

رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم و فرزند

من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم!

همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن

از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم!

سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست

من از بی مهری این ابرهای تار میترسم!

تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم

از آن روزی که این منصب کنم انکار میترسم!

طبیبم داده پیغامم بیا دارویت آماده است

از آن شرمی که دارم از رخ عطار میترسم!

شنیدم روز وشب از دیده ات خون جگر ریزد

من از بیماری آن دیده خونبار میترسم!

به وقت ترس و تنهایی، تو هستی تکیه گاه من

مرا تنها میان قبر خود نگذار، میترسم!

دلت بشکسته از من، لکن ای دلدار رحمی کن

که از نفرین و از عاق پدر بسیار میترسم!

هزاران بار من رفتم، ولی شرمنده برگشتم

ز هجرانت نترسیدم ولی این بار میترسم!

اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

سروده امام خامنه ای حفظه الله

zohor_no

سالک راه حق بیا همت از اولیا طلب

سالک راه حق بیا همت از اولیا طلب

همت خود بلند کن سوی حق ارتقا طلب

فاش ببین که دعا روی خدا در اولیا

بهر جمال کبریا آئینة صفا طلب

گفت خدا که اولیا روی من و ره منند

هر چه خواهی از خدا بر در اولیا طلب

سرور اولیا نبیست و زپس مصطفی علی است

خدمت مصطفی کن و همت مرتضی طلب

پیروی رسول حق دوستی حق آورد

پیروی رسول کن دوستی خدا طلب

چشم بصیرتت بخود نور پذیر کی شود

نور بصیرت دل از صاحب انّما طلب

شرع سفینهٔ نجات آل رسول ناخدات

ساکن این سفینه شو دامن ناخدا طلب

دل بدمم بگوش هوش میفکنند این سروش

معرفت ار طلب کنی از برکات ما طلب

خستهٔ جهل را بگوی خیز و بیا بجست جوی

از برما شفا بجو از دم ما دعا طلب

مفلس بینوا بیا از در ما بجوا نوا

صاحب مدعا بیا از در ما دوا طلب

چند زپست همتی فرش شوی برین زمین

روی بروی عرش کن راه سوی سما طلب

چیست سما سمای غیب ممکلت بری زعیب

جای بقای جاودان سعی کن آن بقا طلب

نیست خوشی در این سرا کیست بجز غم و عنا

عیش در این سرا مجو عیش در آن سرا طلب

راحت و امن و عافیت گر طلبی درین جهان

زهد و قنوع پیشه کن مملکت رضا طلب

هست طلب بحق سبب گر بسزا بود طلب

هر چه طلب کنی چو فیض یاوه مگو بجا طلب

جمعیت رهروان امر به معروف ونهی ازمنکراستان خراسان رضوی